اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

سؤال بیجا درباره اعلمیت على (ع) بر سایر پیامبران

07 بهمن 1396 توسط سليمي بني

سؤال بیجا درباره اعلمیت على (ع) بر سایر پیامبران

امام باقر علیه ‏السلام فرمود: مردم رطوبت را مى‏ مكند و نهر بزرگ را رها مى‏ كنند، عرض شد: نهر بزرگ چیست؟ فرمود: رسول خداست و علمى كه خدا به او عطا فرموده است.

همانا خداى عزوجل سنتهاى تمام پیغمبران را از آدم تا برسد بخود محمد صلى الله علیه و آله را براى او گرد آورد، عرض شد آن سنتها چه بود؟ فرمود: همه علم پیغمبران. و رسولخدا صلى الله علیه و آله تمام آنرا به امیرالمؤمنین علیه ‏السلام تحویل داد.

مردى عرض كرد: اى پسر پیغمبر! امیرالمؤمنین أعلم است یا بعضى از پیغمبران.

امام باقر (به اطرافیان توجه كرد و) فرمود: گوش دهید این مرد چه می گوید؟!! همانا خدا گوش هاى هر كه را خواهد باز مى ‏كند. من به او می گویم: خدا علم تمام پیغمبران را براى محمد صلى الله علیه و آله جمع كرد و آن حضرت همه را به امیرالمؤمنین تحویل داد، باز او از من مى ‏پرسد كه على اعلم است یا بعضى از پیغمبران (و نمى‏ فهمد كه معنى سخن من این است كه آنچه همه پیغمبران مى ‏دانستند على به تنهایى می دانست.)

منبع:

اصول کافی - باب ان الائمة (ع) ورثه العلم … حدیث 6، ص 222، 223، ج 1.

 نظر دهید »

چرا ما وعده های شیطانی را انتخاب می کنیم؟؟ با اینکه بارها پوچ بودن آن را لمس کرده ایم!

04 بهمن 1396 توسط سليمي بني

  چرا ما وعده های شیطانی را انتخاب می کنیم؟؟ با اینکه بارها پوچ بودن آن را لمس کرده ایم!

عجیب نیست!‼️ اتفاقاً دل دادن به وعده های الهی کار ساده ای نیست! ایمان قوی می خواهد!
معامله با خدا سخت است و معامله ای بر پایه ی اعتماد است.

شیطان می گوید: ربا بده تا روزی ات زیاد شود!
اما خدا می گوید: قرض بده تا من جای آن را دو چندان پر کنم! (يَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ)

شیطان که وعده های او تضمین عملی ندارد، برای قانع کردن انسان، وعده ای می دهد که:

 1. به ظاهر نقد و زودبازده باشد

 2. حرص و زیاده خواهی انسان را تحریک کند

 3. میانبر باشد و زحمت کمتری داشته باشد و دسترسی به آن آسان باشد.

مثلاً می گوید: دروغ بگو تا سود کنی؛ می گوید: گناه کن تا به لذت برسی؛
و این فریبی است که به کام ما شیرین می آید و خود را نسبت به آن به خواب می زنیم…

 

 نظر دهید »

گردش دو عالم به دور امام زمان (علیه السلام)...

04 بهمن 1396 توسط سليمي بني

   گردش دو عالم به دور امام زمان (علیه السلام)…

 حضرت آیت الله وحید خراسانی مدظله:

 این قضیه را خود مرحوم حاج میرزا احمد کفائی، پسر مرحوم آخوند، برای خود من گفته، فرزند مرحوم آخوند مجسمه‌ای از تقوا بود!

‌- گفت: مادر من مریض شد؛ هر کار کردیم معالجه نشد؛ باخبر شدیم یک سیدی است که علم رمل دارد و از هر چیزی خبر می‌دهد.

 گفت: من و برادرم، به سراغ این سیّد بر آمدیم؛ یک روز در ایوان حضرت امیرالمومنین (علیه‌السلام) بودیم، یک سید با لباس مندرس از پله ایوان بالا آمد.

‌- ‌شخصی به ما گفت: آن سیّد، این است!

 من و برادرم جلو رفتیم، به او گفتیم که شما همان سید هستید؟! معلوم شد این شخص، همان سیّد است.

- گفت: من نیّتی کردم و اصلاً چیزی اظهار نکردم؛ آن سید تسبیحش را در آورده و دانه های تسبیح انداخته و بی‌معطّلی گفت:

 این نیت تو مربوط به یک زنی است؛ هر چه هم معالجه کردید، اثر نکرده و سه روز دیگر هم می‌میرد.

 برادرم که کنار من ایستاده بود، فهمید من چه نیت کرده‌ام و نیّتم مربوط به مادر بود. برادرم هم گفت: من نیتی دارم.
سید تسبیحش را گرفت و شمرد…

  یک مرتبه رنگش تغییر کرد! گفت: این نیت تو راجع به کسی بود که الآن در مکه بود، الآن در شام است، الآن در کوفه است، دو یا سه تا “الآن” گفت…

 و بعد گفت: این نیت تو در مورد کسی است که  دو عالم دورش می‌گردد. سپس گفت: نیتت مربوط به امام زمان (علیه السلام) است. ما متحیّر شدیم!

  امام زمان (علیه‌السلام) این است و البته این چیزی نیست؛ او فوق این چیزهاست. “بیمنه رزق الوی، بوجوده ثبتت الارض والسماء”

 همهٔ عالم وجود، دائر مدارِ وجود اوست و همه طفیلی او هستند!

- بعد اصرار کردیم که این  علم را به ما یاد بده! گفت: این علم توأم است با یک فقری که شخص را بیچاره می‌کند و شما هم تحمل ندارید! این مطلب را گفت و رفت.

 ما رفتیم قضیه را به آخوند گفتیم؛ آخوند با آن عظمت، متحیّر ماند که این کیست؟! بعد هم هرچه گشتیم دیگر پیدا نشد!

بیانات معظم له در ۲۳/ آذر /۱۳۸۸

 نظر دهید »

رسالت حضرت يونس(عليه‌السلام)

04 بهمن 1396 توسط سليمي بني

رسالت حضرت يونس(عليه‌السلام)

شهر نينوا پايتخت دولت آشوريان به شمار مي‌رفت، اين دولت قدرت و استيلاي خود را بر بيشتر كشورهاي اسيا گسترش داد. نينوا در آن دوران، از غني‌ترين و بزرگترين شهرهاي مشرق زمين محسوب مي‌گشت و داراي جمعيتي بيش از صد هزار نفر بود.

