آیا ما خواب نیستیم؟
12 اسفند 1395 توسط سليمي بني
خاطراتی در رابطه با آیت الله بهجت
یک روز عصر آمدیم درس، عرب دستفروشی ـ هیکل و قیافه درشتی هم داشت ـ آمده بود داخل همین مسجد کوچک، خوابیده بود؛ درست روبهروی همانجایی که آقا مینشستند. سر جای خودمان نشستیم که آقا تشریف آوردند، او هنوز خوابیده بود. آقا تشریف آوردند و نشستند. یک خرده صبر کرد، بیدار نشد. یکی از شاگردان حرکتی کرد که او را صدا کند، که مزاحم درس و بحث نشود. آخر وسط مسجد بود و جلب نظر میکرد. تا خواست حرکت کند، آقا فرمود: هیس! چیزی نگید.
این را فرمود:«اولسنا نائمین؟؛ آیا ما خواب نیستیم؟!». ایکاش یکی بیاد ما را هم بیدار کند. همینطوری نشستند تا او خودش بیدار شد. عذرخواهی کرد و رفت و آقا هم درس را شروع کردند.