امانت
خواجه عبدالله میگوید :
چون خداوند انسان را آفرید ،از روح خویش بر او دمید و آن یک مشت خاک را به آتش محبت سوزانیدو بعد “امانت” را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کرد .
قصه چنین بود که آن ها ، از پذیرفتنش سر باز زدند .
این بار امانت نه کوه طاقت آن را داشت و نه زمین .نه عرش و نه کرسی . نبینی که خداوند در مورد بی طاقتی کوه فرمود : اگر این قرآن بر کوه نازل شدی او را از ترس خاشع می دیدی؟؟؟؟
ولی آدم مردانه پا پیش گذاشت.
گفتند : آدم بر تو عرضه نکردند ،چرا پذیرفتی؟؟؟؟؟؟
آدم گفت : زیرا سوخته منم . و سوخته را خود در گرفتن روی نیست …آنها نپذیرفتند چون بر بزرگی و ستبری بار نگریستند ،و ما به کریمی نهنده امانت نگریستیم…….
تنها بر آدم که همانا اشرف مخلوقات بود ،دم خدائی زده شد …همان خدائی که خود را رحمان و رحیم خواند…و تنها از آدم انتظار میرفت که چون دم خدائی وجودش را سرشار از مهر و محبت کرده و از این دم آتش به جان دارد ، امانت رابپذیرد..
و از ازل تا به ابد فراموش نکند که خدای یکتاست و معبودی جز او نیست ….
ای جوانمرد ، از روز الست “اشاره به آیه :آیا من خدای شما نیستم؟گفتند : بلی ” ……..امانتی نزد تو گذاردند و مهر “بلی” بر او نهادند . چون عمر به آخر رسد و تو را به سرای خاک برند ، قرشته ای در آید و گوید : خدای تو کیست؟؟در حقیقت مطالعه و معاینه میکند که ببیند مهر بر جای حود هست یا نه؟؟
“منظور اینکه آیا تو در طول زندگی ات ،همیشه بر این عهد بوده ای؟؟آیا برای بدست آوردن متاع دنیا سر پیش کسی دیگر جز خدا خم کرده ای یا نه؟؟آیا امید به غیر خدا به دستان کسی دیگر بسته بودی یا نه ؟؟
وچون فرشته بیند که بنده عهد نشکسته و همواره توکل به خدا کرده و مهربانی و بخشش به همه مخلوقات داشته ،
گوید :
ای مسکین ار فرق تا قدم تو مهر بر نهاده اند و بدان که مهر از مهر و مهربانی باشد . زیرا مهر آنجا نهند که مهر و مهربانی در آنجا دارند …..ای دل سوخته که بر تو مهر “مهرو مهربانی است” اینک پروردگار میگوید تو همه مرا بوده ای و اینک من همه تو را هستم …..
بر گرفته از کتاب :
کشف الاسرار