اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

رسالت حضرت يونس(عليه‌السلام)

04 بهمن 1396 توسط سليمي بني

رسالت حضرت يونس(عليه‌السلام)

شهر نينوا پايتخت دولت آشوريان به شمار مي‌رفت، اين دولت قدرت و استيلاي خود را بر بيشتر كشورهاي اسيا گسترش داد. نينوا در آن دوران، از غني‌ترين و بزرگترين شهرهاي مشرق زمين محسوب مي‌گشت و داراي جمعيتي بيش از صد هزار نفر بود.

فراوني نعمت و ثروت بي حد و حصر، مردم آن سامان را به وسيله انجام كارهاي ناروا و گناهانشان به ورطه گمراهي كشاند، از طرفي مردم نينوا بت پرست بوده و به خداي متعال ايمان نمي‌آوردند.

خداوند يونس(عليه‌السلام) را به سوي آنان فرستاد. يونس(عليه‌السلام) در سي سالگي به نينوا رفته و دعوتش را آغاز نمود. آن‌ها را به ايمان به خدا و توبه و بازگشت از گناهانشان دعوت مي‌فرمود: ولي آنان بر انجام كارهاي خود پافشاري كرده و دعوت وي را نمي‌پذيرفتند، سي و سه سال از آغاز دعوتش گذشت، اما هيچكس جز دو نفر به او ايمان نياوردند، يكي از آن دو نفر دوست قديمي يونس(ع) و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام «روبيل» و ديگري عابد و زاهدي به نام «مليخا» بود.
هنگامي كه دعوت يونس(ع) در مورد قومش به هدف دلخواه نرسيد و آن‌ها همچنان بر بي‌ايماني خود پافشاري كردند، آن حضرت كاسه صبرش لبريز شد و تصميم گرفت مردمش را مورد نفرين خويش قرار دهد.

«روبيل» به آن حضرت مي‌گفت: قومت را نفرين مكن، زيرا كه خداوند هلاكت آن‌ها را نمي‌پسندد، ولي «مليخاي» عابد با تصميم يونس(ع) هم عقيده بود، و مي‌گفت: نفرين كن بر ايشان. آن حضرت سخن «مليخا» را قبول كرد و آن‌ها را نفرين نمود.

حق تعالي وحي فرستاد به سوي او كه عذاب خواهم فرستاد بر ايشان، در فلان سال و فلان ماه و فلان روز، چون وقت آن وعده نزديك شد، يونس(ع) با «مليخا» از شهر خارج شدند، ولي «روبيل» در ميان مردم شهرش ماند، چون روز نزول عذاب شد، به مردم گفت: فزع و استغاثه كنيد به سوي خدا، شايد كه بر شما رحم فرموده و عذاب را از شما برگرداند.

گفتند: چگونه فزع كنيم، گفت: بيرون رويد به سوي بيابان و فرزندان را از زنان جدا كنيد و ميان شترها و گاوها و گوسفندان و فرزندان آن‌ها جدايي بيندازيد و گريه كنيد و دعا كنيد، همه از شهر بيرون رفتند و چنين كردند، خداوند نزول عذاب قطعي را از آنان مرتفع ساخت.

كمي بعد از ساعت موعود، يونس(ع) به ميان شهر بازگشت كه نحوه هلاكت مردم را بنگرد، اما با كمال تعجب مشاهده كرد كشاورزان در مزارع خويش مشغول كار هستند و اوضاع و احوال شهر بسيار عادي به نظر مي‌رسد.
يونس(ع) از آن‌ها پرسيد كه چگونه شد احوال قوم يونس(ع)؟ (ايشان نشناختند او را) يكي از افراد قوم كه يونس(عليه‌السلام) را شناخته بود به او گفت: يونس(ع) قومش را نفرين كرد دعاي او مستجاب شد، عذاب بر آن‌ها نازل شد، پس ايشان جمع شدند و گريستند و دعا كردند و خدا رحم كرد ايشان را، و عذاب را از ايشان برگردانيد و بركوهها متفرق كرد، اكنون ايشان به دنبال يونس(ع) هستند، كه او را پيدا كنند، تا به او ايمان آورند.
قرار گرفتن يونس(ع) در شكم ماهي
يونس(عليه‌السلام) با شنيدن اين سخن خشمگين شد و بدون اذن پروردگارش شهر را ترك كرد و رفت تا به كنار دريايي رسيد، كشتي‌اي را ديد كه پر از مسافر و بار است و مي‌خواهد برود، پس يونس(ع) تقاضا كرد كه او را سوار كشتي كنند، به او جا دادند، او سوار كشتي شد.

كشتي حركت كرد، در وسط دريا ناگاه ماهي بزرگي سر راه كشتي را گرفت، در حالي كه دهان باز كرده بود، ‌گويي غذايي مي‌طلبيد، چون آن حضرت ماهي را ديد ترسيد، به عقب كشتي آمد، ماهي نيز به جانب عقب كشتي آمد، تا اينكه كار بر اهل كشتي تنگ شد.

