طلوع محمد
یکی مرد عرب اما بیابانگرد و صحرائی
قدم بگذاشت در ” ام القری ” وین شعر را برخواند:
که ای یاران مگر دیشب بخواب مرگ پیوستید؟
چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟
که دید از ” مکیان ” آن ماهتاب پرنیانی را
زمین و آسمان ” مکه ” دیشب نورباران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
بیابان بود و تنهایی و من دیدم
که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد
به چشم خویش دیدم ماه را از جای خود کندند
ز هر سو در بیابان عطر مشگ و بوی عود آمد
بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارائی!
بیابان بود و من، اما چه اخترهای زیبائی!
بیابان، رازها دارد
ولی در شهر، آن اسرار، پیدا نیست
بیابان، نقش ها دارد که در شهر آشکارا نیست
کجا بودید ای یاران؟!
که دیشب آسمانیها زمین ” مکه ” را کردند گلباران
ولی گل نه، ستاره بود جای گل
زمین و آسمان ” مکه ” دیشب نورباران بود
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود
طلوع محمد / محمود سهيلي