فراوني نعمت و ثروت بي حد و حصر، مردم آن سامان را به وسيله انجام كارهاي ناروا و گناهانشان به ورطه گمراهي كشاند، از طرفي مردم نينوا بت پرست بوده و به خداي متعال ايمان نمي‌آوردند.

خداوند يونس(عليه‌السلام) را به سوي آنان فرستاد. يونس(عليه‌السلام) در سي سالگي به نينوا رفته و دعوتش را آغاز نمود. آن‌ها را به ايمان به خدا و توبه و بازگشت از گناهانشان دعوت مي‌فرمود: ولي آنان بر انجام كارهاي خود پافشاري كرده و دعوت وي را نمي‌پذيرفتند، سي و سه سال از آغاز دعوتش گذشت، اما هيچكس جز دو نفر به او ايمان نياوردند، يكي از آن دو نفر دوست قديمي يونس(ع) و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام «روبيل» و ديگري عابد و زاهدي به نام «مليخا» بود.
هنگامي كه دعوت يونس(ع) در مورد قومش به هدف دلخواه نرسيد و آن‌ها همچنان بر بي‌ايماني خود پافشاري كردند، آن حضرت كاسه صبرش لبريز شد و تصميم گرفت مردمش را مورد نفرين خويش قرار دهد.

«روبيل» به آن حضرت مي‌گفت: قومت را نفرين مكن، زيرا كه خداوند هلاكت آن‌ها را نمي‌پسندد، ولي «مليخاي» عابد با تصميم يونس(ع) هم عقيده بود، و مي‌گفت: نفرين كن بر ايشان. آن حضرت سخن «مليخا» را قبول كرد و آن‌ها را نفرين نمود.

حق تعالي وحي فرستاد به سوي او كه عذاب خواهم فرستاد بر ايشان، در فلان سال و فلان ماه و فلان روز، چون وقت آن وعده نزديك شد، يونس(ع) با «مليخا» از شهر خارج شدند، ولي «روبيل» در ميان مردم شهرش ماند، چون روز نزول عذاب شد، به مردم گفت: فزع و استغاثه كنيد به سوي خدا، شايد كه بر شما رحم فرموده و عذاب را از شما برگرداند.

گفتند: چگونه فزع كنيم، گفت: بيرون رويد به سوي بيابان و فرزندان را از زنان جدا كنيد و ميان شترها و گاوها و گوسفندان و فرزندان آن‌ها جدايي بيندازيد و گريه كنيد و دعا كنيد، همه از شهر بيرون رفتند و چنين كردند، خداوند نزول عذاب قطعي را از آنان مرتفع ساخت.

كمي بعد از ساعت موعود، يونس(ع) به ميان شهر بازگشت كه نحوه هلاكت مردم را بنگرد، اما با كمال تعجب مشاهده كرد كشاورزان در مزارع خويش مشغول كار هستند و اوضاع و احوال شهر بسيار عادي به نظر مي‌رسد.
يونس(ع) از آن‌ها پرسيد كه چگونه شد احوال قوم يونس(ع)؟ (ايشان نشناختند او را) يكي از افراد قوم كه يونس(عليه‌السلام) را شناخته بود به او گفت: يونس(ع) قومش را نفرين كرد دعاي او مستجاب شد، عذاب بر آن‌ها نازل شد، پس ايشان جمع شدند و گريستند و دعا كردند و خدا رحم كرد ايشان را، و عذاب را از ايشان برگردانيد و بركوهها متفرق كرد، اكنون ايشان به دنبال يونس(ع) هستند، كه او را پيدا كنند، تا به او ايمان آورند.
قرار گرفتن يونس(ع) در شكم ماهي
يونس(عليه‌السلام) با شنيدن اين سخن خشمگين شد و بدون اذن پروردگارش شهر را ترك كرد و رفت تا به كنار دريايي رسيد، كشتي‌اي را ديد كه پر از مسافر و بار است و مي‌خواهد برود، پس يونس(ع) تقاضا كرد كه او را سوار كشتي كنند، به او جا دادند، او سوار كشتي شد.

كشتي حركت كرد، در وسط دريا ناگاه ماهي بزرگي سر راه كشتي را گرفت، در حالي كه دهان باز كرده بود، ‌گويي غذايي مي‌طلبيد، چون آن حضرت ماهي را ديد ترسيد، به عقب كشتي آمد، ماهي نيز به جانب عقب كشتي آمد، تا اينكه كار بر اهل كشتي تنگ شد.

سرنشينان كشتي گفتند: به نظر مي رسد گناهكاري در ميان ما باشد كه بايد طعمه ماهي گردد، سپس آن‌ها تصميم گرفتند ميان خود قرعه كشيده، تا به نام هر كس اصابت نمود، او را از كشتي بيرون اندازند. قرعه به نام يونس(ع) درآمد.
حتي سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام يونس(عليه‌السلام) اصابت نمود. يونس را به دريا افكندند، آن ماهي بزرگ او را بلعيد.
زماني كه ماهي يونس(ع) را در كام خود فرو برد، خداوند به آن حيوان الهام فرمود، كه به يونس(ع) آسيبي نرساند، يونس(ع) در شكم ماهي كه جاي گرفت پنداشت از دنيا رفته است، لذا اعضاي بدنش را حركت داد، دانست كه زنده است. از اين رو به سجده افتاد و عرضه داشت: پروردگارا! جايگاهي براي پرستشت برگزيدم، كه كسي در چنين جايي تو را ستايش نكرده است.
سپس چند روز همچنان در شكم ماهي به سر برد و پيوسته به ذكر و ستايش پروردگار مي‌پرداخت، پس از آن‌به عظمت الهي اعتراف كرد، و اقرار نمود در كاري كه از او سر زده به خود ستم روا داشته است.
خداوند دعايش را مستجاب كرد و توبه‌اش را پذيرفت و به ماهي فرمان داد تا يونس(عليه‌ السلام) را به ساحل ببرد .