سرنشينان كشتي گفتند: به نظر مي رسد گناهكاري در ميان ما باشد كه بايد طعمه ماهي گردد، سپس آن‌ها تصميم گرفتند ميان خود قرعه كشيده، تا به نام هر كس اصابت نمود، او را از كشتي بيرون اندازند. قرعه به نام يونس(ع) درآمد.
حتي سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام يونس(عليه‌السلام) اصابت نمود. يونس را به دريا افكندند، آن ماهي بزرگ او را بلعيد.
زماني كه ماهي يونس(ع) را در كام خود فرو برد، خداوند به آن حيوان الهام فرمود، كه به يونس(ع) آسيبي نرساند، يونس(ع) در شكم ماهي كه جاي گرفت پنداشت از دنيا رفته است، لذا اعضاي بدنش را حركت داد، دانست كه زنده است. از اين رو به سجده افتاد و عرضه داشت: پروردگارا! جايگاهي براي پرستشت برگزيدم، كه كسي در چنين جايي تو را ستايش نكرده است.
سپس چند روز همچنان در شكم ماهي به سر برد و پيوسته به ذكر و ستايش پروردگار مي‌پرداخت، پس از آن‌به عظمت الهي اعتراف كرد، و اقرار نمود در كاري كه از او سر زده به خود ستم روا داشته است.
خداوند دعايش را مستجاب كرد و توبه‌اش را پذيرفت و به ماهي فرمان داد تا يونس(عليه‌ السلام) را به ساحل ببرد .

و او را به بيرون دريا بيفكند. يونس(ع) در حالتي از بيماري و خستگي، از شكم ماهي خارج شد.
خداوند درختي با سايه گسترده از نوع كدو بالاي سرش رويانيد، كه آن را مي‌مكيد مانند شير از سینه، و در سايه آن به سر مي‌برد.
موهايش، همه ريخته بود و پوستش نازك شده بود و تسبيح خدا مي‌گفت و ذكر خدا مي‌كرد در شب و روز.
چون بدنش قوت يافت و محكم شد و سلامتي خود را باز يافت، خدا كرمي را فرستاد كه ريشه درخت كدو را بخورد و آن درخت خشك شد. خشك شدن آن درخت براي يونس( ع) بسيار سخت و رنج آور بود و او را محزون نمود.
خداوند به او وحي كرد: چرا محزون هستي؟
او عرض كرد: اين درخت براي من سايه تشكيل مي‌داد كرمي را بر آن مسلط كردي، ريشه‌اش را خورد و خشك گرديد.
خداوند فرمود: تو از خشك شدن يك درختي كه، نه آن را كاشتي و نه به آن آب دادي غمگين شدي، ولي از نزول عذاب بر صد هزار نفر يا بيشتر محزون نشدي، اكنون بدان كه اهل نينوا ايمان آورده‌اند و راه تقوي پيش گرفتند و عذاب از آن‌ها رفع گرديد، به سوي آن‌ها برو.
يونس(عليه‌السلام) متوجه خطاي خود شد و عرض كرد: «يا رب عفوك عفوك»، سپس به سوي نينوا حركت كرد، وقتي به نزديك نينوا رسيد، خجالت كشيد كه وارد شهر شود، چوپاني را ديد نزد او رفت و به او فرمود: برو نزد مردم نينوا و به آن‌ها خبر بده كه يونس(عليه‌السلام) به سوي شما مي‌آيد.
چوپان به يونس(عليه‌السلام) گفت: آيا دروغ مي‌گويي؟ آيا حيا نمي‌كني؟ يونس(عليه‌السلام) در دريا غرق شد و از بين رفت.
به درخواست يونس(عليه‌السلام) گوسفندي بازبان گويا گواهي داد كه او يونس(عليه‌ السلام) است.
چوپان يقين پيدا كرد، با شتاب به نينوا رفت، و ورود يونس(عليه‌السلام) را به مردم خبر داد، مردم كه هرگز چنين خبري را باور نمي‌كردند، چوپان را دستگير كرده و تصميم گرفتند تا او را بزنند.
او گفت: من براي صدق خبري كه آوردم برهان دارم. گفتند: برهان تو چيست؟ جواب داد: برهان من اين است كه اين گوسفند گواهي مي‌دهد. همان گوسفند با زبان گويا گواهي داد، مردم به راستي آن خبر اطمينان يافتند.
به استقبال حضرت يونس(عليه‌السلام) آمدند و آن حضرت را با احترام وارد نينوا نمودند و به او ايمان آوردند و در راه ايمان به خوبي استوار ماندند و سال‌ها تحت رهبري و راهنمايي‌هاي حضرت يونس(عليه‌السلام) به زندگي خود ادامه دادند.
مدت غيبت يونس(عليه‌السلام) از ميان قومش
حضرت يونس(عليه‌السلام) چهار هفته (بيست و هشت روز) از قوم خود غايب گرديد، هفت روز هنگام رفتن به سوي دريا به طول انجاميد، همچنين مدت يك هفته را در ميان شكم ماهي سپري كرد و يك هفته را نيز در بيابان زير سايه كدو گذرانيد و يك هفته را هم صرف بازگشت مجدد به شهرش نمود.

سخنرانی حجت السلام رفیعی با موضوع پیامبران

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

برای انقلابی شدن، انقلابی فکر کردن، انقلابی بودن و انقلابی ماندن چه باید کرد؟

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس