حکایت قرآنی
حکایت قرآنی
مردي نزد رسول خدا آمد و از شدت گرسنگي ميناليد. پيامبر براي تهيه غذا كسي را به خانه همسران خود فرستاد. آن شخص خبر آورد كه جز آب آشاميدني، در خانه پيامبر هيچ يافت نميشود
پيامبر به ياران خود فرمود: من اين گرسنه را سير خواهم كرد. سپس به خانهاش آمد و به دخترش فاطمه فرمود: آيا غذايي در خانه پيدا ميشود؟ فاطمه گفت: جز غذاي يكي از دخترانم كه گرسنه است، غذايي يافت نميشود. علي از فاطمه خواست دختر را گرسنه بخواباند و غذاي او را به شخص فقير بدهد. سفره را پهن كردند و براي اينكه ميهمان از جريان با خبر نشود، چراغ را خاموش كردند و خود نيز بر سر سفره نشستند. آنان بي آنكه غذايي بخورند، دهان خود را تكان ميدادند. ميهمان گمان ميكرد آنان نيز همراه او غذا ميخورند. او با خيال راحت و به اندازه كافي غذا خورد و سير شد.
خانواده علي عليهالسلام آن شب را گرسنه خوابيدند. صبح روز بعد خدمت پيامبر آمدند و بي آنكه سخني بگويند، پيامبر به آنان نگاهي افكند و لبخند زد.
در اين جا آيه 9 سوره حشر نازل شد و ايثارگري اين خانواده را ستود
و الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّآ أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
و [نيز] كساني كه پيش از [مهاجران] در [مدينه] جاي گرفته وايمان آوردهاند؛ هر كس را كه به سوي آنان كوچ كرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است در دلهايشان حسدي نمييابند و هر چند در خودشان احتياجي [مبرم] باشد، آنان را بر خودشان مقدم ميدارند و هر كس از خست نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند.
مجمع البيان، ج 9، ص 260. سوره حشر آیه9