نگاهش ......
دل را به اباعبدالله علیه السلام بسپارید، آن وقت ببینید با شما چه می کند؛ چطور شما را همراه خودش میبرد.
به خودتان هم نگاه نکنید؛ نگویید من و این حرف ها؟! منِ آلوده با اینهمه معصیت و این همه خجلت کجا و قافله ی اباعبدالله کجا؟! این حرف ها را نزنید. دل را به امام حسین علیه السلام بسپارید؛ ایشان کاری ندارند؛ می برند.
در قافله ی اباعبدالله ریز و درشت نمی کنند؛ زشت و زیبا نمی کنند. قافله ی اباعبدالله علیه السلام همه را می برد. در این قافله همهجور انسانی هست. یک نگاه اباعبدالله علیه السلام کیمیاست. مس وجود سالک را به زر ناب حسینی تبدیل می کند.
دیدید یک نگاه اباعبدالله علیه السلام با زُهَیر چه کرد؟ زُهَیر عثمانی! زهیری که در گروه خون خواهانِ عثمان بود. با علی و فرزندان علی می جنگیدند! دیگر از این آلوده تر؟!
دیدید نگاه امام حسین علیه السلام با او چه کرد؟ یک پیام فرستادند؛ دیدید چطور زیر و رویش کرد!؟ اوّل نمی خواست برود؛ همسرش به زور او را فرستاد. گفت: خجالت نمی کشی؟! پسر پیغمبر برایت پیغام فرستاده است؛ با تو کار دارد! رفت؛ امّا وقتی برگشت آن زهیر قبلی نبود. امام حسین علیه السلام کارشان را کرده بودند.
ذدر محضر استاد مهدی طیب - جلسه ی ٥ دی ٨٧