و او را به بيرون دريا بيفكند. يونس(ع) در حالتي از بيماري و خستگي، از شكم ماهي خارج شد.
خداوند درختي با سايه گسترده از نوع كدو بالاي سرش رويانيد، كه آن را مي‌مكيد مانند شير از سینه، و در سايه آن به سر مي‌برد.
موهايش، همه ريخته بود و پوستش نازك شده بود و تسبيح خدا مي‌گفت و ذكر خدا مي‌كرد در شب و روز.
چون بدنش قوت يافت و محكم شد و سلامتي خود را باز يافت، خدا كرمي را فرستاد كه ريشه درخت كدو را بخورد و آن درخت خشك شد. خشك شدن آن درخت براي يونس( ع) بسيار سخت و رنج آور بود و او را محزون نمود.
خداوند به او وحي كرد: چرا محزون هستي؟
او عرض كرد: اين درخت براي من سايه تشكيل مي‌داد كرمي را بر آن مسلط كردي، ريشه‌اش را خورد و خشك گرديد.
خداوند فرمود: تو از خشك شدن يك درختي كه، نه آن را كاشتي و نه به آن آب دادي غمگين شدي، ولي از نزول عذاب بر صد هزار نفر يا بيشتر محزون نشدي، اكنون بدان كه اهل نينوا ايمان آورده‌اند و راه تقوي پيش گرفتند و عذاب از آن‌ها رفع گرديد، به سوي آن‌ها برو.
يونس(عليه‌السلام) متوجه خطاي خود شد و عرض كرد: «يا رب عفوك عفوك»، سپس به سوي نينوا حركت كرد، وقتي به نزديك نينوا رسيد، خجالت كشيد كه وارد شهر شود، چوپاني را ديد نزد او رفت و به او فرمود: برو نزد مردم نينوا و به آن‌ها خبر بده كه يونس(عليه‌السلام) به سوي شما مي‌آيد.
چوپان به يونس(عليه‌السلام) گفت: آيا دروغ مي‌گويي؟ آيا حيا نمي‌كني؟ يونس(عليه‌السلام) در دريا غرق شد و از بين رفت.
به درخواست يونس(عليه‌السلام) گوسفندي بازبان گويا گواهي داد كه او يونس(عليه‌ السلام) است.
چوپان يقين پيدا كرد، با شتاب به نينوا رفت، و ورود يونس(عليه‌السلام) را به مردم خبر داد، مردم كه هرگز چنين خبري را باور نمي‌كردند، چوپان را دستگير كرده و تصميم گرفتند تا او را بزنند.
او گفت: من براي صدق خبري كه آوردم برهان دارم. گفتند: برهان تو چيست؟ جواب داد: برهان من اين است كه اين گوسفند گواهي مي‌دهد. همان گوسفند با زبان گويا گواهي داد، مردم به راستي آن خبر اطمينان يافتند.
به استقبال حضرت يونس(عليه‌السلام) آمدند و آن حضرت را با احترام وارد نينوا نمودند و به او ايمان آوردند و در راه ايمان به خوبي استوار ماندند و سال‌ها تحت رهبري و راهنمايي‌هاي حضرت يونس(عليه‌السلام) به زندگي خود ادامه دادند.
مدت غيبت يونس(عليه‌السلام) از ميان قومش
حضرت يونس(عليه‌السلام) چهار هفته (بيست و هشت روز) از قوم خود غايب گرديد، هفت روز هنگام رفتن به سوي دريا به طول انجاميد، همچنين مدت يك هفته را در ميان شكم ماهي سپري كرد و يك هفته را نيز در بيابان زير سايه كدو گذرانيد و يك هفته را هم صرف بازگشت مجدد به شهرش نمود.

سخنرانی حجت السلام رفیعی با موضوع پیامبران

 نظر دهید »

به خودتان اعتماد کنید

04 بهمن 1396 توسط سليمي بني

به خودتان اعتماد کنید

همه می گویند دانش قدرت است، بله درست است اما اگر دانستن بیش از اندازه باشد باعث از دست دادن قدرت می شود… حتما می پرسید چرا؟
بسیاری از مدیران قبل از تصمیم گیری و زمان حل مسئله اقدام به جمع آوری حجم وسیعی از اطلاعات و تجزیه و تحلیل همه جانبه آن می کنند به امید آنکه بتوانند بهترین تصمیم را بگیرند و یا مسئله را به بهترین نحو حل و فصل کنند. اما واقعیت این است که اطلاعات زیادی باعث اختلال در تجزیه و تحلیل ها و یا راه حل های غیر منطقی و داده محور می شود.
در اغلب موارد بهترین پاسخ ها همان حدس های قریب به یقین اولیه ای است که مبتنی بر تجربیات گذشته و اطلاعات و دیدگاههای جدید هستند.
به نتایج حاصل از تجزیه و تحلیل اطلاعات زیادی اعتماد نکنید اطلاعات زیادی گمراه کننده است. لذا تصمیمات خودتان را تنها بر اساس این اطلاعات اتخاذ نکنید. از مهارتهای تصمیم گیری خود غافل نشوید و به خودتان اعتماد کنید و قبل از هر گونه اقدامی حتما نتایج را با حدسیات و تصمیمات اولیه خود مقایسه کنید و به حس اولیه تان اعتماد کنید.


چند جرعه ناب از مدیریت و بازاریابی

 نظر دهید »

حکایت:پیاز گندیده

04 بهمن 1396 توسط سليمي بني

 حکایت:پیاز گندیده

روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان می‌آید پیاز قرار دهید.»

روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که می‌روید این کیسه را با خود حمل کنید.»

شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت می‌کند.»

حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد

 

 نظر دهید »

دلنوشته ای برای مردم دانا

04 بهمن 1396 توسط سليمي بني

  جامعه ،همچون درخت است
مردم ، ریشه و تنه آنند و مسئولین ، میوه و برگ آن


 توی تاکسی نشسته اَم؛ راننده از دزدی ها میگوید و رانت خواری ها و امثالهم…
پیاده که میشوم سعی میکند پانصد تومان بیشتر کرایه بردارد… !

قصاب محل از مافیای گوشت میگوید و اوضاع خراب کشور و اینکه معلوم نیست عاقبتمان چه میشود…
حواسم که لحظه ای پرت میشود، دویست سیصد گرم چربی، قاطیِ گوشت در چرخ گوشت میریزد…!

دوست قدیمی ام کارمند است؛ در تلگرام پُست های فساد مسئولین را از این گروه به آن گروه میگذارد. میگوید: روزی دو سه ساعت در اداره ـ در زمانی که باید کار مردم را انجام بدهد ـ سرش توی گوشی و تلگرام است…!

کابینت ساز از کارِ دوستم زده است و پول را گرفته و فلنگ را بسته…!

بقال محل اجناس تاریخ مصرف گذشته را جلوی دست میچیند، به هوای اینکه نبینی و بخری…!

میوه های خوبِ میوه فروش سوا شده و دو برابر قیمت فروخته می شود…!

مرغ فروش، مرغهای مانده را در پیاز می خواباند و به عنوان جوجه کباب میدهد دست مردم…!

معلمِ مدرسهٔ یکی از بچه های فامیل عملاً کارش را محول کرده به والدین و یک روز در میان می آید مدرسه…!

پزشک، از خانوادهٔ بیمار تصادفی، در حال مرگ، ۳میلیون پول نقد میخواهد تا برود داخل اتاق عمل…!

در بانک، شش باجه وجود دارد اما کلاً یک نفر کار مردم را راه می اندازد…!

استاد دانشگاه، کتاب انگلیسی را ۱۰صفحه ۱۰صفحه به عنوان پروژه می دهد به دانشجویانش که ترجمه کنند و آخرش به نام خودش چاپش میکند! و …

میگویند یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران…
خیلی وقت است خودمان هم به خودمان رَحم نمیکنیم…
صاحب مغازه با حیله و فریب و دروغ، پول شاگردش را نمیدهد یا با تاخیر میدهد …

به خدا سوگند بابک زنجانی، خاوری و …
و خیلی های دیگر عینِ خودِ ما مردم هستند، فقط پست گرفته اَند و سطح تخلفشان از ۳۰۰ گرم چربی و پانصد تومان اضافه کرایه، رسیده به میزانی که میدانیم.

 جامعه مثل یک درخت است. ما ریشه ها و تنه ایم و مسئولین میوه و برگ…
چطور از درختی که ریشه اَش پوسیده و تنه اَش آفت خورده، انتظار میوهٔ سالم داریم!؟

ما حق داریم مسئولینِ دلسوزِ پاکِ سالم داشته باشیم، اما خب از کجا بیایند؟
مگر نه اینکه آنها هم آدمهای همین جامعه هستند؟
ما حق داریم مطالبه گر باشیم… اعتراض کنیم به مشکلات…
اما شاید بهتر باشد یک بار هم که شده، از خُرد به کلان برویم.

 خودمان را اصلاح کنیم تا نسلهای بعدِ مسئولین، اصلاح شوند، که آن موقع اگر اصلاح نشدند، مثل امروز نمی نشینیم و فقط درباره گندکاری هایشان جُک درست نمی کنیم.

 به قول امیرکبیر:
ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد،
بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد،
در آخر اما فهمیدم
مملکت مردمِ دانا میخواهد …

 

 نظر دهید »

تاملی در زیارتنامه های اهل بیت علیهم السلام (قسمت دوم)

04 بهمن 1396 توسط سليمي بني

 تاملی در زیارتنامه های اهل بیت علیهم السلام (قسمت دوم)

2  سلام تسلیم: مقصود از سلام تقدیمی به پیشگاه ائمّه علیهم السّلام اعلام تسلیم تمام عیار بودن زائر در برابر آن والامقامان است، به گونه‌ای که هرچه با او کنند و هر دستوری که به او بدهند را با دل شاد و قلب خشنود پذیرا بوده و بی کم و کاست، همان طور که آن بزرگواران می‌پسندند و می‌خواهند، عمل می‌کند.

  این همان حقیقت اسلام است که امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: اَلاِسلامُ هُوَ التَّسلیمُ: اسلام همان تسلیم است.

  قرآن کریم به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم خطاب نمود که:
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤمِنونَ حَتّی یُحَکِّموکَ فیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لایَجِدوا فی اَنفُسِهِم حَرَجاً مِمّا قَضَیتَ وَ یُسَلِّموا تَسلیماً:
ای پیامبر، به پروردگارت سوگند که آنان ایمان نیاورده‌اند تا زمانی که در آنچه بین ایشان مورد اختلاف است تو را حَکَم و داور قرار دهند و سپس برای پذیرا شدن آنچه تو داوری نمودی، در دل‌هایشان نیز سختی و دشواریی احساس نکنند و به طور کامل تسلیم باشند.

  این تسلیم همان است که قرآن کریم همه ی مؤمنان را به آن دعوت نموده است:
اِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا صَلّوا عَلَیهِ وَ سَلِّموا تَسلیماً:
خدا و ملائکه ی الهی بر پیامبر درود می‌فرستند. ای ایمان آورندگان، شما نیز بر او درود فرستید و به طور کامل در برابر او تسلیم باشید.

ادامه دارد…

  استاد مهدی طیب،  ره توشه دیدار ، ص 162-163.

 

 نظر دهید »

تاملی در زیارتنامه های اهل بیت علیهم السلام (قسمت اول)

04 بهمن 1396 توسط سليمي بني

 تاملی در زیارتنامه های اهل بیت علیهم السلام (قسمت اول)

 سلام

  نخستین محور از محورهای موضوعی متن زیارات، سلام است. غالب زیارتنامه ها با عبارت السَّلَامُ‏ عَلَيْك‏ و یا السَّلَامُ‏ عَلَيْكُمْ‏ آغاز می شود.

 یعنی نخستین کاری که زائر پس از بازیافتن خود در پی شگفتی اولیه، بدان مبادرت می ورزد، عرض سلام به پیشگاه ائمه علیهم السلام است.

  صرف نظر از نکاتی که در بخش های پیشین به آنها اشاره کردیم، همچون اینکه سلام زائر فی الواقع جواب دادن به سلام پیامبر و ائمه علیهم السلام است و آن بزرگواران همواره سبقت سلام دارند و نیز اینکه زائر قصد نیابت از پیامبر اکرم و سایر اعضای خاندان پاک رسالت علیهم السلام نموده و خود را پیام رسان سلام آن بزرگواران قرار می دهد، برای سلام تقدیم شده به محضر اهل بیت علیهم السلام معانی متعددی قابل طرح است که اجمالاً به آنها اشاره می کنیم:

1 سلام تحیت: مقصود از سلام که به محضر اهل‌بیت علیهم السّلام تقدیم می‌شود عرض تحیّت و درود است که سنّتی اسلامی بوده و بیانگر دوستی و محبّت نسبت به فرد یا افرادی می‌باشد که شخص با آنها ملاقات نموده است.
ادامه دارد…

  استاد مهدی طیب،  ره توشه دیدار ، ص 160-161.

 

 نظر دهید »

حضرت زینب بزرگ‌ بانوی کربلا

03 بهمن 1396 توسط سليمي بني

زینب (۵ یا ۶ق.- ۶۲ق.) دختر امام علی(ع) و حضرت زهرا(س). وی همسر عبدالله بن جعفر بود و در واقعه کربلا در کنار برادرش امام حسین(ع) حضور داشت. با پایان یافتن جنگ، وی و دیگر بازماندگان کاروان امام(ع) به اسارت درآمدند و به کوفه و از آنجا به شام برده شدند. خطبه او در کوفه و نیز در شام (در مجلس یزید)، معروف است. او را به سبب مصیبت‌های فراوانی که دیده، اُمّ المَصائب لقب داده‌اند.

نسب، ولادت، نام، لقب و کنیه
زینب دختر امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س) است.[۱] معروف‌ترین نام وی زینب است که در لغت، به معنای «درخت نیکو منظر وخوشبو» آمده[۲] و معنای دیگر آن «زینت پدر» است.[۳]

حضرت زینب(س) در ۵ جمادی‌الاول سال پنجم در مدینه متولد شد.[۴] این روز در ایران روز پرستار نامگذاری شده است.

بر اساس روایات متعدد، نام‌گذاری حضرت زینب (س)، توسط پیامبر اسلام (ص) صورت گرفت. گفته شده است که جبرییل از سوی خداوند این نام را به پیامبر (ص) رسانده است.[۵] در کتاب «الخصائص الزینبیة» آمده است پیامبر(ص) او را بوسید و فرمود: «حاضران امّتم، غایبان را از کرامت این دخترم زینب آگاه کنند؛ همانا او مانند جده‌اش خدیجه است.»[۶]

برای وی، القاب فراوانی نقل شده است، همانند عقیله بنی هاشم، عالمه غیرمعلَّمه، عارفه، موثّقه، فاضله، کامله، عابده آل علی، معصومه صغری، امینةاللّه، نائبةالزهرا، نائبةالحسین، عقیلة النساء، شریکة الشهداء، بلیغه، فصیحه، و شریکةالحسین.[۷] وی را به سبب سختی‌های بسیاری که در زندگی دید (درگذشت جدش پیامبر(ص)، درگذشت و سختی‌های مادرش، شهادت پدرش امیرالمؤمنین(ع)، شهادت برادرش امام مجتبی(ع)، فاجعه کربلا و شهادت برادرش امام حسین(ع) و دو فرزندش و دیگر بستگان و سایر شهدا، و به اسارت رفتن در کوفه و شام) ام المصائب نیز لقب داده‌اند.[۸]

همسر و فرزندان

زینب سال ۱۷ق. با عبدالله بن جعفر ازدواج کرد. در برخی منابع از چهار پسر به نام‌های: علی، عون، عباس، محمد و یک دختر به نام ام کلثوم به عنوان فرزندان زینب و عبدالله نام برده شده است.[۹] مشهور است که مادر دو تن از شهدای کربلا(فرزندان عبدالله بن جعفر؛ عون و محمد[۱۰])، حضرت زینب بوده است.[نیازمند منبع] اما برخی از منابع تاریخی عون را فرزند حضرت زینب و محمد را فرزند خوصا بنت حفصه بن ثقیف دانسته‌اند.[۱۱] شاخه‌ای از فرزندان علی «زینبیون» خوانده شده‌اند.[۱۲]

معاویه برای فرزندش یزید از ام کلثوم خواستگاری کرد ولی امام حسین (ع) او را به همسری پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر بن ابی‌طالب درآورد.[۱۳]

ویژگی‌ها، فضایل و مناقب
علم و سخنوری
سخنان و خطبه‌های وی در کوفه و همچنین در دربار یزید، که همراه با استدلال به آیات قرآن بود، بیانگر دانش او است.[۱۴] وی احادیثی از مادرش حضرت زهرا (س) نقل کرده است.[۱۵] محمّد بن عمرو، عطاء بن سائب، فاطمه بنت الحسین از وی حدیث نقل کرده‌اند.[۱۶]

زینب هنگام حضور امیرالمؤمنین (ع) در کوفه برای زنان آنجا تفسیر قرآن ارائه می‌داد.[۱۷]

سخنوری وی برای شنوندگان یادآور خطبه‌های پدرش امیرالمؤمنین (ع) بوده است.[۱۸] سخنانش در کوفه و مجلس یزید و نیز گفتگوهای وی با عبیدالله بن زیاد، بی‌شباهت به خطبه‌های امام علی (ع) و خطبه فدکیه مادرش زهرا (س) نیست.

هنگام سخنرانی وی در کوفه، پیرمردی در حالی که می‌گریست، گفت:

«پدر و مادرم فدای ایشان که سالخوردگانشان بهترین سالخوردگان و کودکان ایشان بهترین خردسالان، و زنانشان بهترین زنان و نسل آنان والاتر و برتر از همه نسل‌هاست.[۱۹]
عبادت
حضرت زینب کبری (س) شب‌ها به عبادت می‌پرداخت و در دوران زندگی، هیچ‌گاه تهجّد را ترک نکرد. آنچنان به عبادت اشتغال ورزید که ملقّب به «عابده آل علی» شد.[۲۰] شب زنده‌داری وی حتی در شب دهم و یازدهم محرم، ترک نشد. فاطمه دختر امام حسین (ع) می‌گوید:

«عمه ام زینب در تمام شب عاشورا در محراب خویش ایستاده و به پروردگار خویش استغاثه می کرد.»[۲۱]
ارتباط حضرت زینب (س) با خداوند آن‌گونه بود که امام حسین (ع) در روز عاشورا هنگام وداع، به خواهرش فرمود:

«خواهرم! مرا در نمازهای شب، فراموش نکن.»[۲۲]
صبر و استقامت
در روز عاشورا، هنگام دیدن پیکر خونین برادرش چنین گفت:

«بار خدایا! این اندک قربانی و کشته در راه خودت را از ما (خاندان پیامبر) بپذیر.»[۲۳]
وی بارها جان امام سجّاد (ع) را از مرگ نجات داد؛ از جمله در مجلس ابن زیاد، پس از احتجاج امام سجاد(ع) با ابن زیاد، وی دستور کشتن امام را صادر کرد. در این هنگام حضرت زینب (س) دست در گردن فرزند برادر انداخت و فرمود: «تا زنده‌ام، نخواهم گذاشت او را بکشید.»[۲۴]

در فاجعه کربلا
زینب، چو دید پیکر آن شه به روی خاک
 
از دل کشید ناله به صد درد سوزناک:
کای خفته خوش به بستر خون!دیده باز کن
 
احوال ما ببین و سپس، خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت! به پای خیز
 
بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن
طفلان خود، به ورطه بحر بلا نگر
 
دستی به دستگیری ایشان، دراز کن
برخیز، صبح، شام شد،‌ای میر کاروان!
 
ما را سوار بر شتر بی‌جهاز کن
دانشنامه امام حسین، ج ۱۰، ص ۳۷۳.


در کربلا

شیخ مفید از امام سجاد (ع) چنین روایت می‌کند: در آن شبی که صبح روز بعد پدرم کشته شد نشسته بودم و عمه‌ام زینب (س) کنارم بود و از من پرستاری می‌کرد که پدرم به خیمه‌ای رفت و جوین غلام ابوذر غفاری هم کنارش بود در حالی که مشغول اصلاح شمشیر خود بود و پدرم این شعر را می‌خواند:

یا دهر افّ لک من خلیل
 
کم لک بالاشراق والاصیل
من صاحب او طالب قتیل
 
والدّهر لا یقنع بالبدیل
وانّما الامر الی الجلیل
 
وکلّ حی سالک سبیلی
(ترجمه:‌ای روزگار! اف بر دوستی تو! که چه بسا یاران و جویندگانت را در سپیده‌دمان و شامگاهان کشتی؛ و روزگار هیچگاه به غیر از آنچه می‌خواهد، رضایت نمی‌دهد. و البته زمام امور به دست خدا است؛ و سرانجام هر جانداری، مرگ است.)

پس این اشعار را دو یا سه بار تکرار کرد تا اینکه معنی آ‌نها را دریافتم و مقصودش را فهمیدم، پس بغض گلویم را گرفت ولی سکوت اختیار کردم و دانستم که مصیبت نازل شده است. اما عمه‌ام بر اثر رقت قلبى كه ويژه زنانست‏ با شنیدن آن شعر، طاقت نیاورد و با شتاب برخاست و دامن‌کشان نزد پدرم رفت و چون نزدیک او رفت، گفت: وامصیبتاه! ای کاش مرگ فرارسد و زندگی‌ام را از من بگیرد، امروز مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن مردند، ای جانشین گذشتگان و ای دادرس بازماندگان. پس حسین (ع) به او نگاهی کرد و فرمود: خواهرم! شیطان بردباری را از تو نگیرد؛ سپس چشمانش پر از اشک شد و فرمود: اگر پرنده را به حال خود بگذارند، می‌خوابد.

پس حضرت زینب (س) گفت:‌ای وای بر من! آیا جان تو را به زور می‌گیرند؟ پس این دلم را خونین‌تر می‌کند و بر من ناگوارتر است. سپس سیلی به صورت خود زد و گریبانش را گرفت و آن را پاره کرد و بیهوش افتاد. پس حسین (ع) برخاست و آب بر روی صورتش ریخت و به وی فرمود: خواهرم! از خدا بترس و به صبر و بردباری و تسلیت خداوند متکی باش و بدان که اهل زمین می‌میرند و اهل آسمان باقی نمی‌مانند و این‌که همه چیز رو به هلاکت و فنا است مگر وجه اللّه که خلایق را با قدرت خویش آفریده و آنان را برمی‌انگیزد و به سوی او بازگردند در حالی‌که او یگانه و یکتا است. پدرم بهتر از من بود و مادرم بهتر از من و برادرم از من بهتر بود و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله برای من و برای هر مسلمان دیگر نمونه و الگو است.


پس با این سخنان و مانند آن او را دلداری داد و فرمود: ای خواهر! من تو را سوگند می‌دهم پس تو سوگندم را نشکن، هیچ‌گاه به خاطر من گریبانت را چاک نکن و صورتت را سیلی نزن و وقتی که مردم جزع و بی‌تابی نکن. سپس او را آورد و نزد من نشانید، و خود به طرف یارانش رفت.[۲۵]

 روز عاشورا
عصر عاشورا هنگامی که زینب (س) مشاهده کرد امام حسین (ع) روی زمین افتاده و دشمنان اطراف پیکر وی را با هدف کشتن ایشان گرفته‌اند، از خیمه بیرون آمد و پسر سعد (فرمانده لشکر دشمن) را این گونه مورد خطاب قرار داد:

«یابن سَعد! اَیقتَلُ اَبُو عبداللّه وَ انتَ تَنظُرُ اِلَیهِ؟»[۲۶]
فرزند سعد! آیا ابوعبداللّه [= امام حسین(ع)] کشته می‌شود و تو تماشا می‌کنی؟!
او هیچ جوابی نداد و زینب (س) فریاد برآورد:

«وا اخاه! وا سیداه! وا اهل بیتاه! لیت السماء انطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل»[۲۷]
«وای برادرم! وای سرورم! وای اهل بیتم!‌ای کاش آسمان بر زمین واژگون می‌شد! و ای کاش کوهها خرد و پراکنده بر هامون می‌ریخت.»

وی هنگام رسیدن بر بالین برادرش چنین گفت: «خدایا! این قربانی را از ما بپذیر!»[۲۸] نیز نقل شده است که رو به سوی مدینه نمود و خطاب به پیامبر(ص) گفت:

«وا محمّداه! بَناتُک سَبایا وَ ذُرّیتُک مُقَتّله، تسفی علیهم رِیحُ الصّبا، و هذا حُسینٌ مجزوزُ الَّرأسِ مِنَ القَفا، مَسلُوبُ العمامِةِ و الرِّداء…»[۲۹]
«ای پیامبر! اینان دختران شمایند که به اسیری می‌روند. اینان فرزندان شمایند که با بدن‌های خونین، روی زمین افتاده‌اند و باد صبا بر پیکر آنان می‌وزد! ای رسول خدا! این حسین است که سرش را از قفا بریده‌اند و عبا و ردایش را به غارت برده‌اند. پدرم فدای کسی که سپاهیان او را غارت کردند، سپس خیمه‌گاهش را سرنگون ساختند! فدای آن مسافری که دیگر امید بازگشتش نیست!»
سخن‌ها و ناله‌های وی، دوست و دشمن را تحت تأثیر قرار داد و همگان را به گریه واداشت.[۳۰]

  خطبه حضرت زینب در کوفه
بعد از عاشورا، اسیران را به کوفه بردند و در آنجا با وضع دلخراشی گرداندند. در بدو ورود به کوفه، زینب (س) برای حاضران خطبه‌ای خواند به طوری که همه تحت تاثیر آن قرار گرفتند.

حذیم بن شریک الاسدی درباره خطبه حضرت زینب (س) می‌گوید:

«در این روز، من به زینب دختر علی (ع) نگریستم. سوگند به خدا! کسی را مانند زینب، در سخنوری توانا ندیدم؛ چنانکه گویی از زبان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) سخن می‌گوید. بر مردم نهیب زد: خاموش باشید! با این نهیب، نه تنها آن جماعت انبوه ساکت شدند، بلکه زنگ شتران نیز از صدا افتاد!»[۳۱]
حضرت زینب (س) با خطابه خود، هیجانی شدید در کوفه ایجاد کرد و وضع روحی مردم دگرگون شد. راوی می‌گوید: «پس از خطبه دختر علی(ع)، مردم کوفه شگفت زده دست‌ها را به دندان می‌گزیدند.»[۳۲]

در پایان خطبه، آشوبِ شهر و قیام علیه حکومت احساس می‌شد، از این روی، فرمانده نیروهای نظامی برای جلوگیری از انقلاب علیه ستمگران، اسیران خاندان پیامبر(ص) را به دار الاماره مرکز حکومت عبیدالله بن زیاد فرستاد.[۳۳]

حضرت زینب (س) همراه با اسرا وارد دار الاماره کوفه شد، و در آنجا با عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه به مناظره و گفتگو پرداخت.[۳۴]

سخنان حضرت زینب (س) بر مردم اثری عمیق گذارد و خاندان اموی را رسوا ساخت، سپس عبیداللّه دستور زندانی کردن آنان را صادر کرد. خطبه حضرت زینب (س) و نیز سخنان امام سجاد (ع) و ام کلثوم و فاطمه بنت الحسین در کوفه و دارالاماره و نیز اعتراض‌های عبدالله بن عفیف ازدی و زید بن ارقم به مردم کوفه جرئت بخشید و زمینه قیام برضد حکومت ظلم را فراهم ساخت.[۳۵]

حضرت زینب (س) خطاب به یزید:
فکد کیدک واسع سعیک وناصب جهدک فوالله لا یرحض عنک عار ما اتیت إلینا ابدا والحمد لله الذی ختم بالسعادة والمغفرة لسادات شبان الجنان فأوجب لهم الجنة اسال الله ان یرفع لهم الدرجات وان یوجب لهم المزید من فضله فإنه ولی قدیر (ترجمه: هر حیله‌ای داری بکار دار. و از هر کوشش که توانی دست مدار. و دست دشمنی از آستین برآر. که به خدا این عار هرگز از تو شسته نشود. سپاس خدا را که پایان کار سادات جوانان بهشت را سعادت و آمرزش مقرر داشت و بهشت را برای آنان واجب انگاشت. از خدا می‌خواهم که پایه قدر آنان را والا و فضل فراوان خویش بایشان عطا فرماید که او مددکار تواناست.)
شهیدی، زندگانی حضرت فاطمه زهرا، ص ۲۶۰.
در شام
حضرت زینب(س) خطاب به یزید:
وسیعلم من بوأک ومکنک من رقاب المؤمنین إذا کان الحکم الله والخصم محمد صلی الله علیه وجوارحک شاهدة علیک فبئس للظالمین بدلا أیکم شر مکاناً واضعف جنداً مع انی والله یا عدوّ الله وابن عدوّه استصغر قدرک واستعظم تقریعک غیر أن العیون عبری والصدور حری وما یجزی ذلک أو یغنی عنا وقد قتل الحسین علیه‌السلام وحزب الشیطان یقربنا إلی حزب السفهاء لیعطوهم أموال الله علی انتهاک محارم الله فهذه الأیدی تنطف من دمائنا وهذه الأفواه تتحلب من لحومنا وتلک الجثث الزواکی یعتامها عسلان الفلوات فلئن اتخذتنا مغنماً لتتخذن مغرماً حین لا تجد إلا ما قدمت یداک (ترجمه: به زودی آنکه تو را بر این مسند نشانده و گردن مسلمانان را زیر فرمان تو کشانده، خواهد دانست که زیانکار کیست و خوار و بی‌یار چه کسی است. در آن روز، داور، خداو دادخواه، مصطفی و گواه برتو، دست و پاست. اما‌ای دشمن و دشمن زاده خدا! من هم اکنون تو را خوار می‌دارم و سرزنش تو را به چیزی نمی‌شمارم، اما چه کنم که دیده‌ها گریان است و سینه‌ها بریان. و دردی که از کشته شدن حسین(ع) به دل داریم، بی‌درمان. سپاه شیطان [یعنی عبیدالله بن زیاد و سپاهیان او]، ما را به جمع سفیهان [یعنی یزید و کسان او] می‌فرستند تا مال خدا را به پاداش هتک حرمت خدا بدو دهند. این دست جنایت است که به خون ما می‌آلایند. و گوشت ماست که زیر دندان می‌خایند. و پیکر پاک شهیدانست که گرگان بیابان از هم می‌ربایند. اگر ما را به غنیمت می‌گیری، غرامت خود را می‌گیریم، در آن روز، جز کرده زشت، چیزی نداری.)
شهیدی، زندگانی حضرت فاطمه زهرا، ص ۲۵۹.
  خطبه حضرت زینب در شام
پس از واقعه کربلا، یزید از عبیداللّه خواست تا کاروان حضرت زینب (س) را همراه سرهای شهیدان به شام بفرستد. خاندان امام حسین (ع) به سوی شام راهی شدند.[۳۶]

موقعیت حکومت یزید هنگام ورود اسرا به شام بسیار محکم بود. شهری که مردم آن سال‌ها بغض خاندان علی (ع) را داشتند؛ چراکه سال‌ها تبلیغات دودمان ابوسفیان را شنیده بودند، بنابراین، شگفت انگیز نیست که «هنگام ورود اهل بیت پیامبر (ص) در شام، مردم لباس‌های نو برتن کردند و شهر را زینت دادند و نوازندگان مشغول نواختن شدند و شادمانی چنان مردم را فرا گرفته بود که گویا شام یکپارچه غرق در سرور است.»[۳۷]

ولی قافله اسیران در مدتی کوتاه، شرایط را به نفع خویش عوض کرد. خطابه‌هایی، که حضرت زینب و زین العابدین(ع) در شام ایراد کردند و در آن جنایت‌های بنی امیه را آشکارا بیان کردند، از یکسو، دشمنی شامیان نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) را به علاقه و محبت بدل نمود و از سوی دیگر، خشم عمومی را متوجه یزید ساخت و یزید مشاهده کرد که کشتن امام حسین (ع) به جای آنکه موقعیت او را بهتر کند، ضربه‌های کوبنده‌ای بر پایه‌های حکومتش وارد آورد.

در کاخ یزید
یزید مجلسی ترتیب داده بود و اشراف و سران کشوری و لشکری شام در آن شرکت داشتند.[۳۸] وی در حضور اسرا، اشعار کفرآمیز خواند و درباره پیروزی خود، مطالبی گفت و آیات قرآن را به نفع خود تأویل کرد.[۳۹]

یزید با چوبدستی، که در دست داشت، نسبت به سر بریده فرزند پیامبر(ص) اسائه ادب کرد.[۴۰] و کینه‌ای که نسبت به پیامبر (ص) و اسلام در دل داشت، علنی ساخت و اشعاری را خواند که مضمون آن‌ها این بود:

«کاش سران قبیله من، که در بدر کشته شدند، می‌بودند و می‌دیدند که طایفه خرزج چگونه از شمشیرهای ما به ناله آمدند، تا از خوشحالی فریاد می‌زدند: ای یزید! دست تو شل مباد! ما بزرگان بنی‌هاشم را کشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتیم و این پیروزی را در برابر آن شکست قرار دادیم. هاشم با حکومت بازی کرد، وگرنه، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی‌ای نازل شد.[۴۱] من از نسل خُندُف[یادداشت ۱] نیستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم.»
ناگهان زینب (س) از گوشه مجلس با سخنان یزید به مقابله برخاست و با صدای رسا، خطبه‌ای ایراد کرد. خطبه حضرت زینب (س) در کاخ سبز یزید، حقّانیت امام حسین (ع) و باطل بودن اعمال یزید را آشکار ساخت. خطبه منطقی حضرت زینب (س) در مجلس یزید، حاضران را سخت تحت تأثیر قرار داد، به گونه‌ای که یزید نسبت به اسرا،اندکی نرمش و انعطاف نشان داد و از هرگونه واکنش سخت پرهیز نمود.[۴۲]

یزید از اطرافیان خود نظر خواست که با اسیران چه کند؟ هرچند بعضی گفتند: این‌ها را نیز به سرنوشت رفتگانشان مبتلا گردان، ولی نعمان بن بشیر، به او توصیه کرد تا رفتار ملایمی داشته باشد.[۴۳]

دراثر روشنگری حضرت زینب (س)، یزید مجبور شد جنایت و قتل امام حسین (ع) را به گردن ابن زیاد بیندازد و او را لعن کند.[۴۴]

یزید اجازه داد آنان چند روزی در شام عزاداری کنند. زنان آل ابوسفیان از جمله هند همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (ع) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (ص) را می‌بوسیدند، گریه و زاری می‌کردند و سه روز عزارداری بپا داشتند.[۴۵]

سرانجام، اسیران خاندان پیامبر (ص) با تکریم و احترام، به مدینه بازگشتند.[نیازمند منبع]

درگذشت
 
حرم حضرت زینب (س) در سوریه
حضرت زینب (س) یکشنبه ۱۵ رجب سال ۶۲ق. درگذشت.[۴۶] برخی نیز درگذشتش را ۱۴ رجب دانسته‌اند.[۴۷]

محل دفن (  حرم حضرت زینب (س))
در مورد محل دفن حضرت زینب سه دیدگاه وجود دارد:

شام: مشهور این است که قبر حضرت زینب(س) در شام است. این مکان اکنون در جنوب دمشق قرار دارد. به سبب وجود حرم حضرت زینب (س)، این منطقه «شهرک السیدة زینب» نام گرفته است.[۴۸]
مصر: برخی از مورخان قبر زینب(س) را در مصر دانسته‌اند.[۴۹] این بارگاه در قاهره در منطقه سیدة زینب قرار دارد و در سال ۱۱۷۳ هجری قمری بازسازی شده است. این مکان به مقام السیدة زینب و مسجد السیدة زینب مشهور است.[۵۰]
قبرستان بقیع: برخی از مورخان، قبرستان بقیع در مدینه را محل دفن حضرت زینب(س) دانسته‌اند. سیدمحسن امین این قول را می‌پذیرد و دلائلی را در رد دو قول دیگر بیان کرده است.[۵۱]
کتاب شناسی
درباره حضرت زینب بیش از ۲۰۰ اثر تا کنون چاپ شده [۵۲] که برخی از انها عبارت است از:

سیمای حضرت زینب علیها السلام، تاج لنگرودی، محمدمهدی، ‌تهران، نشر ممتاز،‌۱۳۷۵ش.
خصائص زینبیه،‌ جزائری، سیدنورالدین،‌ قم،‌ انتشارات مسجد مقدس جمکران، ۱۳۸۱ش.
مادر مصیبت‌ها(سوگنامه حضرت زینب)، رجالی تهرانی، علیرضا، ‌قم، انتشارات نبوغ،۱۳۸۰ش.
زیباترین شکیب، زندگانی حضرت زینب علیها السلام، رضایی،‌ مهدی، تهران، انتشارات بنیاد مستضعفان، ۱۳۷۹ش.
بانوی عاشورا حضرت زینب، سیف، رسول، تهران، سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی،‌ انتشارات مدرسه،‌۱۳۷۷ش.
حضرت زینب بزرگ‌ بانوی کربلا، فولادزاده، عبد الامیر، قم،‌کانون نشر اندیشه‌های اسلامی، ۱۳۷۰ش.
پیام‌آور کربلا حضرت زینب،‌ فهیم کرمانی، مرتضی، تهران، انتشارات دارالسلام،‌۱۳۷۶ش.
اسوه‌های ایثار (نگاهی به زندگانی حضرت زینب)،‌ قدیانی، عباس، تهران،‌ انتشارات فردابه،۱۳۸۱ش.
حضرت زینب پیام‌رسان شهیدان کربلا، محمدی اشتهاردی، محمد،‌ تهران،‌ نشر مطهر،۱۳۷۶ش.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 117
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

چرا ماه رجب از ماه های حرام است؟

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس