در آغاز هیچ نبود
و فقط «« خدا بود»» …..
و خدا خواست خود را در آینه ببیند ولی آینه ای نبود.
خدا خودش بودو خودش؛
خدا عظیم بود،
خوب و زیبا
و پر جبروت و مغرور..
اما چیزی برای ظهور جلوه ی جمال و کمالش نداشت.
تصمیم گرفت آینه ای بسازد که جمال و کمال خود را در آن نظاره کند..
دراز کشید و به فکر فرو رفت
که زمین از پهنای اندیشه اش گسترانیده شد..
یک زمین وسیع ولی مبهم و پر از عدم
بلند شد و ایستاد و از قامتش هفت طبقه آسمان و کهکشان پدید آمد
گویا چهارچوب آینه مشخص شده بود؛
اما وقتی که جلوی آینه رفت، هنوز آینه سیقل و صاف نبود ..
و نتوانست خود را ببیند ،
شروع کرد به گریستن و از گریه اش چاله های زمین تبدیل به دریاها شد
U
قطره اشکی بر روی گونه های زمین ریخت و زمین را پر طراوت کرد،
چلچه ها بانگ شادی دادند و قناری ها رقص کنان به این سو و آن سو پرواز می کردند؛
گل ها شکفتند و درختان سر به بالا دادند..
موهایش را تکان داد که عطر موهایش در میان گلها پیچید و قاصدک ها را مدهوش و مست به این طرف و آن طرف برد..
اما همچنان چیز سنگینی در دل احساس می کرد،
او را روی زمین گذاشت و تبدیل به کوه شد؛
آهی کشید و آه باد شدو در آسمان و میان درختان و موج دریا پراکنده شد،
و ماهی ها را از خواب بلند کرد ؛
دوباره روبروی آینه ایستاد اما هنوز جلوه لایتنهایی اش مشخص نبود..
جگرش سوخت و تبدیل به ستارگان شد..
در این لحظه کمی آرام گرفت و از گرمای وجودش، خورشید تجلی پیدا کرد
اما…..
خداوند همچنان مجهول بود و در ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتیش نا مشخص!
چشم به راه آینه بود و به جاده ها و دره ها نگاه دوخته بود..
پیکر تراش هنرمند و بزرگی که میان انبوه مجسمه های گوناگونش غریب مانده است؛
و
خداوند برای دیدن ذات جمال و کمالش،باز هم آینه ای نیافت!
«انسان»را آفرید!
و «نفخت من روحی» کرد
و با ردای تکبر و اراده ای محکم مقابل آینه ایستاد..
وبا کمال ناباوری خود را در آینه دید!
اشک ذوق بر چشمانش جاری شد
آینه را بغل کرد
و
بر او بوسه زد
و این نخستین بوسه آفرینش بود
بوسه ای از جنس عشق و حیرانی..
از شدت اشتیاق
خواست دستی برای خودش بزند
نا خداگاه
فریاد زد و گفت :««فتبارک الله احسن الخالقین»»
«آفرین به من !آفرین به من»
آینه بر زمین افتاد و شکست و هزاران نقش شد
و خدا بالاخره خودش را دید
و این نخستین بهار خلقت بود
و
اینچنین شد که کمال و جمال خداوندگار زیبا در عالم تکه تکه پخش شد
و اینچنین شد که فهمیدم هدف از خلقتم چه بوده
ما موجودات باید در مقابل آفریدگارمان، خود را خرد کنیم و بشکنیم
و
اینچنین شد که ما هر کدام باید آینه ای از صفات کمال و جمال خدا باشیم
نویسنده: پرستش