هیچ سواری به پیاده ای رحم کند!؟
12 اسفند 1395 توسط سليمي بني
اسب سواری مرد چلاقی را سرراه خود دید که از او کمک می خواست مرد سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند
مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد دهنه ی اسب را کشید و گفت:اسب را بردم.
و با اسب گریخت.
اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد
تو تنها اسب را نبردی جوانمردی را هم بردی.
اسب مال تو اما گوش کن ببین چه می گویم.
مرد چلاق اسب را نگه داشت .
مرد سوار گفت: هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی.زیرا می ترسم دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند.
( إِذْ أَوَى اَلْفِتْيَةُ إِلَى اَلْكَهْفِ فَقٰالُوا رَبَّنٰا آتِنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً ﴿۱۰﴾کهف)