اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

در آغاز هیچ نبود و‌ فقط «« خدا بود»» .....

03 مرداد 1396 توسط سليمي بني

در آغاز هیچ نبود
و‌ فقط «« خدا بود»» …..

و خدا خواست خود را در آینه ببیند ولی آینه ای نبود.
خدا خودش بودو خودش؛
خدا عظیم بود،
خوب و زیبا
و پر جبروت و مغرور..
اما چیزی برای ظهور جلوه ی جمال و کمالش نداشت.

تصمیم گرفت آینه ای بسازد که جمال و کمال خود را در آن نظاره کند..
دراز کشید و به فکر فرو رفت

که زمین از پهنای اندیشه اش گسترانیده شد..
یک زمین وسیع ولی مبهم و پر از عدم

بلند شد و ایستاد و از قامتش هفت طبقه آسمان و کهکشان پدید آمد
گویا چهارچوب آینه مشخص شده بود؛
اما وقتی که جلوی آینه رفت، هنوز آینه سیقل و صاف نبود ..
و نتوانست خود را ببیند ،
شروع کرد به گریستن و از گریه اش چاله های زمین تبدیل به دریاها شد
U
قطره اشکی بر روی گونه های زمین ریخت و زمین را پر طراوت کرد،
چلچه ها بانگ شادی دادند و قناری ها رقص کنان به این سو و آن سو پرواز می کردند؛
گل ها شکفتند و درختان سر به بالا دادند..

موهایش را تکان داد که عطر موهایش در میان گلها پیچید و قاصدک ها را مدهوش و مست به این طرف و آن طرف برد..

اما همچنان چیز سنگینی در دل احساس می کرد،
او را روی زمین گذاشت و تبدیل به کوه شد؛

آهی کشید و آه باد شدو در آسمان و میان درختان و موج دریا پراکنده شد،
و‌ ماهی ها را از خواب بلند کرد ؛

دوباره روبروی آینه ایستاد اما هنوز جلوه لایتنهایی اش مشخص نبود..

جگرش سوخت و تبدیل به ستارگان شد..

در این لحظه کمی آرام گرفت و از گرمای وجودش، خورشید تجلی پیدا کرد

اما…..
خداوند همچنان مجهول بود و در ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتیش نا مشخص!
چشم به راه آینه بود و به جاده ها و دره ها نگاه دوخته بود..

پیکر تراش هنرمند و بزرگی که میان انبوه مجسمه های گوناگونش غریب مانده است؛
و
خداوند برای دیدن ذات جمال و کمالش،باز هم آینه ای نیافت!

«انسان»را آفرید!
و «نفخت من روحی» کرد
و با ردای تکبر و اراده ای محکم مقابل آینه ایستاد..

وبا کمال ناباوری خود را در آینه دید!
اشک ذوق بر چشمانش جاری شد
آینه را بغل کرد
و
بر او بوسه زد
و این نخستین بوسه آفرینش بود
بوسه ای از جنس عشق و حیرانی..

از شدت اشتیاق
خواست دستی برای خودش بزند
نا خداگاه
فریاد زد و گفت :««فتبارک الله احسن الخالقین»»
«آفرین به من !آفرین به من»
آینه بر زمین افتاد و شکست و هزاران نقش شد
و خدا بالاخره خودش را دید
و این نخستین بهار خلقت بود
و
اینچنین شد که کمال و جمال خداوندگار زیبا در عالم تکه تکه پخش شد
و اینچنین شد که فهمیدم هدف از خلقتم چه بوده

ما موجودات باید در مقابل آفریدگارمان، خود را خرد کنیم و بشکنیم
و
اینچنین شد که ما هر کدام باید آینه ای از صفات کمال و جمال خدا باشیم

نویسنده: پرستش
 
 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

amirmahdipoor_12135500.jpg

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس