صدای موسیقی مرگ می آید و تو نشسته ای ،حرکت کن تا دیر نشده
هرموسيقي اي راكه مي خواهيد گوش دهيدببينيدازكجامي آيداگرازشهرت طلبي وبي بندوباري وپول طلبي مي آيدمعلوم است كه به همان جا هم شمارادعوت مي كند وبه همان جايي هم كه از آن مي آيد منتهي مي شود
موسيقي
يك صورتي هست كه مقصوداين صورت جسماني واين هيئت ظاهري است امايك صورتي به معناي ارسطويي هست كه ارسطووقتي مي گويد صورت درمقابل ماده است اينكه مااصطلاحامي گوييم صورت ومي گوييم اهل صورت نباش ارسطوبه اين مي گويدماده ،آنوقت صورت نزدارسطوهمان جان است وجهت وحدت هرچيزي به صورتش است هرچيزي كه تركيب شده ازماده،آن ماده جهت كثرت آن است چون به سبب آن ماده هزارچيزوصدملياردذره وبينهايت ذره است ،امابه سبب صورتش است كه مي گوييم يك قالي يا يك سمفوني،صورت عبارتست ازوحدت بخش عالم ماده پس كمال هرچيزي به صورت آن است وهمينطوراين كمالات تعالي مي گيرند تابرسندبه صورت مطلق،هرقدرماده كمترمي شود معلوم ميشود به كمال نزديكترشده است وقتي نقاش نقشي مي كشد بعلت غلبه عالم معنا وصورت ديگر كسي پول كاغذورنگ آن راكه همان ماده آن نقش است راحساب نمي كند وماده درصورت محومي شود،تاوقتي كه ماده هنوزهست معلوم است كه صورت هنوزصورت كاملي نيست، اگر يك تكه آهن را پيچي دهيدواين كارراتكراركنيد تاجايي كه ازآهن لطافت يك طره زيبارابيافريد آنوقت آن قطعه رامي گذارنددرترازووبجاي آن طلامي دهند؛ آن صورت مطلق راارسطو مي گويد خدا،خداكسي است كه ماده نيست چون جهت قابليت هرچيزي را مي گويندماده وجهت كمال آن را مي گويندصورت ،چون اوكمال مطلق است هيچ ماده اي ندارد وهيولايي نداردوهيچ چيزي دراوبالقوه نيست وهمه چيزدراوبالفعل است، اگر انسان آن صورت مطلق را ببيندتمام مشكلات عالم برايش حل مي شود،فرض كنيديك مورچه اي روي يك قالي اي حركت مي كند هرلحظه برايش اشكال پيش مي آيدكه چرااينجاسفيداست و جاي ديگرسياه است؟اگرقراربودسفيدباشدچرااين طرفش سياه است اگرقراربودسرخ باشد چرا سفيداست؟اگرقراربودصاف باشدچرااينجاكج است اگراصل بركجي است چرابعضي جاها صاف است؟اگررنگ سفيدخوب است چرا اينجا سرخ است؟ولي وقتي آن يونيورسال فرم را ومجموعه اين قالي را مي بيند تمام اشكالاتش برطرف مي شودووقتي آن جان رامي بيندمي فهمدكه هركدام ازاينهادرجاي خودشان درست هستند
صورت مطلق
گناه يعني نقصان ومحوكردن گناه یعنی رساندن كسي از مرتبه نقصان به كمال؛ اگركسي راكه خطايي ازاو سرزده راخواستيد ببخشيديك راه آن اين است كه به اوبگوييد تو رابخشيدم واورارها كنيد،ولي يك راه ديگرآن اينست كه آن نقصاني كه دراوهست كه به سبب آن نقصان اين بي ادبي وظلم دراوحادث شده است راازاوبگيريد وتبديل به كمال كنيدو اين بهترين راه بخشش است
بخشش
بعضي هامعتقدندعامل همه بيماريهاي رواني ترس ازعدم است، مامي ترسيم كه نكندنيست شويم نگراني مرگ حرص توليدمي كندهزارمشكل توليدمي كنداين كه مامي ميريم وبعدش هم خبري نيست وبه كلي نابودمي شويم ،اين خودش عامل بيماري است. اول انسان ازپيري مي ترسدبه محض اينكه ازمرگ نگراني پيداكرد فكرمي كند كه زمان گذشت چه كاركنم دارم پيرمي شوم وبعدش هم مرگ مي آيد شروع مي كند ازپيري ترسيدن ازمقدمات وآثارمرگ شروع مي كندبه ترسيدن امايك مرتبه يك رسول گرامي اي مي آيدوآيه اي مي آوردكه «ام حسبتم اناخلقناكم عبثا» ،چقدرساده لوحي است كه انسان فكركندخدااورابااين حكمت ومعرفت آفريده براي اينكه بزندوخرابش كند، مرگ فقط يك انتقال است ازيك جايي به جاي ديگر ، درهيچ جاي قرآن گفته نشده است كه انسان فنامي شودواين تفكرفناراشيطان درذهن انسان وسوسه مي كندومي گويد كه مرگ نزديك است بروهركاري كه مي خواهي بكن ومرگ رابه عنوان فنامعرفي مي كندوگرنه درقرآن اصلاچنين چيزي نيست وقتي كه صحبت از مرگ هست صحبت از انتقال است وگفته شده كه «مرگي كه ازآن فرارمي كنيد ملاقات مي كندشمارا» يعني شماهستيدومرگ را ملاقات مي كنيدو بامرگ سلام عليك مي كنيد؛يك شاعرانگليسي مكالمه اي رابيان كرده بين انسان ومرگ كه مرگ به انسان مي گويدخاك بشووبميرونابودبشووانسان جواب مي دهدكه قراراين نبوده بلكه اين قرارمربوط به خاك بوده كه خاك به خاك بايدبرگرددنه روح ولباس تن رادرمي آوردوپرت مي كندجلوي مرگ و مي رود