اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

چهار علت نمازهای روزانه از زبان رسول خدا‌‌(صلے‌الله‌علیه‌وآله):

07 مرداد 1396 توسط سليمي بني

 چهار علت نمازهای روزانه از زبان رسول خدا‌‌(صلے‌الله‌علیه‌وآله):

✅ چرا نماز صبح مۍخوانیم؟
«صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان مےماند.»

‌✅چرا نماز ظهر میخوانیم؟
ظهر، همه عالم تسبیح خدا مےگویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید. و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که در این ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه مےشود.

✅چرا نماز عصر مۍخوانیم؟
«عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستور خداییم.»

✅چرا نماز مغرب میخوانیم؟
«مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نمازمی خوانیم.»

✅چرا نماز عشا میخوانیم؟
«خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد.»

 علل الشرایع ص ۳۳۷


 

 

 نظر دهید »

داستان شب

05 مرداد 1396 توسط سليمي بني

 داستان شب

 دکتـــــری به خواستگاری دختری رفت ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که #مامانت به عروسی نیاید!!
آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با شرمساری چنین گفت:
در سن یک سالگی پدرم از دنیا رفت و مادرم برای اینکه خرج زندگی مان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس می شست،
حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است نه فقط این بلکه گذشته مادرم مرا پیش دیگران خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم،
استاد به او گفت: از تو خواسته ای دارم به منزل برو و دستان مادرت را با آب بشو و فردا دوباره به نزد من بیا تا بگویم چکار کنی،
جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستان مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد زیرا نخستین بار بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تمامن تاول زده و ترک برداشته بود را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز می افتاد. پس از شستن دستان مادرش  نتوانست تا فردا صبر کند و همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: سپاسگزارم که راه درست را به من نشان دادید من مادرم را به امروزم نمیفروشم چون او زندگی خودش را برای آینده ی من تباه کرد.
 
 

 2 نظر

شب‌های ماه ذی‌القعده و ده شب اوّل ماه ذی‌الحجّه را که در پی آن است، قدر و غنیمت بدانید.

05 مرداد 1396 توسط سليمي بني

  شب‌های ماه ذی‌القعده و ده شب اوّل ماه ذی‌الحجّه را که در پی آن است، قدر و غنیمت بدانید.

خدای متعال فرمود: «وَ واعَدْنا مُوسىٰ‏ ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أتْمَمْناها بِعَشْرٍ» سوره ی اعراف- آیه ی 142

ما سی شب با موسیٰ قرار گذاشتیم، بعد با ده شب آن را تکمیل کردیم.

به بحث «شب» و نقش ویژه‌ی شب در سلوک إلَی الله و نِیل به لقاء و وصال الهی، در گذشته اشاره کرده‌ایم.

  بنا به روایات کسی نمی‌تواند به هدف سالکان، يعني قُرب و لِقاء و وصال الهی، دست پیدا کند؛ مگر با بهره‌گیری از مرکب شب؛ با سوار شدن بر این مرکب است که می‌توان به آن مقصد رسید.

  باز روایت داریم که ائمّه علیهم السلام فرمودند:

کسی که به صلاةِ لَیل اشتغال نداشته باشد و نماز شب نخواند، شیعه‌ی ما نیست. البتّه شیعه مقام بلندی است. ما امیدواریم از دوستداران و مُحِبّین اهل‌بیت علیهم السلام، به‌شمار بیاییم. مقام تَشَیُّع، مقام سلمان و أباذر و یاران برجسته‌ی اهل‌بیت: است؛ ولی یکی از ویژگی‌های سلوک یک سالک، بلندهمّت بودن اوست؛ او به کم راضی نیست و دلش می‌خواهد یک دوست تمام‌عیار و يك شیعه‌ی راستین برای اهل‌بیت: باشد. ائمّه: هم فرمودند: شیعه‌ی ما نیست، مگر کسی که به مداومت بر نماز شب، موفّق است.

 ظاهر شب، زمانی است که خورشید غروب می‌كند و آسمان و فضای عالم تاریک می‌شود و این تاریکی تا طلوع فجر ادامه می‌یابد. این ظاهر لیل است؛ امّا لیل، باطنی هم دارد که فعلاً نمی‌خواهم وارد بحث آن شوم.

  خدای متعال با حضرت موسي علیه السلام سی روز وعده نگذاشت؛ سی شب وعده گذاشت. این موضوع نشان می‌دهد که وعده‌گاه ملاقات با خدای متعال، شب است و کسانی که می‌خواهند به دیدار خدا بروند؛ باید شب به سراغ خدا بروند.

 شب خیز، که عاشقان به شب راز کنند

  گردِ بَر و بام دوست پرواز کنند

  هر در که به هر کجاست، شب بَر بَندند

  الاّ در دوست را، که شب باز کنند


   در محضر استاد مهدی طیب - جلسه 30 شهریور 91
 
 

 نظر دهید »

داستان آموزنده و واقعی .... یه کم وقت بذار بخونش ... ضرر نمیکنی ...

05 مرداد 1396 توسط سليمي بني

داستان آموزنده و واقعی …. یه کم وقت بذار بخونش … ضرر نمیکنی …

یعقوب لیث صفاری
شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،
غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید.
پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا :
یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛
سلطان گفت : چه میگویی؟
من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟

آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :
هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم .

شب بعد ؛
باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت .

یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛
دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .
پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛
پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ،

آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام .
صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟
شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور .
مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛

سلطان در جواب گفت:
آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از ” فرزندانم ”
پس گفتم چراغ را خاموش کن تا ” محبت پدری ” مانع اجرای عدالت نشود ؛
چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛
پس سجده شکر گذاشتم .
اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن لحظه که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛
با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.

گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی
گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی.


اگر یعقوب های این زمانه،چراغ خاموش کنند و در پی عدل و انصاف بیفتند،!
چندصد آقا و آقازاده به زمین می افتند….!!!!
حتما (مصلحت نیست که چراغی خاموش شود.!!)

دزدان دغل ، بغل بغل ميدزدند …
از گله ي اشتران جمل ميدزدند …
 

 نظر دهید »

امانت

05 مرداد 1396 توسط سليمي بني

 

خواجه عبدالله میگوید :

چون خداوند انسان را آفرید ،از روح خویش بر او دمید و آن یک مشت خاک را به آتش محبت سوزانیدو بعد “امانت” را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کرد .
قصه چنین بود که آن ها ، از پذیرفتنش سر باز زدند .
این بار امانت نه کوه طاقت آن را داشت و نه زمین .نه عرش و نه کرسی . نبینی که خداوند در مورد بی طاقتی کوه فرمود : اگر این قرآن بر کوه نازل شدی او را از ترس خاشع می دیدی؟؟؟؟
ولی آدم مردانه پا پیش گذاشت.
گفتند : آدم بر تو عرضه نکردند ،چرا پذیرفتی؟؟؟؟؟؟
آدم گفت : زیرا سوخته منم . و سوخته را خود در گرفتن روی نیست …آنها نپذیرفتند چون بر بزرگی و ستبری بار نگریستند ،و ما به کریمی نهنده امانت نگریستیم…….
تنها بر آدم که همانا اشرف مخلوقات بود ،دم خدائی زده شد …همان خدائی که خود را رحمان و رحیم خواند…و تنها از آدم انتظار میرفت که چون دم خدائی وجودش را سرشار از مهر و محبت کرده و از این دم آتش به جان دارد ، امانت رابپذیرد..
و از ازل تا به ابد فراموش نکند که خدای یکتاست و معبودی جز او نیست ….

ای جوانمرد ، از روز الست “اشاره به آیه :آیا من خدای شما نیستم؟گفتند : بلی ” ……..امانتی نزد تو گذاردند و مهر “بلی” بر او نهادند . چون عمر به آخر رسد و تو را به سرای خاک برند ، قرشته ای در آید و گوید : خدای تو کیست؟؟در حقیقت مطالعه و معاینه میکند که ببیند مهر بر جای حود هست یا نه؟؟
“منظور اینکه آیا تو در طول زندگی ات ،همیشه بر این عهد بوده ای؟؟آیا برای بدست آوردن متاع دنیا سر پیش کسی دیگر جز خدا خم کرده ای یا نه؟؟آیا امید به غیر خدا به دستان کسی دیگر بسته بودی یا نه ؟؟
وچون فرشته بیند که بنده عهد نشکسته و همواره توکل به خدا کرده و مهربانی و بخشش به همه مخلوقات داشته ،
گوید :
ای مسکین ار فرق تا قدم تو مهر بر نهاده اند و بدان که مهر از مهر و مهربانی باشد . زیرا مهر آنجا نهند که مهر و مهربانی در آنجا دارند …..ای دل سوخته که بر تو مهر “مهرو مهربانی است” اینک پروردگار میگوید تو همه مرا بوده ای و اینک من همه تو را هستم …..

بر گرفته از  کتاب :
کشف الاسرار
 

 نظر دهید »

انواع انسان ها

03 مرداد 1396 توسط سليمي بني

 _ انسانهای بزرگوار ، بیشترین کلامشان تشکّر از دیگران است .
 _ انسانهای نظر بلند ، هرکاری برای هرکسی می کنند ، بازهم با شرمندگی می گویند : ببخشید که بیشتر از این از دستم بر نیامد !
 _ انسانهای بامحبّت ، در نهایتٍ مهربانی ، همه را با “جانم” ، “عزیزم” ، خطاب می کنند .
 _ انسانهای متواضع ، تقریباً در مقابلٍ خواستهٔ همهٔ دوستان می گویند : چشم ، سعی میکنم .

 _ انسانهای دانا ، در جوابٍ بیشترٍ سوالات ، می گویند : نمی دانم .

  _انسانهای دروغگو ، تقریباً حرف هیچ کس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ میگویند .
 _ انسانهای نا امید ، همیشه آیهٔ یأس می خوانند .
 _ انسانهای حیله گر ، معتقدند که همه مشغولٍ توطئه هستند
 _ انسانهای تنگ نظر ، هرکاری برای هرکس انجام دهند ، چندین برابر می بینندش .
 _ انسانهای پرتوقع ، انتظار دارند همه در مقابلٍ حرف هایشان بگویند چشم !
 _ انسانهای حسود ، فکر می کنند که همه به آنها حسادت می کنند .
 _ انسانهای نادان ، تقریباً در موردٍ هر چیزی می گویند: من میدانم !

 

 نظر دهید »

تا حالا از این زاویه به انگشت های دستت نگاه کرده بودی؟

03 مرداد 1396 توسط سليمي بني

 
اﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ
ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ ، ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ
ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ
ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ
ﺍﻣﺎ
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ …
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﻭ
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ
ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ

ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ باشیم ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ پایین تر ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ،

ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ :
ﻧﻪ انسانی ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ
ﻧﻪ انسانی ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ

 
 

 نظر دهید »

دختزان از چه نوع آرایشی استفاده کنند

03 مرداد 1396 توسط سليمي بني

 
 از دختر جوانی پرسیدند:
از چه نوع آرایشی استفاده می کنی ⁉️

گفت: اینها را به کار می برم ‼️

 برای لبانم…………….راستگویی

 برای صدایم …….ذکر خدا

 برای چشمانم ……چشم پوشی از حرامات

 برای دستانم …….کمک و یاری به مستمندان

 برای پاهایم ……………..ایستادن برای نماز

 برای قامتم……………سجده بردن برای خدا

 برای قلبم……………….حب خدا

  تولد حضرت معصومه(س) و روز دختر مبارک 

 
 

 نظر دهید »

در آغاز هیچ نبود و‌ فقط «« خدا بود»» .....

03 مرداد 1396 توسط سليمي بني

در آغاز هیچ نبود
و‌ فقط «« خدا بود»» …..

و خدا خواست خود را در آینه ببیند ولی آینه ای نبود.
خدا خودش بودو خودش؛
خدا عظیم بود،
خوب و زیبا
و پر جبروت و مغرور..
اما چیزی برای ظهور جلوه ی جمال و کمالش نداشت.

تصمیم گرفت آینه ای بسازد که جمال و کمال خود را در آن نظاره کند..
دراز کشید و به فکر فرو رفت

که زمین از پهنای اندیشه اش گسترانیده شد..
یک زمین وسیع ولی مبهم و پر از عدم

بلند شد و ایستاد و از قامتش هفت طبقه آسمان و کهکشان پدید آمد
گویا چهارچوب آینه مشخص شده بود؛
اما وقتی که جلوی آینه رفت، هنوز آینه سیقل و صاف نبود ..
و نتوانست خود را ببیند ،
شروع کرد به گریستن و از گریه اش چاله های زمین تبدیل به دریاها شد
U
قطره اشکی بر روی گونه های زمین ریخت و زمین را پر طراوت کرد،
چلچه ها بانگ شادی دادند و قناری ها رقص کنان به این سو و آن سو پرواز می کردند؛
گل ها شکفتند و درختان سر به بالا دادند..

موهایش را تکان داد که عطر موهایش در میان گلها پیچید و قاصدک ها را مدهوش و مست به این طرف و آن طرف برد..

اما همچنان چیز سنگینی در دل احساس می کرد،
او را روی زمین گذاشت و تبدیل به کوه شد؛

آهی کشید و آه باد شدو در آسمان و میان درختان و موج دریا پراکنده شد،
و‌ ماهی ها را از خواب بلند کرد ؛

دوباره روبروی آینه ایستاد اما هنوز جلوه لایتنهایی اش مشخص نبود..

جگرش سوخت و تبدیل به ستارگان شد..

در این لحظه کمی آرام گرفت و از گرمای وجودش، خورشید تجلی پیدا کرد

اما…..
خداوند همچنان مجهول بود و در ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتیش نا مشخص!
چشم به راه آینه بود و به جاده ها و دره ها نگاه دوخته بود..

پیکر تراش هنرمند و بزرگی که میان انبوه مجسمه های گوناگونش غریب مانده است؛
و
خداوند برای دیدن ذات جمال و کمالش،باز هم آینه ای نیافت!

«انسان»را آفرید!
و «نفخت من روحی» کرد
و با ردای تکبر و اراده ای محکم مقابل آینه ایستاد..

وبا کمال ناباوری خود را در آینه دید!
اشک ذوق بر چشمانش جاری شد
آینه را بغل کرد
و
بر او بوسه زد
و این نخستین بوسه آفرینش بود
بوسه ای از جنس عشق و حیرانی..

از شدت اشتیاق
خواست دستی برای خودش بزند
نا خداگاه
فریاد زد و گفت :««فتبارک الله احسن الخالقین»»
«آفرین به من !آفرین به من»
آینه بر زمین افتاد و شکست و هزاران نقش شد
و خدا بالاخره خودش را دید
و این نخستین بهار خلقت بود
و
اینچنین شد که کمال و جمال خداوندگار زیبا در عالم تکه تکه پخش شد
و اینچنین شد که فهمیدم هدف از خلقتم چه بوده

ما موجودات باید در مقابل آفریدگارمان، خود را خرد کنیم و بشکنیم
و
اینچنین شد که ما هر کدام باید آینه ای از صفات کمال و جمال خدا باشیم

نویسنده: پرستش
 
 

 نظر دهید »

در اندیشه هاتون اندیشه کنید...

03 مرداد 1396 توسط سليمي بني

در اندیشه هاتون اندیشه کنید…

انسان ها بیش از هر چیز دیگر،
از اندیشیدن وحشت دارند ،
بیش از فقر، حتی بیش از مرگ.
«اندیشه» انقلاب می کند،
از تخت به زیر می کشد و نابود می سازد.
امتیازات دروغین،سنن و عرف جوامع،
و عادات راحت طلبانه ی انسان ها را،
بدون ذره ای رحم، از دم تیغ می گذراند.
هیچ قانونی را به رسمیت نمی شناسد.
اندیشه به سادگی در گودال جهنم می نگرد.
و هراسی او را فرا نمی گیرد.
بشر،لکه کوچکی مغروق در ژرفای بی پایانی از سکوت است؛
اندیشه این را می بیند و با این حال ، غرورمندانه خود را به نمایش می گذارد‌،
گویی ارباب کائنات است.
«اندیشه» چالاک، آزاد و عظیم است،
یگانه روشنایی این جهان ،
و بزرگ ترین مایه فخر بشر….

«أَ فَلا تَعْقِلُون»
«أَ فَلا تَتَفَکَّرُون»
 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 57
  • 58
  • 59
  • ...
  • 60
  • ...
  • 61
  • 62
  • 63
  • ...
  • 64
  • ...
  • 65
  • 66
  • 67
  • ...
  • 117
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

مناظره عقل و عشق

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس