اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

فناوری فضایی و کاربردهای آن در ستاره شناسی و علوم دیگر

12 بهمن 1396 توسط سليمي بني

فناوری فضایی و کاربردهای آن در ستاره شناسی و علوم دیگر

پرواز یکی از آرزوهای دیرینه بشر بوده است؛ اما فرار از گرانش زمین و راهیابی به فضا، کاری نبود که به آسانی صورت گیرد. مدت ها طول کشید تا فناوری لازم برای ساخت وسیله ای که بر گرانش زمین فائق آید، فراهم شد. در این مقاله قصد داریم به طور کلی به زمینه های گوناگون فناوری فضایی از جمله موشک ها، انواع سوخت آن ها، شاتل ها، ماهواره ها و فضاپیماها پرداخته و کاربردهای فناوری فضایی در ستاره شناسی و علوم دیگر را مورد بررسی قرار دهیم. با تکرا همراه باشید.

موشک ها و سوخت آن ها
برای پرتاب فضاپیماها و ماهواره ها، به موشک های پرتوان نیاز است. در موتورهای جت مانند موتور هواپیما، اکسیژن مورد نیاز برای سوزاندن سوخت از هوا تامین می شود. اما در سفرهای فضایی، وسیله پرتاب شده به بخش های بالایی جو زمین یا فضای میان سیاره ای وارد می شود. چون در آنجا وجود ندارد، باید سوخت و ماده ای که اکسیژن تولید کند، همگی در موشک تعبیه شوند. این دو ماده در اتاقک احتراق با هم می سوزند و از دهانه خروجی تخلیه می شوند. به این ترتیب موشک به جلو رانده می شود. نخستین موشک ها احتمالا حدود ۷۷۰ سال پیش در چین ساخته شدند. این موشک ها در واقع لوله هایی پر از نوعی باروت ابتدایی بودند که به میله ای دراز بسته می شدند (تصویر پایین). بعدها هنر موشک سازی به خاورمیانه و اروچا رسید. در گذشته، ساده ترین نوع سوخت موتور موشک ها، سوخت جامد بود. حتی امروزه هم در موتورهای جلو برنده شاتل ها از سوخت جامد استفاده می شود.

مشکل سوخت های جامد این است که گازهای حاصل از سوختن آن ها موجب آلودگی فضا می شود و نسبت به سوخت های مایع کارایی کمتری دارند.

نخستین بار، تسیولکوفسکی، دانشمند روسی ثابت کرد که موشک ها در فضای خلاء نیز کار می کنند. او به آشنایی با طرز کار موشک های چند مرحله ای علاقه مند بود. یعنی موشک های جداگانه ای که پشت سر هم قرار می گیرند و با به کار افتاد موشک بعدی، موشک قبلی جدا و رها می شود تا وزن کل سیستم کاهش یابد.

تسیولکوفسکی در سال ۱۹۰۳ میلادی ساخت دستگاهی را شرح داد که نیروی محرکه آن سوخت مایع بود. او اکسیژن و هیدروژن مایع را برای سوخت موشک ها پیشنهاد کرد. در مدل او، اکسیژن در مخزن هایی جداگانه قرار دارد که در یک اتاق احتراق وارد و با آن ترکیب می شود و نیروی آن موشک را پیش می برد. نتیجه سوختن اکسیژن و هیدروژن، بخار آب است که خارج می شود. موشک های سوخت مایع در آلمان و سپس آمریکا در سال ۱۹۳۰ میلادی توسعه یافتند. در جنگ جهانی دوم، از این موشک ها در موشک های جنگی V2 استفاده شد.

جالب است بدانید که چندین سال بعد، پژوهشگران در بالاترین بخش موشک ساترن-۵ هم که آپولو-۱۱ را به همراه چند انسان به سطح ماه رساند، از سوخت مایع هیدروژن-اکسیژن استفاده کردند.

چون اکسیژن و هیدروژن فقط در دمای بسیار کم به صورت مایع قابل نگهداری هستند، در پروازهای طولانی مدت، از سوخت های دیگری استفاده می شود. در موتورهای مانور دهنده کوچک که در شاتل ها و موشک هایی کاربرد دارند که در فضای میان سیاره ای حرکت می کنند، از سوخت های مایعی استفاده می شود که برای ذخیره آن ها به دمای کم نیازی نیست. امروزه، در فضاپیماهایی که برای بررسی سیارات منظومه شمسی فرستاده می شوند، سوخت های اتمی به کار می رود. مزیت این سوخت ها این است که حجم بسیار کوچکی را اشغال می کنند و انرژی لازم را در زمان طولانی فراهم می کنند.

در چند دهه پیش، فناوری پروازهای فضایی پیچیده و خطرناک بود. اما امروزه، کشورهای زیادی توان لازم برای پرتاب ماهواره ها و اجرای طرح های فضایی را دارند. بیشتر پرتاب های فضایی را کشورهای آمریکا، روسیه و آژانس فضایی اروپا انجام می دهند. در آمریکا، موشک ساترن-۵، یکی از پرقدرت ترین پرتاب فضایی بوده که انجام شده است. این پرتاب در سال ۱۹۶۹ میلادی انجام شد و نیروی رانشی آن معادل سه هزار تن بود. البته در شوروی سابق، موشک هایی با نیروی رانشی ۵ تا ۶ هزار تن ساخته شدند که البته موفق نبودند.

آشنایی با شاتل ها
در سال ۱۹۸۱ میلادی (حدودا ۳۵ سال پیش) سازمان فضایی آمریکا (ناسا) وسیله فضایی جدیدی را به نام شاتل مورد آزمایش قرار داد.

شاتل ها وسیله سرنشین داری هستند که برای استفاده مکرر طراحی می شوند. هر شاتل شامل یک مدار گرد بالدار، یک مخزن سوخت جدا شونده و دو موشک با سوخت جامد است. همه این مجموعه، حدود ۵۶ متر ارتفاع و ۲۰۰ تن وزن دارد! دو موشک کمکی با سوخت جامد، از موشک های مرحله اول پرتاب به حساب می آیند. این دو موشک در دو طرف شاتل قرار دارند و با تمام شدن سوخت موشک های کمکی، از بدنه جدا می شوند و با چتر فرو می افتند. هر یک از این موشک ها را می توان مجددا تا ۲۰ بار مورد استفاده قرار داد.

موتورهای اصلی با سوخت مایع نیز چند دقیقه پس از پرتاب کار می کنند و پس از اتمام سوخت مایع، مخزن آن ها جدا می شود و از بین می رود. سپس دو موتور مانور در مدار، شاتل را در مداری به دور زمین قرار می دهند. شاتل ها قادرند بارهایی به وزن ۳۰ تن را در مدارهایی کم ارتفاع (کمتر از ۴۸۰ کیلومتر) در مداری به دور زمین قرار دهند. بارهایی از قبیل ماهواره ها، فضاپیماها و تلسکوپ های فضایی در درون محفظه بار شاتل ها قرار می گیرند و به فضا فرستاده می شوند. پس از انجام ماموریت، بخش مدارگرد دوباره به زمین برمی گردد و به آرام در سطح باند فرود می آید. بخش مدارگرد طوری طراحی می شود که در برابر حرارت ناشی از اصطکاک با جو بسیار مقاوم است. در زیر تصاویری از شاتل ها و اجزای تشکیل دهنده آن ها را مشاهده می کنید.

 

شاتل

ماهواره ها
ماهواره ها، ابزارهایی هستند که برای منظورهای مختلف مانند هواشناسی، مخابرات، فعالیت های نظامی و زمین شناسی طراحی می شوند و در مدارهای مشخصی به دور زمین می چرخند.

ماهواره روسی اسپوتنیک-۱ نخستین ماهواره ای بود که در سال ۱۹۵۷ به فضا فرستاده شد. این ماهواره حدود ۸۰ کیلوگرم وزن داشت. نخستین ماهواره آمریکایی اکسپلورر-۱، یک سال بعد به فضا پرتاب شد.

ماهواره ها را به کمک موشکی چند مرحله ای در مدار قرار می دهند. یک موشک پرتاب ماهواره ممکن است شامل سه بخش و دماغه ای مخروطی باشد. دماغه مخروطی را روی ماهواره قرار می دهند تا در هنگام حرکت با کمترین مقاومت هوا روبه رو شود.

تا به امروز صدها ماهواره به فضا فرستاده شده است. بسیاری از آن ها هنوز به دور زمین می چرخند؛ اگرچه عمر مفید آن ها پایان یافته است. کشورهای دیگر مانند چین، ژاپن، هند و سازمان فضایی اروپا، ماهواره های ملی خود را به فضا می فرستند. بیشتر ماهواره های پرتاب شده در مدارهای کم ارتفاع، به دور زمین می چرخند. چون برای فرستادن جسمی به این مدارها، به کمترین انرژی پرتاب نیاز است. برای گردش به دور زمین، ماهواره باید دست کم سرعتی برابر ۸ کیلومتر در ثانیه داشته باشد. در این صورت، ماهواره در هر ۹۰ دقیقه یک بار کره زمین را دور می زند. ماهواره هایی که در مدارهای کم ارتفاع به دور زمین می چرخند، با بخش بالایی جو زمین اصطکاک دارند. از این رو انرژی حرکتی آن ها به تدریج کم و کمتر می شود و سرانجام به بخش های پایین تر جو وارد می شوند و بر اثر اصطکاک می سوزند. البته ممکن است بعضی از بخش های سخت و فلزی آن ها به سطح زمین برسد.

مطلوب ترین شکل حرکت ماهواره ها این است که در مداری با دوره گردش ۲۴ ساعت، یعنی برابر با دوره گردش زمین بگردند؛ چون چنین مداری برای فعالیت های هواشناسی و مخابراتی بسیار مناسب است. ماهواره هایی که در چنین مداری می گردند، از مرکز زمین ۴۰ هزار کیلومتر ارتفاع دارند. با روش هایی می توان ارتفاع پرواز ماهواره ها ا نسبت به زمین تغییر داد.

 

فضاپیماها
فضاپیماها یا سفینه های فضایی، ابزارهایی هستند که از کشش گرانشی زمین می گریزند و به فضای میان سیاره ای (یا فضای میان ستاره ای) وارد می شوند. برای فرار از گرانش زمین، فضاپیما باید بیش از ۱۱ کیلومتر در ثانیه سرعت داشته باشد. این ابزارها را می توان در دو گونه سرنشین دار و بی سرنشین رده بندی کرد. در سال ۱۹۶۱ میلادی برای نخستین بار شوروی سابق کپسولی سرنشین دار را که حامل فضانورد معروف به نام یوری گاگارین بود، در مداری به دور زمین قرار داد. یک سال بعد، نخستین فضانورد آمریکایی در مداری به دور زمین قرار گرفت. البته این فضانوردها پس از انجام ماموریت ها، دوباره به زمین بازگردانده شدند. در سال ۱۹۶۸ میلادی برای نخستین بار آپولو-۸ از گرانش زمین گریخت و سه فضانورد را در مداری به دور ماه رساند و پس از ده بار گردش به دور ماه، دوباره به زمین بازگشت. مجموعه فضاپیمای های بعد از آپولو-۸ همگی سرنشین دار بودند که سرانجام آپولو-۱۱ در سال ۱۹۶۹ میلادی/۱۳۴۸ شمسی برای نخستین بار انسان را به سطح ماه رساند. طرح این فضاپیماها تا آپولو-۱۷ ادامه یافت.

پروازهای فضایی سرنشین دار بسیار پرهزینه اند؛ زیرا در این پروازها، وزن فضاپیما و تجهیزات آن برای این که قابل سکونت و کنترل باشد، سنگین تر و پرهزینه تر می شود و برای گریز از گرانش زمین، به نیروی رانشی بیشتری نیاز است. امروزه، فضاپیماهای بی سرنشین بسیار مورد توجه اند و اغلب اکتشافات فضایی را آن ها انجام می دهند. تا به حال ده ها فضاپیمای گوناگون بی سرنشین را عمدتا کشورهای شوروی سابق و آمریکا طراحی کرده اند و به فضا فرستاده اند. که در این جا، مجال بررسی همه آن ها نیست. این فضاپیماها کوچک ترند و تا سال ها و ماه ها می توانند در پرواز باشند و البته خطری هم از جانب آن ها برای انسان وجود ندارد؛ اما چون بدون سرنشین هستند، اگر احتمالا در آن ها مشکلی پیش بیاید، تنها از زمین قابل بررسی است و مشاهده نزدیکی وجود ندارد.

فضاپیماهای بی سرنشین برای بررسی خورشید، سیارات منظومه شمسی، سیارک ها، دنباله دارها و … طراح و به فضا فرستاده می شوند. این فضاپیماها از زمین، با رایانه های پیشرفته قابل کنترل هستند. برای فضاپیماهایی که به فضای میان سیاره ای وارد می شوند، همان قوانین حرکتی سیارات حاکم است. فقط زمانی که فضاپیما از نزدیکی سیاره ای گذر می کند، مدار حرکتش تغییر می یابد. بیشتر فضاپیماها در مسیری حرکت می کنند که از نزدیکی سیاره یا سیارات مشخصی گذر می کنند. این، فرصتی است تا بتوانیم نمای نزدیک و اطلاعات ارزشمندی درباره سیاره به دست آوریم. مدت این مشاهده نزدیک، در حد چند روز یا کمتر است. هنگامی که فضاپیما به نزدیکی سیاره ای می رسد، می توان با استفاده از گرانش سیاره، آن را در مدار جدیدی قرار داد. البته این فرایند با فرمان هایی از زمین قابل کنترل است.

نخستین بار در سال ۱۹۷۴ میلادی فضاپیمای مارینر-۱۰ با استفاده از گرانش سیاره زهره در مدار جدیدی رهسپار سیاره عطارد شد.

فضاپیمای وُیجِر-۲ با استفاده از تاثیر گرانش مجموعه چند سیاره به ترتیب از نزدیکی سیارات مشتری (۱۹۷۹ میلادی)، زحل (۱۹۸۱)، اورانوس (۱۹۸۶) و نپتون (۱۹۸۹) گذر کرد و تصاویر و اطلاعات جالب توجهی درباره آن ها به زمین ارسال کرد. 

اگر قرار باشد فضاپیمایی به دور سیاره ای بگردد، در نزدیکی سیاره مورد نظر موتورهای فضاپیما روشن و از سرعت آن کاسته می شود. در این صورت، فضاپیما در مداری بیضی شکل به دور سیاره می گردد. در سال ۱۹۷۱ میلادی فضاپیمای مارینر-۹ نخستین فضاپیمایی بود که در مداری به دور سیاره مریخ قرار گرفت. گونه دیگری از فضاپیماها طوری طراحی می شوند که به درون جو سیارات وارد شوند و یا بر سطح آن ها فرود آیند. در سال ۱۹۷۰ میلادی برای نخستین بار، فضاپیما شوروی سابق وارد جو ضخیم سیاره زهره شد. پس از آن، فضاپیمای دیگر در سال ۱۹۷۵ میلادی بر سطح زهره نشست. در سال ۱۹۷۱ میلادی فضاپیمای شوروی و در سال ۱۹۷۶ میلادی فضاپیمای وایکینگ آمریکا بر سطح مریخ فرود آمدند. در سال ۱۹۹۷ میلادی/۱۳۷۶ شمسی فضاپیمای رهیاب (Pathfinder) بر سطح مریخ فرود آمد و از ویژگی های سطحی مریخ، اطلاعات ارزشمند و گسترده تری در مقایسه با فضاپیمای وایکینگ به زمین ارسال کرد. در مقایسه بین سیارات گازی منظومه شمسی، مشتری دقیق تر از بقیه کاوش شده است.

در سال ۱۹۹۵ میلادی/۱۳۷۴ شمسی فضاپیمای گالیله پس از سفری شش ساله به مشتری رسید. از این فضاپیما، آزمایشگری جدا شد و به درون جو مشتری رفت و اطلاعات ارزشمندی از شرایط، ترکیب شیمیایی و جو آن ارسال کرد. خود فضاپیما نیز تا چندین سال به دور مشتری چرخید و تصویرهای جالب توجهی از مشتری و قمرهایش ارسال کرد.

اهمیت پژوهش های فضایی در علوم دیگر
پژوهش های فضایی به دلایل سیاسی، اقتصادی و صنعتی برای ملت ها ارزشمندند. امروزه کارکرد شبکه های ارتباطات جهانی بدون وجود ماهواره ها غیر ممکن است. حتی بسیاری از بخش های زندگی روزمره با پژوهش های فضایی مرتبط است. اما اهمیت پژوهش های فضایی در مرحله نخست، در ارزش علمی آن ها نهفته است. در آغاز، پژوهش های فضایی به خاطر کاوش دقیق تر عالم شروع شدند و توسعه یافتند. اخترشناسان از متخصصان علوم فضایی درخواست کردند که موشک ها، ماهواره ها و فضاپیماهایی بسازند تا سیارات منظومه شمسی را از نزدیک بررسی کنند. از سوی دیگر، پژوهش در برخی از زمینه های نجوم و فیزیک بدون بهره گیری از ماهواره ها و فضاپیماها غیر ممکن بود. برای مثال، اخترشناسی در طول موج های کوتاه مانند پرتو-ایکس و برسی زمین شناسی سیارات و …

پس از آغاز عصر فضا، تکنولوژی فضایی بسیاری از دیگر زمینه های علوم را نیز تحت تاثیر قرار داد. با حرکت ماهواره ها در مدار، شکل دقیق کره زمین به دست آمد و وضعیت گرانش (جاذبه) سیاره ما دقیق تر بررسی شد. هواشناسی و فیزیک جو نیز یکی از علومی بود که فناوری فضایی تاثیر به سزایی در تحول آن داشت. با عکس برداری های فضایی از زمین، مشخص شد که ساختار ابرها و جبهه های هوا در کل کره زمین به هم مرتبط است. با دانستن اطلاعات ماهواره ای بود که امکان پیش بینی وضعیت هوا با دقت زیاد امکان پذیر شد. عکس های ماهواره ای کمک کردند تا تغییرات پوشش گیاهان و تخریب جنگل ها دقیق تر بررسی شوند. در زمین شناسی با بررسی های ماهواره ای، معادن جدیدی کشف شدند. فناوری فضایی موجب پیدایش شاخه های علمی جدیدی در زمینه زیست شناسی و پزشکی شده است. دانشمندان با به کارگیری ایستگاه های فضایی مانند “میر”، شرایط زیست جانوران و انسان ها را در شرایط بی وزنی بررسی می کنند.

اینها فقط نکاتی کلی درباره برخی از تحولات علمی در این زمینه بود. بی تردید، گستره تاثیر فناوری فضایی بسیار بیشتر است و حتی برخی از این پژوهش ها بسیار رویایی به نظر می رسند. همان طور که زمانی پا گذاشتن انسان بر کره ماه چنین می نمود.

.منبع: کتاب شناخت مبانی نجوم

 نظر دهید »

حضرت زهرا سلام الله علیها لیلةالقدر عالم وجود

12 بهمن 1396 توسط سليمي بني

  حضرت زهرا سلام الله علیها لیلةالقدر عالم وجود

  امام صادق(ع) در ذِیل سوره‌ی‌قدر « اِنّا اَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ‌الْقَدْرِ » فرمودند :
اللَّيْلَةُ فاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللهُ‏ فَمَنْ عَرَفَ فاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ اَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ»(1)

به تعبیر امام صادق(ع)، فاطمه(س) #لیلةالقدر عالم هستی است؛ هرکه به معرفت فاطمه(س) راه برد، لیلۀالقدر را درک کرده است.

 همان‌طورکه لیل تاریک و مخفی است، حقیقت فاطمی نیز در هستی پنهان و ناشناخته است.

 همان‌طورکه لیلةالقدر دربین شب‌های سال گم و نامعلوم است، قدر و عظمت فاطمه‌ی زهرا (س) در عالم کثرت، ناشناخته و مجهول است.

  لذا امام صادق(ع) فرمودند: «فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهافَقَدْ اَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ»:
هرکس آن‌گونه که حقّ معرفت فاطمه(س) است، ایشان را بشناسد، لیلةالقدر را درک کرده است.

  اینکه حقیقت لیلةالقدر چیست، خود بحث مفصّلی دارد. حضرت فرمودند: منظور از لیلۀ در لیلةالقدر فاطمه(س) و مقصود از قدر الله است. لیلةالقدر مقام حضرت زهرا (س) است. اندکی در معنای واژه‌ی لیلةالقدر تأمّل کنیم. چگونه فاطمه(س) لیلة و قدر الله است؟

  فاطمه(س) بی‌واسطه فیوضات را از حضرت حقّ دریافت می‌کند؛ مستقیماً به اسماء اعظم الهیّه راه دارد و واسطه‌ی فیض بین خدای عظیم با خلق است. فاطمه‌ی زهرا(س) انوار الهی را به این عالم منتقل می‌کند. در مباحث شب‌های قدر گفته‌ام که لیلةالقدر مقام انسان کامل است؛ و حقیقت فاطمه(س) ، به تمام معنا، حقیقت انسان کامل است.

  لذا امام صادق(ع) در ادامه ی همین حدیث فرمودند: «وَ اِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَةَ لاَنَّ الْخَلْقَ فُطِموا عَنْ مَعْرِفَتِها»: همانا فاطمه نامیده شد؛ زیرا خلق از معرفت ایشان بریده شدند و محرومند.
قدر او ناشناختنی است؛ همان‌طورکه قبر او ناشناختنی است.”

استاد مهدی طیّب 87/03/02

 1. مجلسی، بحار، ج 43، ص 65

 نظر دهید »

12 بهمن روز بازگشت امام خمینی ره و آغاز دهه فجر مبارک باد

11 بهمن 1396 توسط سليمي بني

به مناسبت دهه فجـــــــر

از روزی که در اواخر دی ماه 1357، سید احمد خمینی در تماسی از پاریس به شهید آیت‌الله مطهری اطلاع داد که امام خمینی به‌زودی تهران بازخواهند گشت، حفظ امنیت رهبرکبیر انقلاب اسلامی به دغدغه‌ اصلی شورای تازه ‌تأسیس انقلاب و دیگر فعالان نهضت تبدیل شد. دغدغه‌ حفظ جان امام خمینی (ره) سبب شد تا اعضای شورای انقلاب در تماسی با پاریس خواستارِ تعویقِ سفر امام خمینی به تهران شوند. آیت‌الله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی از اعضای شورای انقلاب در این باره می‌گوید:

«این مسئله [بازگشت امام] بررسی شد و به نظر شورای انقلاب رسید که اگر بشود که امام حداقل سفرش را یکی دو روز به تأخیر بیندازد بهتر است. دقیقاً یادم نیست همه‌ی اعضا این رأی را دادند یا اکثریت رأی داد. با پاریس تماس گرفتیم که امام اجازه بدهند یکی دو نفر از شورای انقلاب در آنجا خدمت ایشان برسند. بعد صحبت شد که دو نفر بروند، [افرادی] هم معین شدند و قرار شد بروند، ولی بعد از ظهر خبر رسید که از مقر امام تماس گرفته‌اند و امام اجازه حرکت نداده و گفته‌اند نمی‌خواهد کسی بیاید».

قاطعیت امام خمینی برای بازگشت به ایران به‌رغم مخالفت دولت بختیار، سبب شد تا اعضای شورای انقلاب به فکر تأسیس ستاد استقبال از امام‌خمینی بیفتند. در این راستا شهید آیت‌الله مطهری و شهید بهشتی به عنوان رابطان شورای انقلاب با امام خمینی به همفکری با دیگر گروه‌ها پرداختند و کمیته‌ استقبال از امام خمینی را سامان دادند. شهید فضل‌الله محلاتی درباره‌ اقدامات اولیه برای تشکیل کمیته‌ استقبال چنین می‌گوید:

«یک روز صبح بعد از اذان در منزل در حال استراحت بودم که تلفن زنگ زد. مرحوم مطهری بودند و گفتند: «دیشب احمد آقا از پاریس تلفن کردند و گفتند امام تصمیم گرفته‌اند بیایند ایران. شما رفقا را خبر کنید که به منزل ما بیایند.» من به بعضی از افراد تلفن کردم و صبح اول آفتاب به منزل مرحوم شهید مطهری رفتم. آقای مطهری فرمودند: «باید اول به فکر محلی باشیم، بعد هم کمیته‌ استقبال را تشکیل بدهیم.»

به مرحوم شهید بهشتی تلفن کردیم که ایشان هم بیایند آنجا. گفتند که بعضی از دوستان اینجا هستند و دارند مذاکره می‌کنند. دیدیم که دو تا کار می‌شود. الان آقای مطهری با یک نیرویی دارد کمیته تشکیل می‌دهد و آقای بهشتی هم با یک دسته دیگر صحبت کرده‌اند. برای اینکه هماهنگ کنیم، به اتفاق مرحوم مطهری به منزل شهید بهشتی رفتیم. بقیه‌ افراد جامعه‌ روحانیت را هم خبر کردیم و شورای مرکزی تشکیل شد. آن وقت دو دسته بودند که بعضی‌هایشان هم با هم خوب نبودند. یک دسته با آقای مطهری و بیشتر با ایشان همفکر بودند، مثل آقای عسگراولادی و آقای حاج مهدی عراقی و مرحوم حاج صادق اسلامی و آقای بادامچیان و رفقایی که از هیئت مؤتلفه قبلی بودند.

گروه دیگری هم بودند که همین نهضت آزادی‌ها و این تیپ بودند. به هر حال بعد گفتیم هر کسی که می‌خواهد از هر جمعیتی کمیته‌ی استقبال را تشکیل بدهد، از بین دوستان روحانیت مبارز، باید در کمیته‌ی استقبال حضور داشته باشند و تمام کارها زیر نظر جامعه‌ی روحانیت باشد. این پیشنهاد پذیرفته شد. قرار شد سه نفر انتخاب شوند. معمولاً در جمعیت رأی مخفی می‌گرفتند. وقتی رأی گرفتند مرحوم شهید مطهری، مرحوم شهید مفتح و من به عنوان کمیته‌ی استقبال از طرف جامعه‌ی روحانیت انتخاب شدیم. به من گفتند: شما زودتر بروید آنجا را آماده کنید و مدرسه‌ی رفاه را هم برای ورود امام در نظر گرفتند… تصویب شد که اولین جلسه‌ی کمیته‌ی استقبال در مدرسه‌ی رفاه تشکیل شود و خلاصه شش نفر در آنجا انتخاب شدند. اینها دکتر سامی، مهندس توسلی، مهندس صباغیان، شاه‌حسینی، آقای تهرانچی، آقای دانش‌آشتیانی و آقای بادامچیان بودند. شش نفر آنها بودند، سه نفر هم از روحانیت بودند. مرحوم شهید مطهری و مرحوم شهید مفتح یک مقدار کارهای دانشگاهی داشتند، می‌رفتند و می‌آمدند و بنا شد من دائم آنجا باشم.»

اگرچه مهم‌ترین وظیفه‌ی کمیته‌ی استقبال از امام تهیه‌ی برنامه‌ی استقبال و برنامه‌ریزی برای اجرای آن عنوان شد، اما بی‌شک حفظ امنیت رهبر انقلاب به‌خصوص در فرودگاه و در طول مسیر حرکت فرودگاه تا بهشت‌زهرا حساس‌ترین بخش کار بود.

به هر روی در جلسات ابتدایی تأسیس کمیته‌ی استقبال از امام خمینی، تأکید شد که باید از همه‌ی گروه‌‌ها و دسته‌های سیاسی مبارز، نماینده‌ای برای هماهنگی بیشتر گروه‌های سیاسی با کمیته حضور داشته باشند. برای این منظور نمایندگانی از گروه‌های سیاسی و مذهبی معرفی شدند و اولین جلسه‌ی کمیته‌ی استقبال از امام در اواخر دی ماه 1357 در مدرسه‌ی رفاه تشکیل شد. در این جلسه اعضای ستاد مرکزی کمیته استقبال از حضرت امام انتخاب شدند:

1. شهید آیت‌الله مطهری، عضو ستاد مرکزی کمیته‌ی استقبال و رابط با شورای انقلاب

2. شهید آیت‌الله دکتر مفتح، عضو ستاد مرکزی کمیته‌ی استقبال و رابط روحانیت مبارز

3. شهید آیت‌الله فضل‌الله محلاتی، عضو ستاد مرکزی کمیته‌ استقبال و رابط روحانیت مبارز

4. هاشم صباغیان، عضو ستاد مرکزی کمیته‌ی استقبال و رابط نهضت آزادی

5. اسدالله بادامچیان، عضو ستاد مرکزی کمیته‌ی استقبال و رابط مؤتلفه اسلامی

6. کاظم سامی، عضو ستاد مرکزی کمیته‌ی استقبال و رابط جاما

7. حسین شاه‌حسینی، عضو ستاد مرکزی کمیته‌ی استقبال و رابط جبهه‌ی ملی

8. علی اصغر تهرانچی، عضو ستاد مرکزی کمیته‌ی استقبال و رابط بازار

9. علی دانش‌منفرد، عضو ستاد مرکزی کمیته‌ی استقبال و رابط انجمن اسلامی معلمان.

پس از معرفی این افراد، اعضا جلسه‌ای در تاریخ 1357.11.1 به صورت رسمی در مدرسه‌ی رفاه تشکیل دادند. در این جلسه آیت‌الله شهید مرتضی مطهری به عنوان رئیس کمیته‌ی استقبال از امام خمینی انتخاب شدند، سپس شاخه‌ها و گروه‌های کاری کمیته تشکیل شدند که شامل گروه‌های: تبلیغات، انتظامات، تدارکات مالی، ‌برنامه‌ریزی و تشریفات، برنامه‌ریزی داخلی و پذیرایی، روابط عمومی، اطلاعات، در ورودی و دو واحد به صورت واحد شهرستان‌ها و واحد خبرنگاران داخلی و خارجی بود.

همچنین در اولین جلسه‌ی کمیته‌ی استقبال، مسئولیت‌ها تقسیم شدند. در این راستا شهید آیت‌الله مطهری رئیس، شهید مفتح سخنگو، علی تهرانچی مسئول شاخه‌ی انتظامات، هاشم صباغیان مسئول شاخه‌ی برنامه‌ریزی و تشریفات، حسین شاه‌حسینی مسئول شاخه‌ی تدارکات، محمد توسلی مسئول شاخه‌ی تبلیغات و علی دانش‌منفرد مسئول شاخه‌ی برنامه‌ریزی داخلی شدند.

اما نقش‌آفرینی اسدالله بادامچیان به عنوان عضو مرکزیت کمیته و حضور گسترده‌ی اعضای هیئت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی در دیگر ارکان و شاخه‌های کمیته‌ی استقبال سبب شد تا به‌زودی عملاً هیئت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی که در پاریس نیز با شهید مهدی عراقی و حبیب‌الله عسگراولادی در ارتباط بودند، اداره‌کننده‌ی اصلی کمیته استقبال شوند.

شهید صادق اسلامی، محمدعلی نظران، علی درخشان، اسدالله لاجوردی، محمد کچویی، محسن رفیق‌دوست، سعید محمدی، اصغر رخ‌صفت، سیدرضا نیری، جواد مقصودی، حبیب‌الله شفیق، مهدی محمدی، محمود مرتضایی‌فر، مرتضی لاجوردی، مهدی غیوران، حسن راستگو، کاظم نیکنام و ابراهیم اکبری از اعضای هیئت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی بودند که در شاخه‌های مختلف کمیته‌ی استقبال از امام خمینی حضور داشتند. بادامچیان درباره‌ی راه‌اندازی و اقدامات اولیه‌ی کمیته‌ی استقبال از امام خمینی می‌گوید:

«برای اینکه اگر قرار بود کار استقبال از امام(ره) را گروه مخفی مرکزیت انجام دهد، آنها شناخته می‌شدند، چون کاری عمومی بود و با مطبوعات و رسانه‌ها سر و کار داشتیم و به اصطلاح «توی چشم» بودیم، بنابراین قرار شد این کمیته راه بیفتد تا کارهای استقبال از امام(ره) را انجام دهد و سیاست‌گذاری‌های اصلی انقلاب به عهده جمع مخفی باشد. همان روز در آنجا بحث شد که پشتیبانی مالی به عهده چه کسی باشد و مرحوم شفیق این مسئولیت را به عهده گرفت. تدارکات و برنامه‌ریزی هم به عهده آقا سیدرضا نیری قرار گرفت. شهید عراقی و آقای عسگراولادی در پاریس بودند. تبلیغات و برنامه‌ریزی‌ها را آقای سعید محمدی که با او کار می‌کردیم، به عهده گرفت. انتظامات و تجهیز نیروهای انتظامی را شهید اسلامی پذیرفت و تهران را به چند منطقه تقسیم کرد و برای مناطق بیش از پنج هزار نیرو را بسیج کرد. بدین منظور جلساتی را در منزل شهید اسلامی برگزار کردیم. همه‌ی ما حساسیت داشتیم و آقای مطهری و آقای بهشتی، با دو روش متفاوت، بیشتر از بقیه حساسیت داشتند. این دو گاهی اوقات در راهبردها مثل هم فکر نمی‌کردند، ولی در کلان مسائل واقعاً با هم یکی بودند. آنها به‌ قدری با هم صمیمی بودند که در جلسات خصوصی، یکدیگر را «آشیخ مرتضی» و «آسیدمحمدحسین» صدا می‌زدند.

قرار شد من در زمینه کلان برنامه‌ها کار کنم. در انتهای جلسه آقای لبّانی پیشنهاد کرد که ما یک جا را در نظر نگیریم، چون ممکن است جا کم بیاوریم و یا حادثه‌ای پیش بیاید، بنابراین قرار شد یکی دو جای دیگر را هم در نظر بگیریم. آقای مطهری پرسیدند: «کجا را در نظر دارید؟» آقای لبّانی مدرسه‌ی علوی را پیشنهاد کرد. یکی از آقایان گفت که مدرسه‌ی علوی دست حجتیه‌ای‌هاست و آقای لبانی گفت دست آنها نیست و دست خود ماست. آنها در آنجا کار می‌کنند و مانعی هم وجود ندارد. قرار شد آقای مطهری و شفیق و لبانی بروند و آنجا را ببینند و اگر پسندیدند، آنجا را هم در نظر بگیریم.

آن روز قرار شد هر کسی به دنبال انجام وظایفی که به عهده‌اش بود برود و مقر ما هم مدرسه‌ رفاه بود. آقای سعید محمدی و آقای شفیق برنامه‌های مدرسه را تنظیم کردند و آنجا را تقریباً آماده کردیم. ما هم بیانیه‌هایش را نوشتیم و اولین بیانیه‌ی کمیته‌ی استقبال از امام(ره) نوشته شد. معمولاً همه‌ی بیانیه‌ها را من می‌نوشتم و بعد هم خدمت آقای مطهری یا آقای بهشتی می‌دادم که مطالعه کنند و یا در جمع مطرح می‌کردیم.»

این سیطره اعضای هیئت‌های مؤتلفه که با حمایت شهید مطهری نیز همراه بود، سبب ‌شد تا درگیری شدیدی بین دو گروه اصلی حاضر در کمیته‌ی استقبال رخ دهد. به عنوان نمونه درباره‌ی سخنرانان پیش از امام خمینی درگیری شدید رخ داد. روایت اسدالله بادامچیان از این ماجرا خواندنی است:

«در مورد این مسئله که موقع استقبال که چه کسی حرفی بزند، امام(ره) فرموده بودند وقتی بیایم می‌خواهم مستقیم سر قطعه‌ی شهدا بروم. قرار شد در دو جا از امام(ره) استقبال کنیم. یکی در فرودگاه که ورود ایشان را به کشور خیرمقدم بگوییم و یکی هم در بهشت‌زهرا که قرار بود در آنجا صحبت کنند. در این گیرودار، نهضت آزادی‌ها محکم روی این حرف ایستادند که امام(ره) باید جلوی دانشگاه هم صحبت کنند و ارتباط خود را با دانشگاهی‌ها محکم نگه دارند و اگر هم شما اجازه ندهید، ما برای امام(ره) این برنامه را می‌گذاریم. وقتی بحث کردیم و دیدیم رأی با اکثریت است.

من نزد آقای مطهری و آقای بهشتی رفتم و به هر دو، مطلب را گفتم. به آقایان عرض کردم که اینها دنبال چه قضیه‌ای هستند. آقای مطهری گفت: «محکم می‌ایستیم و به‌هیچ‌وجه چنین اجازه‌ای را نمی‌دهیم.» گفتم: «اجازه می‌دهید من یک پیشنهاد بدهم؟ امام که بیایند، اختیار با ایشان است. خواستند سخنرانی می‌کنند، نخواستند، نمی‌کنند.» و اما اینکه چرا ما با این نظر مخالف بودیم، به خاطر این بود که هواپیمای امام(ره)، تازه می‌نشست. مدت زمانی طول می‌کشید تا مراسم ویژه فرودگاه انجام شود و از آنجا هم قرار بود تا بهشت‌زهرا برود و این مسیر طولانی و چندین کیلومتری را طی کند و اگر این برنامه را در دانشگاه اجرا می‌کرد، دیگر به بهشت‌زهرا نمی‌رسید. اگر می‌خواستیم امام(ره) را در دانشگاه پیاده کنیم، اصلاً امکان اینکه ماشین دو باره راه بیفتد، نبود. امام(ره) می‌خواستند حتماً در بهشت‌زهرا خطاب به شهدا صحبت کنند…آنها هم می‌دانستند که اگر امام(ره) در دانشگاه بایستند، به خاطر فشار جمعیت و شرایطی که ایجاد می‌شد، دیگر امکان اینکه بتوانند خود را بهشت‌زهرا برسانند، وجود نداشت. سوای اینکه امکان حفاظت از جان امام(ره) هم در دانشگاه مقدور نبود…

آنها معتقد بودند که در فرودگاه بهتر است فرزند یک شهید که البته منظور آنها فرزند یکی از مجاهدین بود، خیرمقدم بگوید و ما گفتیم که بهتر است یک دانشجو به عنوان نسل فرهیخته‌ی کشور بیاید و صحبت کند. اینها نتوانستند با این پیشنهاد مخالفت کنند و قرار شد یک دانشجو بیاید و صحبت کند. اینکه پیشنهاد آنها چه بود، بماند. هر که را پیشنهاد کردند یا از نهضت آزادی بود یا از منافقین و جالب است که می‌گفتند منافقین را قبول نداریم، ولی این کارها را می‌کردند. چند نفر دانشجو در نظر گرفته شدند، از جمله پسر آقای مطهری که دانشجو بود و آقای شاه‌نوش و دو نفر دیگر آمدند. من متنی را نوشتم و قرار شد اینها همان را قرائت کنند… وقتی که نوشتم، یکی یکی خواندند. آقای مطهری نشسته بودند و گوش می‌دادند. پسر ایشان و آقای شاه‌نوش و یکی دو نفر دیگر هم خواندند. یکی از آقایان گفت که پسر شما خیلی خوب خواند. آقای مطهری گفتند: «نه. آقای شاه‌نوش خیلی بهتر خواند. آقای فلانی هم بهتر از پسر من می‌خواند. پسر من در ردیف بعدی است.» بعد قرار شد در بهشت‌زهرا فرزند یک شهید خیرمقدم بگوید. آقای توسلی گفت: «انصاف بدهید که بهترین فرد برای گفتن این خیر مقدم پسر بدیع‌زادگان است.» او پسر کوچکی داشت که می‌گفت او بیاید. من گفتم: «ما راضی نیستیم عناصری که در این گروه‌ها هستند، بیایند و صحبت کنند، چون بعداً این سازمان‌ها سوءاستفاده می‌کنند.» شهید محلاتی دنباله‌ی حرف را گرفت و گفت: «درست می‌گویید. اینها نباید بیایند.»

بعد بحث شد درباره‌ی اینکه باید چه کسی باشد چه کسی نباشد. من پیشنهاد دادم که پسر شهید صادق امانی باشد چون هم دانشجو و هم پسر اولین شهیدی بود که شاه او را در این قضایا اعدام کرد، ضمن اینکه امام(ره) خیلی نسبت به مرحوم شهید امانی محبت داشتند، به اضافه اینکه خیلی بیان بالایی داشت و صدایش بلند و بعد هم مبارز و در صحنه بود. به همین علت من فکر می‌کردم بهترین است.

در این بحث‌ها که مطرح شدند، رأی می‌گرفتیم و مرحوم مطهری گفت: «بله، واقعاً حق این است که آقای امانی بخواند و این احترام به اولین شهید، آن هم شهیدی است که برای کاپیتولاسیون آمریکایی شهید شد و حق بزرگی بر گردن ملت ایران دارد.» همه رأی گرفتیم و طبیعتاً اکثریت قبول کردند. آقای توسلی وقتی دید اوضاع به این شکل درآمد، گفت: «ما یک پیشنهاد هم داریم و آن هم اینکه شما از یک پدر و مادر شهید هم استفاده کنید.» من متوجه شدم که اینها دنبال مادر رضائی‌ها هستند و غرضشان از پدر شهید، پدر حنیف‌نژاد است. گفتیم: «امکان صحبت برای سه نفر نیست. خطرناک است. ما ضامن جان امام(ره) هستیم. مردم از صبح آنجا ایستاده‌اند و منتظر صحبت‌های امام هستند.»

آقای محلاتی هم پشت سر من با این کار مخالفت کرد. جالب اینجاست که شاه‌حسینی هم که از جبهه ملی بود، مخالفت کرد. آقای مفتح گفتند: «من به این شرط موافقم که از گروه‌های اسم و رسم‌دار نباشد.» توسلی گفت: «سه موافق و سه مخالف و یک موافق مشروط، بنابراین رأی آورد.» آقای مفتح گفت: «حالاکه رأی آورده بگویید مادر شهید کیست؟.» آقای توسلی گفت: «آقای مفتح گفتند که اسم و رسم‌دار نباشد، ولی این انصاف است که مادر چهار شهید، یعنی خانم رضائی نباشد؟» گفتم: «من که می‌دانستم شما دنبال چه بازی‌هایی هستید.» آقای مفتح عصبانی شد و گفت: «اگر این جور باشد، من موافقتم را پس می‌گیرم.» دیگران گفتند: «نه شما رأیتان را پس نگیرید، می‌رویم می‌گردیم مادر شهید پیدا می‌کنیم» و دو نفر را پیشنهاد کردند.یکی مادر محبوبه دانش و یکی هم خانم آقای خزعلی که فرزندشان در درگیری‌ها شهید شده بود. قرار شد برویم و موضوع را بررسی کنیم. در این گیرودار آقای صباغیان یا تهرانچی گفتند: «بهتر است پدر شهیدی که انتخاب می‌شود، آقای صادق باشد.» آقای صادق از مأمومین مرحوم آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت بود و پسرش هم در سازمان مجاهدین فعالیت داشت. پرسیدم: «حاج احمد صادق را می‌گویید؟» گفتند: «بله.» خلاصه دیدیم که حاج احمد صادق چهره‌ای مذهبی دارد. البته باز بعضی‌ها رأی ندادند. خانم دانش که گفت من نمی‌آیم. خانم آقای خزعلی هم آبادان بودند، بنابراین قضیه معوق ماند و ما هم از خدا خواسته، گفتیم فرزند شهید کافی است.

بعدازظهر آن روز، آقای مطهری در طبقه‌ی اول مدرسه‌ی رفاه در جلسه روحانیت بودند و من به آنجا رفتم و دیدم که آقای مفتح با حالتی دستش را بالا برد و گفت: «آقای بادامچیان! مسئله حل شد.» گفتم، «چی حل شد؟» گفت: «امام(ره) فرمودند مادر رضائی‌ها صحبت کند.» من موضع امام(ره) را در مورد سازمان دقیقاً می‌دانستم. از آقای توسلی که راوی این حرف بود، پرسیدم: «امام(ره) فرمودند یا از پاریس گفته‌اند؟» کمی دست و پایش را جمع کرد و گفت، «نه. از پاریس گفته‌اند.» گفتم: «پس امام(ره) نفرمودند؟» گفت: «وقتی می‌گویم از پاریس گفته‌اند، یعنی امام(ره) گفته‌اند. آقای بادامچیان! شما چرا این قدر بدبین هستید؟ امام(ره) مثل ما فکر می‌کند. ما هم سازمان را قبول نداریم، ولی معتقدیم اینها باید در میدان باشند» و شروع کرد به تحلیل‌ها و تفسیرهای آن‌چنانی. من با کمال خونسردی گفتم که در هر حال امام(ره) این را نفرموده‌اند.

دیدم بحث با اینها فایده ندارد و به سراغ آقای مطهری رفتم. ایشان از جلسه بیرون آمدند و من گفتم که اینها چنین نقشه‌ای کشیده‌اند. من از آنها پرسیده‌ام که آیا امام(ره) چنین دستوری داده‌اند یا از پاریس این پیغام را داده‌اند و اینها می‌گویند از پاریس پیغام داده‌اند. به احتمال قوی این قضیه، کار ابراهیم یزدی بود که مادر رضائی‌ها بیاید و خیرمقدم بگوید و خلاصه، خودشان را جا بیندازند. پرسیدم: «چه باید بکنیم؟» آقای مطهری فرمودند: «شما کاری نکن. من خودم می‌آیم و موضوع را حل می‌کنم.»

ساعت نزدیک پنج بعدازظهر بود. من رفتم بالا تا با دوستان برای فردا برنامه‌ریزی کنیم. آقای مطهری آمدند و پرسیدند: «برنامه چیست؟» ما گزارش دادیم و دوباره تکرار کردیم که از پاریس نظر داده‌اند که باید مادر رضائی‌ها خیر مقدم بگوید. آقای مطهری گفتند: «من باید از پاریس بپرسم. شما کارهایتان را بکنید و من می‌پرسم.» زنگ زدند پاریس و خواستند با امام(ره) صحبت کنند. به ایشان گفته شد که امام (ره) برای استراحت رفته‌اند و برای فردا آماده می‌شوند. آمدیم و نشستیم و قرار شد که هر سه نفر را در برنامه بگذاریم. من متن قاسم امانی را نوشته بودم و قرار شد متن دو نفر دیگر را هم بنویسم. نوشتم و در جلسه خواندم و قرار شد که متن‌ها را تحویل افراد بدهیم. من به طبقه‌ی پایین رفتم و آن دو متن را به پدر رضائی‌ها دادم. اعتراض کرد که، «به! اینکه آخر وقت است.» گفتم، «نمی‌خواهید، پس بدهید. من الان می‌روم می‌گویم که حاضر نشدند صحبت کنند.»

آنها باورشان شده بود که قرار است صحبت کنند. ما چون جواب امام(ره) را نداشتیم، احتمال می‌دادیم که آنها باید صحبت کنند و متنش را هم آماده کرده بودیم، چون وقت نداشتیم و باید برنامه‌ها تنظیم می‌شدند. برنامه‌ها را تنظیم کردیم و همه رفتند و من و آقای مطهری ماندیم. قرار شد در فرودگاه آقای مطهری بالا بروند و خیر مقدم بگویند. آقای مطهری قبول نکردند. در فرودگاه برنامه‌ریزی کرده بودیم که هر صنفی کجا بایستد و چه جور باشد. آقای مطهری دانشگاه نرفت و مستقیم خود را به بهشت‌زهرا رساند. جلوی دانشگاه هم برای امام(ره) جایگاه زده بودیم… شب برنامه‌ریزی‌ها که تمام شد، آقای مطهری تلفن پاریس را گرفتند. حاج احمدآقا گوشی را برداشتند و گفتند: «امام(ره) استراحت می‌کنند. پیغامی دارید بگویید.» آقای مطهری گفتند: «هر وقت بیدار شدند بگویید می‌خواهم با ایشان صحبت کنم.» حاج احمدآقا گفتند: «وقتی نیست و بیدار هم که بشوند باید سوار هواپیما بشویم و بیاییم تهران. هر صحبتی هست در تهران مطرح کنید.» آقای مطهری عصبانی شدند و فریاد زدند: «احمد! به خداوندی خدا نمی‌گذارم مثل پسر آیت‌الله بروجردی بشوی. وای به روزگارت اگر من بدون اینکه با امام(ره) صحبت کنم، به ایران بیایی!» با همین صلابت و قدرت حرف زدند و احمدآقا گفتند: «آقای مطهری! ما که با شما از این حرف‌ها نداریم. چشم! الان؛ ولی هر وقت امام(ره) بیدار شدند.» آقای مطهری گفتند: «من تا صبح بیدارم. هر وقت امام(ره) از خواب بیدار شدند، بگویید من با ایشان حرف بزنم».

آقای مطهری تا ساعت 2 صبح بیدار بودند و در این موقع تلفن زنگ زد. حاج احمدآقا گفتند: «امام(ره) پای تلفن هستند. بفرمایید صحبت کنید.» امام(ره) هیچ وقت خودشان گوشی را نمی‌گرفتند. آقای مطهری گفتند: «شما گفته‌اید که مادر رضائی‌ها به عنوان مادر شهید صحبت کند؟» امام(ره) گفتند: «من چنین چیزی را نگفته‌ام.» آقای مطهری گفتند: «ما چه کنیم؟» امام(ره) فرمودند: «می‌آیم تهران می‌گویم.» گوشی را گذاشتیم و به برنامه‌ریزی فردا ادامه دادیم.»[1]

حفاظت از امام خمینی (ره)

مهم‌ترین مسئولیت کمیته‌ استقبال از امام خمینی حفاظت از جان امام پس از ورود به کشور تا ورود به مدرسه‌ی رفاه بود. گویا گروهی در نوفل لوشاتو با پیشنهاد دکتر یزدی، پیشنهاد می‌دهند که این امر به مجاهدین خلق (منافقین) سپرده شود، اما باز هم با مخالفت شهید آیت‌الله مطهری به عنوان رئیس کمیته‌ی استقبال، محسن رفیق‌دوست و شهید محمد بروجردی مسئول  امنیت روبه‌رو می‌شوند. محسن رفیق‌دوست در این باره می‌گوید:

«مسئولیت حفاظت از جان حضرت امام به بنده واگذار شده بود، ولی یک روز هنگامی که داشتیم گروه حافظان جان امام را تشکیل می‌دادیم از پاریس تماس گرفتند که حفاظت از امام را به مجاهدین خلق واگذار کنید. به گمانم این پیشنهاد را دکتر یزدی مطرح کرده بود. این در حالی بود که ما برنامه‌ریزی کرده بودیم و حتی از شهید بزرگوار محمد بروجردی که از چریک‌های قبل از انقلاب بود و من به وسیله‌ی شهید عراقی با ایشان آشنا شده بودم، دعوت کرده بودیم تا در این کار ما را یاری کند. او هم حدود 40، 50 نفر از مبارزان را دور خود جمع کرده بود تا برای این کار سازمانی ترتیب دهد و به این ترتیب واگذاری حفاظت از امام به مجاهدین خلق منتفی شده بود.

دلایل اینکه ما با واگذاری حفاظت از جان امام به مجاهدین خلق مخالفت کردیم: یکی شناخت من از این گروه‌ها بود. من در زندان با آنها بودم، از عقاید آنها و دیدگاه آنها نسبت به امام آگاه بودم. آنها اصلاً امام را قبول نداشتند. دوم اینکه آنها تازه از زندان آزاد شده بودند و آمادگی جسمانی خوبی نداشتند، در حالی که مبارزان اطراف شهید بروجردی، افراد چریکی بودند که در طول سالیان دراز آموزش‌های سخت چریکی دیده بودند و در آمادگی کامل به سر می‌بردند. بنابراین ما استدلال کردیم که چه ضرورت دارد کسی که الان چریک مسلح است و عاشق حضرت امام و با معظم له در ارتباط و اسلحه هم دارد، این کار را نکند و در عوض گروهی با این ویژگی‌ها، بدون پایبندی و علاقمندی به امام و آمادگی و سلاح کافی، بیایند و حفاظت از جان امام را برعهده بگیرند؟ وقتی ما این دلایل را مطرح کردیم شورای انقلاب -که آن هم در مدرسه رفاه استقرار پیدا کرده بود- کمیته‌ای تشکیل داد تا در آن دو طرف دلایلشان را با آنها مطرح کنند و به دنبال آن در این زمینه تصمیم‌گیری شود. اعضای این کمیته، آقایان توکلی‌بینا و هاشم صباغیان و چند نفر دیگر بودند که وقتی دلایلمان را با آنها در میان نهادیم، قانع شدند و حفاظت از امام را به ما واگذار کردند.

این موضوع سبب ناراحتی مجاهدین خلق شد و کینه‌ی ما را از همان روزها به دل گرفتند. فردای آن روز که کمیته‌ی منتخب شورای انقلاب، آن وظیفه را به ما واگذار کرد، بدیع‌زادگان و موسی خیابانی به مدرسه‌ی رفاه آمدند و تقاضای عضویت در گروه حافظان جان امام را داشتند. من زیر بار نرفتم تا اینکه مجبور شدند به خلیل‌الله رضایی پدر رضایی‌ها متوسل شوند من باز نپذیرفتم و این باعث عصبانیت بیشتر آنها شد.»

به این ترتیب مسئولیت حفاظت از حضرت امام و نیز کنترل مسیر امام از فرودگاه تا بهشت‌زهرا و مدرسه‌ی رفاه و علوی، به انتظامات کمیته‌ی استقبال واگذار شد و آنان هم محسن رفیق‌دوست و شهید بروجردی را به عنوان فرمانده گروه و تیم حفاظت از امام برگزیدند. تیم حفاظت نیاز به سلاح و آموزش داشتند تا ضمن هماهنگی با هم و تقسیم مسؤلیت‌ها از بروز هر گونه خطری علیه امام خودداری کنند، به این منظور ابتدا افراد تیم حفاظت به گروه‌های پانزده نفری تقسیم شدند و هر گروه جداگانه به آموزش پرداخت. همچنین هر گروه موظف شد تا بخشی از کار حفاظت را به عهده بگیرد، تهیه‌ی سلاح یکی از دغدغه‌های اعضای تیم حفاظت بود. این مشکل از طریق واگذاری سلاح‌هایی که در دست مردم بود تأمین شد. گویا تیربار و برخی اسلحه‌های مورد نیاز، توسط یاران شهید اندرزگو تأمین می‌شود. اکبر براتی از نزدیکان شهید محمد بروجردی در گروه صف درباره‌ی چگونگی تمهید مسئله‌ی امنیت در کمیته‌ی استقبال می‌گوید:

«در قراری که با محمد بروجردی داشتیم، به من گفته شد که آقایان علما تصمیم گرفته‌اند کمیته‌ای برای استقبال از حضرت امام به وجود آورند. وظایف پیش‌بینی شده این کمیته عبارت بود از:

الف) آماده شدن شرایط و زمینه برای اینکه حضرت امام بتوانند حکومت تشکیل بدهند.

ب) چون حضرت امام تصمیم جدی برای ورود به ایران دارند و احتمال دارد ورود ایشان با خطر همراه باشد، باید افرادی در قالب نیروهای نظامی با آموزش‌های کافی وجود داشته باشند تا از شخص امام حفاظت کنند، چون در آن زمان این احتمال وجود داشت که دستگاه حاکمه، توطئه‌ای چیده باشد مثلاً اینکه ورود ایشان با یک کودتا همزمان شود یا هواپیمای ایشان دچار مشکل شود.

ج) مشخص کردن تاریخ دقیق ورود امام به ایران و هماهنگی با حضرت امام تا کمیته‌ی استقبال بتواند خود را آماده کند.

… مسئولیت نظامی این کمیته به من و شهید محمد بروجردی سپرده شد. شنیده بودیم مردم قم در روز اربعین به تعدادی از پست‌های نظامی که در کنار چهارراه‌ها ایستاده بودند، حمله کرده و تعداد زیادی اسلحه و مهمات به دست آورده‌اند. بنا به توصیه‌ای از طرف آقایان علما تصمیم گرفتیم همین افراد را جذب کنیم تا در گروه ما فعالیت کنند؛ البته برخی از طلبه‌ها نیز مسلح شده بودند، اما آموزش ندیده بودند که باید برایشان کلاس می‌گذاشتیم. برای آموزش نیروهای مردمی که جذب گروه ما شده بودند، حسینیه‌ی انصار را انتخاب کردیم. این جلسه با حضور آقایان عراقی[2] رفیق‌دوست رسماً کار خود را آغاز کرد. در این جلسه وظایف و مأموریت ما به قرار زیر مقرر شد:

الف) به نیروها در منازلی که تحت اختیار ما قرار می‌گیرند آموزش نظامی بدهیم.

ب) افراد آموزش‌دیده را در قالب گروه‌های منظم سازمان بدهیم.

ج) آنها را در مکان‌های حساس مستقر کنیم.

قرار شد مقر اصلی گروه‌ها در فرودگاه باشد و بعد از آن مدرسه‌ی علوی و مدرسه‌ی رفاه را از نظر امنیت تأمین کنند. چون قرار بود مقر امام پس از تشریف‌فرمایی به ایران، آنجا باشد. آقایان رفیق‌دوست و عراقی برای آموزش گروه حفاظت، خانه‌هایی را در اختیار ما قرار داده بودند. فکر می‌کنم این مکان‌ها منازل خانواده و اقوام خود آنها بود که برای این منظور خالی کرده، در اختیار ما قرار داده بودند، چون وسایل آن منازل مشخص می‌کرد که محل زندگی خانواده‌ای بوده است. ما شب هنگام با چند دستگاه مینی‌بوس و اتوبوس بچه‌ها را که عمدتاً از شهر قم بودند به این منزل می‌آوردیم و به آنها آموزش می‌دادیم و بعد برای استراحت به حسینیه‌ی انصار می‌فرستادیم.

یکی از افرادی که مسئولیت آموزش‌ها را به عهده داشت، آقای تحیری بود. او با گروه صف همکاری داشت و از تجربه‌ی سال‌ها مبارزه برخوردار بود. حدود شش تا هشت تیم تعیین شد تا حفاظت از امام را از لحظه ورود تا پایان مراسم به عهده گیرند. قرار بود هریک از تیم‌ها، در یک ماشین اوضاع را زیر نظر بگیرد. داخل هر ماشین، یک راننده و سه نفر دیگر بودند. فرمانده ماشین کنار راننده می‌نشست. من و محمد بروجردی مأمور حفاظت و برخوردهای نظامی بودیم. قرار شد من سرپرستی نیروها و تیم‌ها را به عهده بگیرم. با محمد بروجردی قرار شد آن شبی که مسئولیت به عهده‌ی ما نیست، برای برخوردهای نظامی آماده باشیم.

قبل از ورود حضرت امام، آقای تحیری - که از متخصصین امور نظامی بود- طرح و نقشه حفاظت از فرودگاه تا بهشت‌زهرا و بعد از آن تا محل اقامت ایشان - مدرسه‌ی علوی- را برای نیروها تشریح کرد… دو نفر از نیروهای آموزش‌دیده‌ی صف، با لباس روحانی و در حالی که مسلسلی زیر لباس داشتند، حفاظت از حضرت امام را در زمان سخنرانی به عهده داشتند. آنها باید کنار حضرت امام می‌ایستادند و اطراف را زیر نظر می‌گرفتند. آنها فقط مسئول همین کار بودند و هیچ نقش دیگری نداشتند. یکی از این دو نفر آقای حسین صادقی بود که سابقاً سفیر ایران در کویت بود و دیگری سلمان [صفوی] نام داشت که بعدها به گروه مهدی هاشمی پیوست.»

علی تحیری هم درباره‌ی نقش گروه صف در تأمین حفاظت از امام خمینی می‌گوید:

«در مورد ورود حضرت امام(ره) قرار بر این شد که حفاظت امام را از فرودگاه تا بهشت‌زهرا و از آنجا تا مدرسه‌ی علوی، همین گروه ما به عهده بگیرد. درست خاطرم است که جلسه‌ای بود که شهید بهشتی، من و شهید بروجردی را صدا کردند و پرسیدند: «شما می‌توانید این قضیه را [حفاظت امام را] به عهده بگیرید؟» عرض کردیم: «بله.» گفتند: «چه نیازی دارید؟» گفتیم: «هیچ نیازی نداریم…» گفتند: «آخر چطور هیچ نیازی ندارید؟!» [بروجردی] گفت: «تنها چیزی که می‌خواهیم، این است که ما همین طور گمنام باشیم و کسی از ما اسم نبرد که حفاظت حضرت امام را چه کسی به عهده می‌گیرد. این خواسته ماست. نمی‌خواهیم اسمی از ما برده شود.»

سازمان مجاهدین هم در این مورد پیشنهادی داده بود، که این سازمان و تشکیلاتش، حفاظت امام را همراه با شرایط خاصی اولاً سلاح می‌خواستند و می‌گفتند که اسلحه‌های ما را هنگام دستگیری تقی شهرام و لو رفتن ما، از دست‌مان گرفتند و سلاح نداریم، دوم اینکه باید در هر بخشی که امام می‌آید تا بهشت‌زهرا، در نقاط مختلف آن پرچم مخصوص خودمان با علامت مشخص باشد. بعد هم در رادیوها، جراید و سایر رسانه‌های گروهی عنوان کنند که حفاظت امام را سازمان مجاهدین به عهده دارند.

این بود که ما جلسه‌ای داشتیم، بعد از چندین بار شناسایی و بررسی‌ای که کردیم فرودگاه و مسیر را، ما یک طرح حفاظتی پیاده کردیم… وقتی وارد فرودگاه مهرآباد شدیم، صبح پانزده دستگاه ماشین بردیم. اتومبیل حضرت امام(ره)، شیشه جلویش ضدگلوله نبود و بقیه‌ی ماشین تقریباً ضدگلوله بود. ما برای اینکه یک مقداری حفاظت را رعایت کرده باشیم، نتوانستیم شیشه جلو پیدا کنیم. یک شیشه بین راننده و بخش عقب اتومبیل قرار دادیم که با دست بالا پایین می‌شد. گفتیم حضرت امام تشریف ببرند عقب بنشینند و از آنجا به بهشت‌زهرا بروند.

پانزده دستگاه ماشین تقریباً خوب آماده کرده بودیم. پشتشان و صندوق‌های عقب ماشین را اکثرا پر از سلاح‌های آر. پی. جی و سلاح‌های مختلف کرده بودیم؛ چون آن روز 99 درصد امکان درگیری را در نظر گرفته و واقعاً نیروهایمان را کاملاً برای یک عملیات بسیار سنگین مسلح کرده بودیم. تعداد زیادی هم سلاح توسط دو برادرمان - که الان هم هستند- حمل می‌شد، به این ترتیب که لباس روحانیت به آنها پوشاندیم و زیر عبای هرکدام از چهار قبضه اسلحه جا به جا کردیم و با این سلاح‌ها سالن فرودگاه اطراف اینها را کاملاً تحت نظر داشتیم.

زیباترین و بهترین خاطره‌ی من وقتی است که وقتی حضرت امام وارد سالن شدند و من برای اولین بار گریه کردم، در حالی که به بچه‌ها گفته بودم که اگر فردا کسی گریه کند و احساساتی بشود، یک گلوله توی مغزش می‌زنم، چون باید همه‌ی ما چهارچشمی مواظب امام باشیم.

وقتی ایشان را بغل کردم و پیشانی‌شان را بوسیدم ـ اولین فردی هم بودم که ایشان را بوسیدم ـ قطرات بسیار درشت اشک از زیر عینکی که به چشم داشتم می‌ریخت. حضرت امام دستی به سر من کشیدند و آمدند و سخنرانی کردند. بعد از سخنرانی هم یک ربعی استراحت کردند. بعد قرار شد سوار بلیزر بشوند تا عازم بهشت‌زهرا بشویم.

وقتی امام به سمت بلیزر آمدند، دیدم که آقایی عقب بلیزر نشسته است که نمی‌شناختمش. از مرحوم شهید حاج مهدی عراقی پرسیدم: «ایشان کیست که پهلوی شما نشسته است؟» حاج مهدی عراقی گفتند: «آقای دکتر یزدی.» من به حاج مهدی اشاره کردم و آمدند پایین. دکتر ابراهیم یزدی را نمی‌شناختم. به حاج مهدی گفتم: «بگویید بروند داخل ماشین من بنشینند، عقب این بلیزر را برای حضرت امام در نظر گرفته‌ایم.» حضرت امام تشریف آوردند و جلوی بلیزر نشستند. در آنجا صحبتی هم با افسران ارشد و جزء نیروی هوایی که با احترام ایستاده بودند، فرمودند. من اصلاً انقلاب را همان لحظه احساس کردم. احترامی که با تمام وجود به حضرت امام گذاشته می‌شد. حضرت امام یک پایشان روی پله بلیزر بود و یک پایشان روی زمین و فرمودند: «شاه کلاهتان را تا چشم‌تان کشید، مواظب باشید که بختیار دارد تا گلویتان می‌کشد. حواستان جمع باشد.»

وقتی حضرت امام آمدند که سوار اتومبیل بشوند، من عرض کردم: «حاج آقا تشریف ببرید صندلی پشت بنشینید.» گفتند: «نه، جلو می‌نشینم» و من چیز دیگری نتوانستم بگویم. واقعاً نمی‌دانستم چه بگویم؟ ناخودآگاه گفتم که شیشه‌ی جلو ضدگلوله نیست. ایشان فرمودند: «ضدگلوله چیست؟ مگر فکر می‌کنید اعلیحضرت را دارید می‌برید که اسکورت می‌کنید؟» با یک تندی‌ای این قضیه را [فرمودند که] من جا خوردم. همه ماتشان برده بود. ایشان سوار شدند و خیلی راحت جلو نشستند. ما آن روز دل توی دلمان نبود. هضم این قضیه خیلی ثقیل بود و ایشان توجهی به این مسائل نداشتند.»

ماجرای سخنرانی امام خمینی در بهشت‌زهرا و گم شدن ایشان پس از سخنرانی بارها در کتاب‌های مختلف شرح داده شده است، اما پس از بازگشت امام خمینی به مدرسه‌ی رفاه، ایشان در حلقه‌ی حفاظت گروه صف به مسئولیت حمیدرضا نقاشیان قرار گرفتند.

حمید نقاشیان در این باره‌ی می‌گوید:

«انقلاب که پیروز شد مجموعه‌ی صف، مسئولیت حلقه‌ی مرکزی حفاظت حضرت امام(ره) در مدرسه‌ی رفاه و محل اقامتگاه اول را که تدابیر و برنامه‌ریزی‌های آنجا توسط شهید بهشتی انجام می‌گرفت، به عهده گرفت و من هم به عنوان مسئول حفاظت شخصی و خدمتکار در خدمت حضرت امام قرار گرفتم… در کمیته‌ی استقبال از ورود حضرت امام کارها به پنج قسمت تقسیم شده بود. استقبال از امام در کرسی بهشت‌زهرا و اقامتگاه دست گروه صف بود. فرودگاه و مسیر حرکت با گروه‏های دیگری بود و مرحوم شهید بهشتی فرودگاه را مدیریت و تیم آن را‌ تعیین کردند. البته تعدادی از بچه‌های مدرسه‌ی علوی و تیمی از بچه‌های نهضت آزادی مسئولیت اداره‌ی فرودگاه را به عهده داشتند.

مدیریت گروه تحویل‌گیرنده‌ی امام پای هواپیما و تهیه‌ی اتومبیل مربوطه که ایمن باشد و حادثه‌ای پیش نیاید و نحوه‌ی ورود به سالن فرودگاه و اجرای سرود و سخنرانی امام و خوشامدگویی را شهید بهشتی به عهده داشتند. اداره‌ی مسیر حرکت هم به آقای حاج محسن آقای رفیق‌دوست و یک تیم از مؤتلفه سپرده شده بود. فرودگاه و مسیر حرکت در اختیار ما نبود. تنها حفاظت بهشت‌زهرا و اقامتگاه، آن هم مجموعه مرکزی‌اش که محدوده‌ی پیرامونی امام(ره) بود، در اختیار گروه صف بود.

در ابتدای ورود حضرت امام(ره) اقامتگاهی که برای ایشان در نظر گرفته شده بود مدرسه‌ی رفاه بود، اما متأسفانه گروهی که حفاظت مجموعه‌ی اقامتگاه را به‏ عهده داشت، گروه لطف‌الله میثمی از بچه‌های مجاهدین خلق بود که این هماهنگی توسط شهید بهشتی صورت گرفت. اگرچه این کار با نیت کاملاً خالص و به اعتبار اینکه این بچه‌ها را از مجاهدین خلق جدا کنند، صورت گرفت، ولی این اعتماد برای اینکه رهبر انقلاب را به دست آنها بسپارند در بقیه‌ی آقایان وجود نداشت و مرحوم شهید شاه‌آبادی، مرحوم شهید مطهری و منتظری و آقای شیخ علی‌اکبر ناطق نوری به این کار معترض بودند، به همین دلیل آن مجموعه، حفاظت از مرکزیت اقامتگاه و جان امام (ره) را به مجموعه صف سپردند که اعتقادات و دلبستگی‌شان به روحانیت بسیار عمیق بود و شاید می‌توانم بگویم بازوی عملیاتی جامعه‌ی روحانیت مبارز محسوب می‌شد.

اما اینکه چرا مرا انتخاب کردند؟ بخش اعظمش برمی‌گردد به توفیق حقیر… بخشی هم به ‏خاطر لورفته‌تر بودن من در سازمان و گروه صف بود، زیرا به دلیل مسئولیت تدارکات و تأمین لجستیک شناخته شده‌تر بودم و برای جذب کمک، بیشتر ‏از دیگران به علما و دیگران مراجعه کرده بودم. شاید ایشان از بُعد نگاه اطلاعاتی و تحفظ این اقدام را کردند، اما من بدون معطلی قبول کردم. البته این انتخاب فقط در مدرسه‌ی رفاه کاربرد داشت. امام فقط یک شب در مدرسه‌ی رفاه ماندند.

وقتی ایشان در روز 12 بهمن وارد ایران شدند، جمعیت نگرانی از صبح تا شب در مدرسه‌ی رفاه منتظر بودند و با افکار بسیار پریشان که چه اتفاقاتی رخ خواهند داد، در آنجا حضور داشتند. نگرانی و ذهنیت آشفته‌ی ما نشأت گرفته از وقایع روز 8 بهمن بود. آن روز اعلام شد که حضرت امام(ره) می‌خواهند از پاریس به تهران بیایند، اما بختیار فرودگاه را بست و اجازه‌ی ورود به حضرت امام را نداد.

در روز 12 بهمن، طبق تدارکی که در فرودگاه برای ورود حضرت امام(ره) دیده شده بود، بچه‌های نیروی هوایی باید به استقبال می‌رفتند و حضرت امام را از هواپیما پیاده می‌کردند و با ماشینی که آماده شده بود تا سالن فرودگاه می‌بردند. حفاظت بیرونی با آنها بود از این طرف هم حفاظت سالن با بچه‌های نهضت آزادی بود.

ما خیلی نگران بودیم که هر لحظه ممکن است حادثه‌ای رخ دهد و همه‌ی مسائل به‏ عکس شود. تا عصر اتفاقات و تحلیل‌‌هایی را که به ذهن خطور می‌کرد و نگران می‌شدیم به جان خریدیم، تا اینکه امام رسیدند. وقتی تشریف آوردند یک مقدار سکینه‌ی خاطر پیدا کردیم که سالم هستند. البته در همان اقامتگاه هم عده‌ای دور امام ریختند و فضایی را به وجود آوردند که من نگران شدم و موجب شد با حضرت امام(ره) همگام بشوم و آقا حرف بنده را بپذیرند و من به ایشان عرض کنم که چگونه از میان جمعیت عبور کنند و بالا بیایند و روی صندلی‌ای که از قبل آماده کرده بودیم، بنشینند و برای عده‌ای که منتظر و مشتاق دیدار ایشان بودند، صحبت کنند.

در رد و بدل شدن صحبت‌هایمان متوجه شدم امام هم شرایط مرا درک کردند و متوجه شدند که دارم فضای موجود را مدیریت می‌کنم و چقدر هم با توجه این کار را انجام می‌دهم. ایشان در آن لحظه تأثیر بسیار عمیقی در وجود من گذاشتند. ده دقیقه‌ای با مردم صحبت کردند و آنها را دلداری دادند و فرمودند: «آنچه دارد پیش می‌آید خواست خداست، فضایی که دارد مهیا می‌شود فضایی است برای بیداری مسلمان‌ها. شما بدانید ما در این راه چه پیروز شویم و چه از بین برویم یکی، از دو خیر احدی الحسنیین است که داریم انجام می‏د‌هیم.»

بعد از این سخنرانی که امید زیادی در دل بچه‌ها ایجاد کرد، حضرت امام(ره) را به طبقه فوقانی مدرسه رفاه بردیم. در آنجا یکی از کلاس‌ها را برای استراحت ایشان آماده کرده بودیم. من هم وسایل شام را فراهم کردم و خدمت امام بردم. سفره کوچکی را پهن کردم و ایشان غذایشان را تناول کردند. سر سفره فقط ایشان و حقیر بودیم. سپس جای امام را درست کردم و ایشان را برای استراحت تنها گذاشتم و بیرون آمدم، ولی گویی تمام وجودم در آن اتاق جا مانده بود. دائم به خود می‌گفتم کاش در اتاق را نبسته بودم و می‌شد از لای در چشم از امام برندارم. سپس خود را نهی می‌کردم که پسر عاقل باش! در اتاق بسته نباشد، امام احساس امنیت نمی‌کنند.

فکر کنم آن شب دو دیالوگ بین من و امام رد و بدل شد. اولین بار زمانی بود که وقتی از حضرت امام (ره) خواهش کردم روی پله‌ها تشریف بیاورند و برای بچه‌ها صحبت کنند، صدای من فراتر از آن هیاهو‌یی بود که دور امام را گرفته بود و ایشان حس کردند من دارم با صدای بلند مجموعه را مدیریت می‌کنم تا فضا در اختیارم قرار بگیرد و فرمودند: «بله، بله شما درست می‌گویید.» با کمک بچه‌ها، راهرو مانندی درست و امام را هدایت کردیم تا روی صندلی بنشینند و صحبت کنند.

دومین بار هم همان شب در سر شام بود که ایشان دو، سه مرتبه گفتند: «شما امروز خیلی خسته شدید» و من عرض کردم: «نه، به اندازه شما.» حاج احمدآقا از خستگی از پا افتاده بود و اصلاً آن شب به اقامتگاه نیامد. قبل از اینکه امام به مدرسه‌ی رفاه تشریف بیاورند، آقای ناطق ایشان را به منزل یکی از اقوامشان برده بودند و از آنجا به اقامتگاه آمدند. احمدآقا هم در راه فشار زیادی را تحمل کرده بودند و مجبور شدند در همان منزل استراحت کنند و فردا به مدرسه‌ی علوی آمدند.

آن شب حدود ساعت ده شب بود که محل خواب و استراحت حضرت امام را آماده کردم، در اتاق را بستم و از آنجا خارج شدم تا امام بتوانند راحت‌تر استراحت کنند. ساعت از یازده شب گذشته بود که شهید آیت‌الله مطهری به اتفاق آقای منتظری به اقامتگاه آمدند و گفتند: «می‌خواهیم با آقا حرف بزنیم.» در جوابشان گفتم: «ایشان خواب هستند و استراحت می‌کنند»، اما دوباره با اصرار گفتند: «ما همین الان می‌خواهیم آقا را ببینیم، برو صدایشان کن!» اولین بار بود که می‌دیدم کسانی به خودشان این جسارت را می‌دهند و این قدر احساس نزدیکی با امام می‌کنند که می‌گویند برو و ایشان را از خواب بیدار کن.

حسم این بود که شأن کسی که به عنوان رهبرتبعیدی این انقلاب به ایران وارد شده، بالاتر از آن است که ما این جور تقاضاها را از ایشان داشته باشیم. نزدیکی شهید مطهری به امام را درک می‌کردم و رابطه ایشان را با امام تا حدودی از قبل می‌شناختم، ولی احساس نزدیکی شهید مطهری به امام را تازه آن شب درک کردم. با توجه به اصرار آقایان چاره‌ای ندیدم جز اینکه بروم و خیلی آرام ببینم که حضرت امام خوابند یا نه؟ آرام در اتاق را باز کردم و با کمال تعجب صدای امام را شنیدم که فرمودند: «اتفاقی افتاده است؟» جرأت پیدا کردم و در را کامل باز کردم و گفتم: «آقایان مطهری و منتظری آمده‌اند و اصرار دارند شما را از خواب بیدارکنم. حتماً موضوع مهمی است، اما نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است.» امام فرمودند: «بسیار خوب» و از جایشان بلند شدند. می‌خواستند رختخوابشان را خودشان جمع کنند که من نگذاشتم و رختخواب را جمع کردم و کنار اتاق گذاشتم. حضرت امام کنار اتاق به دیوار تکیه دادند و گفتند: «بگویید بیایند داخل.» از آقایان تقاضا کردم که داخل بیایند. آنها آمدند و پهلوی امام نشستند، من برای چای درست کردن و پذیرایی رفتم. یک جعبه‌ی کوچک گز با سه فنجان چای داخل سینی گذاشتم و برای مهمانان آوردم.

از بچه‌های محافظ کسی غیر از من نبود و همه‌ی کارهای امام را شخصاً انجام می‌دادم. البته بچه‌ها در طبقه‌ی پایین و روی پله‌ها حضور داشتند و من نگرانی از این بابت که شخص غریبه‌ای به ساختمان نفوذ کند و از پله‌ها بالا بیاید نداشتم.

آقایان مشغول صحبت شدند. از حرف‌هایشان این گونه برآمد که آیت‌‌الله مطهری گفتند: «باید شما را از اینجا ببریم. در طیف درونی حفاظت، حمید آقا را گذاشتیم (منظورشان من بودم)، ولی طیف بیرونی دست ما نیست و دست جریاناتی دیگر است.» گله داشتند که این اقدامات بدون هماهنگی با ما صورت گرفته است. امام خیلی راحت پذیرفتند و فرمودند: «کجا برویم؟» آقای مطهری گفتند: «مدرسه‌ی علوی را آماده کرده‌ایم. گروه نزدیکی به ما آن مجموعه را آماده می‌کند.» شاخص‌ترین افراد این مجموعه‌ی شهید مهدی عراقی بود و امام به‌سرعت پذیرفتند.

قرار شد ساعت هفت صبح آقای ناطق اتومبیل‌شان را بیاورند، امام را سوار کنیم و به مدرسه علوی ببریم و آنجا رسما اقامتگاه امام شود. این کار صورت گرفت و دیدارها از همان لحظه در آنجا شروع شدند. در مدرسه‌ی علوی گروه توحیدی صف کاری نکرده بود و ما با ابتکار عمل خودمان رفتیم و با اتکای به نفس کارمان را ادامه دادیم. من سریعاً بچه‌های گروهمان را در طبقات پایین و بالای مدرسه‌ی علوی مستقر کردم. رفت و آمدهای افراد را به حسب شناخت و برنامه‌ای که احمد آقا می‌داد کنترل می‌کردیم. انتقال به مدرسه‌ی علوی، احمدآقا را هم عصبانی کرده بود. درست در زمانی که ایشان نبودند، این کار توسط آقای مطهری انجام شده بود و ایشان معمولاً از این انتقال تعبیر به کودتا می‌کرد.[3]

خدا با ما بود که آقای مطهری و آقای ناطق که مسئولیت انتظامات را به عهده داشتند، شهید بروجردی و بنده را خوب می‌شناختند و همین شناخت موجب شد مؤتلفه ما را از مسئولیت حفاظت کنار نگذارد. آقای ناطق در ادامه‌ی کار ما در اقامتگاه دوم نقش کلیدی داشت. ابتدا شهید بهشتی مکدر شد و چند روزی به اقامتگاه نیامد تا حقیر در جریان نشست شورای انقلاب به دستور امام از ایشان خواستم برای حضور در جلسه حاضر شوند. طبعاً آقای بهشتی که رفتند، مجموعه میثمی هم رفت و کادر حفاظت بیرون مجموعه، هم در علوی و هم در رفاه در اختیار مؤتلفه بود و کماکان تیم ما (گروه صف) در دایره‌ی مرکزی حفاظت حضورداشت.

ابتدا یکی از کلاس‌های مدرسه‌ی علوی را اقامتگاه امام قرار دادیم و یکی دو شب بعد راهی را به منزل یکی از همسایگان باز کردیم و حضرت امام (ره) در آنجا به طور مخفی اقامت کردند. ما کنترل رفت و آمد به منزل‌ها و مجموعه پله‌ها را برای ورود به طبقه‌ی پایین و نمازخانه در اختیار داشتیم.

چند بار افراد مشکوکی وارد شدند که توانستیم کنترل کنیم، اما یک بار موضوع خیلی جدی شد. زمانی که ابوعمار (یاسرعرفات) برای دیدار امام آمده بود، همراه ایشان خانمی بود که اجازه نداده بود تفتیش بدنی شود و این کار او با اعتراض بچه‌های محافظ مواجه شده و از رفتن او پیش امام ممانعت کرده بودند، به همین دلیل خود یاسرعرفات هم در راهروی پایین معطل مانده بود. خبر به من رسید و به طبقه‌ی پایین رفتم و با ترفند خاصی خانم را از عرفات جدا و به سمتی از اقامتگاه هدایت کردم و آن قدر در یکی از اتاق‌ها نگه داشتم تا حاضر شد او را بگردیم. وقتی توسط یکی از خواهرها تفتیش شد، متوجه شدیم دو سلاح همراه خود دارد. یکی به پا و دیگری را به کمر بسته بود. هر دو اسلحه را مصادره کردیم و اجازه‌ی ملاقات هم به او ندادیم. بعد از دو هفته بازجویی از او معلوم شد که این خانم یک ایرانی است که مقداری زبان عربی یاد گرفته و خود را به عرفات چسبانده بود.

اینکه چرا از مجموعه حفاظت جدا شدم، دلیلش این بود که برای انجام کار دیگری مأمور شدم. در روز دوم مراسم شهادت استاد مطهری در مدرسه‌ی فیضیه‌ی قم، آقای هاشمی رفسنجانی در سخنرانی خود حزب توده را مخاطب قرار داد و به آنها پرخاش کرد که شما دارید این کارها می‌کنید. تحلیل ایشان هم این بود که آنها می‌دانند یک ایدئولوگ چه تأثیری می‌تواند داشته باشد و اگر مطهری از بین برود، برای انقلاب اسلامی چه هزینه‌ی بزرگی است. با این تحلیل، آقای هاشمی شروع با حزب توده برخورد کرد. من قبل از انقلاب گاهی در جلسات گروه فرقان حضور و شناخت نسبی نسبت به تفکر آنها داشتم. همچنین بخش زیادی از اطلاعات آنها را از طریق برادر شهید و بزرگوار و مظلوم، عباسعلی ناطق نوری به استاد شهید مطهری می‌رساندم و حتی از جانب ایشان مأموریت پیدا کرده بودم که در این جلسات باقی بمانم و اطلاعات آنها را به ایشان برسانم. شهید مطهری تفکر آنها را شقوقی از ریشه‌های ماتریالیسم می‌دانستند و با آنها در مقدمه‌ی یکی از چاپ‌های کتاب علل گرایش به مادیگری برخورد جدی و صریحی کرده بودند.

با توجه به این شناخت نسبی، در همان جلسه‌ی ختم در مدرسه‌ی فیضیه، در گوش حضرت امام گفتم: «آقای هاشمی اشتباه می‌کند. این جریان مربوط به گروه فرقان است که مذهبی هستند.» حضرت امام رو به من کردند و فرمودند: «مگر تو اینها را می‌شناسی؟» گفتم: «بله، شهید مطهری هم خوب اینها را می‌شناختند.» آقا گفتند: «به آشیخ اکبر بگویید بعد از اتمام جلسه به خانه‌ی ما بیاید.» بعد از مراسم آقای هاشمی را مطلع کردیم و ایشان به منزل امام تشریف آوردند. من برای امام توضیح دادم که گروه فرقان چه کسانی هستند، چه کارهایی می‌کردند، دیدگاهشان چیست، انحراف و اشتباهشان کجا بوده است و شهید مطهری چگونه با آنها برخورد کرد و نهایتاً از چه زمانی بغض و کینه‌ی ایشان را به دل گرفتند. به امام گفتم: «این مشی و منش ترور آقای قرنی و مطهری از تفکر چپ‏مآبانه‌ی آنها و جعل عناوین «زر، زور و تزویر» مرحوم شریعتی نشأت می‌گیرد.» امام فرمودند: «شما که اینها را می‌شناسید، بروید و این موضوع را جمع کنید، چون آن طور که شما می‌گویید اینها قصد ترور تمام ما را دارند و حتی در منزل آقای بهشتی هم رفت و آمد دارند.» گفتم: «بله، آقای بهشتی دو سه نفر از اینها را خوب می‌شناسند. حتی کسی که در خانه‌ی شهید بهشتی رفت و آمد داشت، قاتل شهید قرنی بود که در زمان محاکمه معلوم شد.» آقای هاشمی هم با شنیدن این صحبت‌ها حرف‌های مرا تأیید کردند و گفتند: «حمید آقا! کار خودتان است. بیایید تهران و شروع کنید.»

من به تهران آمدم و ابتدا خدمت آقای ناطق رفتم و با هماهنگی ایشان، از آقای بهشتی اختیارات گرفتم. بعد برای گرفتن امکانات خدمت آقای مهدوی‌کنی برای گرفتن کمک فکری و سازماندهی، خدمت علی‌اکبر ناطق نوری و آقای هاشمی رفتم. یک مجموعه‌ی اطلاعاتی کوچک را تشکیل دادیم و برخورد با این جریان را شروع کردیم.»

پس از خروج حمیدرضا نقاشیان از حلقه‌ی مرکزی حفاظت از امام خمینی، مسئله‌ی حفاظت از امام به سپاه تازه‌تأسیس قم واگذار شد و حشمت‌الله کریمی مسئول حفاظت از امام خمینی در قم شد. با انتقال امام خمینی به تهران در دی ماه 1358 و پس از استقرار ایشان در جماران، مدیریت حفاظت از امام خمینی به عهده‌ی سیداحمد خمینی به عنوان رئیس دفتر امام خمینی قرار گرفت.

پی نوشت ها:

1- گفتگو با اسدالله بادامچیان، روزنامه ایران 20 بهمن 1388، صفحه 6؛ سیدهادی خامنه‌ای درباره حذف سخنرانی منسوب به سازمان مجاهدین خلق می‌گوید: مجاهدین خلق آرم‌های خود را تا آن جلو که امام می‌خواست وارد فرودگاه شود، زده بودند. توسط برخی عوامل خود ترتیبی داده بودند که وقتی امام می‌آید، نماینده‌ای از آنها یا یکی از منتسبان به آنها در بهشت‌زهرا پیش امام صحبت کند. برنامه‌ریزی شده بود که اینها در حضور امام صحبت کنند. تنها کسی که جلوی این کار را گرفت، شهید مطهری بود. این تصمیم را بدون اطلاع امام و بدون اجازه شهید مطهری گرفته بودند. وقتی شهید مطهری مطلع شد، تلفنی با فرانسه صحبت کرد و به امام گفت که مردم این همه زحمت کشیده‌اند و یک گروه نیمه‌کمونیستی آمده و می‌خواهد تمام زحمات مردم را به نفع خود مصادره کند و می‌خواهند بیایند سخنرانی کنند. امام را در جریان کار گذاشت. روز ورود امام که در بهشت‌زهرا بودم و شهید مطهری هم آنجا بودند. از حاج احمدآقا پرسیدیم که نوار شهید مطهری را امام گوش کرد یا نه؟ ایشان گفتند، بله گوش کردند. حتی گفتند در حال برگشت در هواپیما نوار را گوش کرده‌اند. ما وقتی فهمیدیم امام در جریان است، گفتیم هر تصمیمی امام بگیرند. امام گفتند یک نفر صحبت کند که آن یک نفر هم فرزند شهید صادق امانی بود؛ چرا که بنا بود یک پدر، یک مادر و یک فرزند صحبت کنند. پدرومادر حذف شد و یک فرزند صحبت کرد. گویا کمیته‌ی استقبال این سه نفر را انتخاب کرده بود، ولی شهید مطهری در جریان نبود این تصمیم را اینها گرفته بودند و وقتی شهید مطهری به مدرسه علوی آمد و مطلع شد که چنین تصمیمی گرفته شده، تلفن زدند و اطلاع دادند.

2-حضور شهید مهدی عراقی در این جلسه اشتباه است چراکه شهید عراقی در آن زمان در پاریس به سر می‌برد و به همراه امام خمینی در روز 12 بهمن 1357 به ایران بازگشت.

3- اصغر رخ‌صفت از اعضای هیئت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی که از فعالان مدرسه‌ی رفاه بود، ‌درباره رفتن امام خمینی از مدرسه‌ی رفاه به مدرسه‌ی علوی می‌گوید: قرار بود امام بیایند مدرسه‌ی رفاه، خدا می داند که ما و رفقا برای ورود ایشان چه تلاش هایی کرده بودم، اما یک‌مرتبه رأی آقایان برگشت و گفتند حضرت امام را می‌برند مدرسه‌ی علوی. ما ناراحت شدیم که کلی زحمت کشیده‌ایم و مدرسه‌ی علوی چرا؟ ولی شهید مطهری گفتند تصمیم بر این شده که ایشان را ببریم علوی. به هرحال یک عده‌ای رفتند مدرسه علوی و عکس انداختن و دور امام را گرفتن و این جور کارها. ما اصلاً دنبال این حرف‌ها نبودیم. در تمام مدتی که امام در مدرسه‌ی علوی بودند، فقط یک بار که یاسر عرفات آمد، به اتفاق بچه‌ها رفتیم مدرسه‌ی علوی و نیم ساعت یک ساعتی آنجا بودیم و دوباره برگشتیم مدرسه‌ی رفاه و دنبال کارها را گرفتیم. ظاهراً امام شنیده بودند که افرادی که در مدرسه‌ی رفاه هستیم و خدمت می‌کنیم، از اینکه ایشان به مدرسه نیامده‌اند، دلگیر شده‌ایم. داشتیم کار می‌کردیم که دیدیم در شرقی مدرسه‌ی رفاه را می‌زنند. همه سرشان به کار خودشان بود و طبق معمول داشتند بدو بدو می‌کردند. من رفتم و در را باز کردم و پناه بر خدا! یک مرتبه دیدم امام پشت در هستند. چنان مبهوت مانده بودم که نمی‌دانستم چه بگویم یا چه کنم. یک مرتبه فریاد زدم: «بچه‌ها! امام! امام!» و تقریباً به حالت ضعف کنار رفتم تا امام تشریف بیاورند. بچه ها اصلاً نمی‌دانستند چه کار بکنند. همه گیج شده بودند. امام تشریف آوردند داخل ساختمان و روی پله ها نشستند و بچه ها هم پایین روی زمین و مات و مبهوت به آن چهره‌ی روحانی، آرام و متین خیره مانند. امام چند دقیقه ای برای بچه ها صحبت فرمودند و همه ما به کلی غم سال‌ها دوری از ایشان و بعد هم نیامدنشان به مدرسه‌ی رفاه را از یاد بردیم. (نشریه‌ی شاهد یاران،‌ ش36،‌ص58)

منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی

 نظر دهید »

سیاه ترین شب...

11 بهمن 1396 توسط سليمي بني

 سیاه ترین شب…

…وقتی سیاهی شب همه جارا پوشاند ؛ امیرالمومنین علیه السلام بانو را غسل داد.1
تنهاامیرالمومنین علیه السلام بود و حسن وحسین علیهم السلام و زینب و ام کلثوم سلام الله علیها و نیز فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها و اسماء بنت عمیس.2
اسماء گوید: فاطمه سلام الله علیها وصیت فرمود که وقتی وفات کرد ، غیر از من و علی علیه السلام کس دیگری او را غسل ندهد.لذا من برای غسل بانو، علی علیه السلام را کمک میکردم. 3
علی علیه السلام فرمود :…وقتی خواستم ردا را گره بزنم ؛صدازدم:ام کلثوم؛زینب سلام الله علیها، سکینه سلام الله علیها فضه، حسن، حسین علیهم السلام زودتربیایید.بیایید بیشتر مادرتان را ببینید.اکنون لحظه ی جدایی است وبعداز این دیدارمان دربهشت خواهد بود.
حسن وحسین علیهم السلام باعجله آمدند.ناله کنان گفتند: امان از آتش حسرتی که هیچگاه از فقدان جدمان ، محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله و مادرمان فاطمه زهرا سلام الله علیها خاموش نمیگردد. مادرحسن علیه السلام ! مادر حسین علیه السلام! وقتی جدمان محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله را دیدی ، سلام مارا به او برسان ، بعد از تو ما در این دنیا یتیم ماندیم.
امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند :
خدا را شاهد میگیرم که فاطمه سلام الله علیها مهربانانه گریست و ناله کرد. دستش را جلو آورد و آنها را مدتی طولانی به سینه اش چسباند، طوری که ناگاه سروشی از آسمان بانگ برآورد : یاابالحسن، بچه ها را از روی او بردار.به خدا سوگند!همه ملائکه آسمان ها به گریه افتادند. حبیب مشتاق ملاقات محبوب است… 4
 1 )بحارالانوار-ج43-ص215-ب7-ج44
2 )بحارالانوار-ج43-ص171-ج11-وج81-ص310-ب51-ج31 /دلائل الامامه-ص46
3)مناقب_ابن شهرآشوب-ج3-ص364/بحارالانوار-ج43-ص184-ب7-ج16
4 )بحارالانوار-ج43-ص179-ب7-ج15/عوالم العلوم والمعارف والاحوال -ج11-ص261 و 262.

 نظر دهید »

ایام فاطمیه اول و دوم چند روز و از چه زمانی است

11 بهمن 1396 توسط سليمي بني

  ایام فاطمیه اول و دوم چند روز و از چه زمانی است

 

 دهه فاطمیه اول : از دهم تا بيستم جمادي الاول
 دهه فاطمیه دوم : از یکم تا دهم جمادي الثاني

 دربارة تاريخ شهادت حضرت زهرا (س) روايات مختلف و متضاد است. از چهل روز تا شش ماه بعد از رحلت پيامبر (ص).ميان علماي شيعه، دو تاريخ مشهور و مقبول است:

 يکي هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پيامبر (ص) و ديگري نود و پنج روز.با توجه به رحلت پيامبر اسلام (ص) در بيست و هشتم صفر، بنا به روايت هفتاد و پنج روز، در مورخة سيزدهم تا پانزدهم جمادي الأوّل ، شهادت حضرت زهرا(س) است و اين ايام را فاطمية اوّل مي‌ خوانند.اما بنا به روايت نود و پنج روز، شهادت حضرت(س) در سوم تا پنجم جمادي الثاني است و اين ايام را فاطمية دوم مي‌ خوانند.

 بر این اساس ايام فاطميه جمعا 6 روز مي باشد، 3 روز در ماه جمادي الاول و 3 روز در ماه جمادي الثاني. بنابراين فاطميه اول از 13 تا 15جمادي الاول است و فاطميه دوم از سوم تا پنجم جمادي الثاني مي باشد.

 ظاهراً علت اينکه سه روز در هر ماه بعنوان روز شهادت آن حضرت(س) معرفي شده است به اين دليل است که اين احتمال وجود دارد که ماههاي قمري از رحلت پيامبر(ص) تا شهادت حضرت زهرا(س)،29روز بوده باشند،حال آنکه درصورت کامل بودن ماههاي قبل،روز شهادت 13جمادي الاول و يا سوم جمادي الثاني خواهد بود. چرا که طبق تقويم، حداکثر سه ماه قمري 29 روزه و حداکثر 4 ماه قمري 30 روزه مي توانند پشت سر هم قرار گيرند.

 اما در عرف به دهه دوم جمادي الاول از دهم تا بيستم جمادي الاول که بنابر قول 75روز، شهادت آن بانوي بزرگوار در آن واقع شده است دهه فاطميه اول و به دهه اول جمادي الثاني از اول تا دهم جمادي الثاني، که طبق قول 95روز،شهادت حضرت زهرا(س) در آن واقع شده است،دهه فاطميه دوم گفته مي شود.

 نویسنده دکتر رحیم کارگر

 نظر دهید »

اصل انتقال نور صدیقه طاهره(س) در معراج

11 بهمن 1396 توسط سليمي بني

 ya zahra

حضرت زهرا(س) برای ورود به زمین، از اصلاب و ارحام عبور نکردند، در معراج، مستقیماً به صلب پیامبر(ص) منتقل شدند…

 خداوند تبارک و تعالی حضرت مریم(س) را برگزید (اصطفاکِ)، و از ارحام و اصلاب مطهر منتقل کرد و اصلا ناپاکی ایشان را مس نکرده است. اما حضرت زهرا(س) وقتی می‌خواهد در عالم دنیا بیاید، از اصلاب عبور نمی‌کند.

 در روایات آمده است که وجود مقدس حضرت زهرا(س) در چند مرحله به صلب نبی اکرم(ص) منتقل شدند. یک مرتبه وقتی حضرت به معراج رفت، در آسمان چهارم بر حضرت ابراهیم(ع) و دیگران امامت کرد و نماز خواند، سپس به آسمان ششم رفت. از آنجا به حجب رسید و در جنت حجب، طعامی را میل کرد (که در بعضی روایات دارد که خرما بود…)، و وجود مقدس فاطمه زهرا(س) به صلب آن حضرت منتقل شد.
مرحله دوم طعام بهشتی بود که در دو مرحله بر حضرت نازل شد و آخرین مرحله‌اش شب آخری بود که پیامبر(ص) چهل شب از حضرت خدیجه(س) عزلت گزیدند. هر شب سر سفره، میهمان راه می‌دادند اما شب آخر که جبرئیل طعام بهشتی آورد عرض کرد: یا رسول الله، احدی جز شما نباید از این غذا بخورد.

  در اینجا فرق حضرت زهرا(س) با حضرت مریم(س) در این است که وقتی حضرت زهرا(س) می خواهد منتقل شود، مستقیماً جبرئیل طعام بهشتی می‌آورد و به حضرت عطا می‌کند.
در روایات کتاب کافی وارد شده است که وقتی مؤمن می‌خواهد به دنیا بیاید، یک قطره‌ای از بهشت بر روی میوه یا چیز دیگری قرار می‌گیرد و در صلب پدر می‌رود.
در رابطه با حضرت زهرا(س)، اصل انتقال نور صدیقه طاهره(س) در معراج انجام شد و سپس کمالش با طعام بهشتی بود که جبرئیل بعد از چهل روز خلوت پیامبر(ص)، آن را آورد…»

  استاد سید محمّدمهدی میرباقری، ۹۳/۱۲/۱۴

 نظر دهید »

قانون بازتاب

11 بهمن 1396 توسط سليمي بني

  قانون بازتاب 

آنچه را به جهان بتابانید، بازتاب آن به سمت خودتان بر می گردد و شما را در بر می گیرد.
حتماً شما هم این شعر معروف از مولوی را شنیده اید که: “این جهان کوه است و فعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صدا".
این حکمت کهن و قانون بزرگ که مهر تائید تمام خردمندان تاریخ در پای آن است، می گوید که آنچه از وجود و رفتار آدمی به جهان ساطع می شود، مدتی بعد به خود او باز می گردد و خودش را در بر می گیرد.
اگر به پیرامون خود نگاهی بیندازید، می بینید که زندگی و وجود انسانهای خیرخواه، سرشار از خیر و نیکی است و در مقابل هیچ نفرین گر بدخواهی را پیدا نخواهید کرد که خود در ظلمت و تباهی نباشد.
این قانون کاربرد فوق العاده ای در موضوع کسب ثروت هم دارد.
تمام کسانی که از ثروتمندشدن دیگران خوشحال می شوند یا به آن کمک می کنند، به شکل رازآلودی، خودشان هم ثروتمند می شوند و در مقابل، تنگ نظرانی که آرزومند فقر و نداری دیگران هستند، خودشان قبل از همه گرفتار درماندگی و فلاکت می شوند.
از همین امروز تمرین کنید که برای ثروتمندشدن دیگران، حتی دشمنانتان دعا کنید و در صورت امکان به دیگران برای کسب ثروت کمک کنید و همواره از شنیدن خبر توانگری انسانها خوشحال شوید و خدا را شکر کنید که دیگری ثروتمند شده است.
بدون تعارف، شاید در آغاز کمی سخت باشد، مخصوصا برای غریبه ها و یا دشمنان، ولی با ادامه تمرین و همچنین آگاهی از نتایج مثبتی که این قانون برای شخص خود شما در پی دارد، روز به روز برای شما آسانتر و گواراتر می شود.
حتماً در کنار اقدامات “فیزیکی” مانند: کار، کسب درآمد، صرفه جوئی، پس انداز و سرمایه گذاری، از این اهرم قدرتمند “متافیزیکی” هم استفاده کنیم

 

 نظر دهید »

وصیت‌نامهٔ آلبرت اینشتین

11 بهمن 1396 توسط سليمي بني

وصیت‌نامهٔ  آلبرت اینشتین

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه‌ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می‌گیرد و آدم‌هایی که سخت مشغول زنده‌ها و مرده‌ها هستند از کنارم می‌گذرند.


آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم‌های یک زن ندیده است.

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره‌ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده‌اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه‌هایش را ببیند.

کلیه‌هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می‌کند.

استخوان‌هایم، عضلاتم، تک تک سلول‌هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول‌هایم را اگر لازم شد بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.


آن چه را که از من باقی می‌ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید تا گلها بشکفند. اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند …

 نظر دهید »

شعر فاطمی

11 بهمن 1396 توسط سليمي بني

فاطمیه

 سالها پیش در این شهر درختی بودم
یادگاری کهن از دوره سختی بودم
هرگز از همهمه باد نمی لرزیدم
سایه پرورد چه اقبال و چه بختی بودم
به برومندی من بود درختی کمتر
رشد میکردم و میشد تنه ام محکم تر
من به آینده خود روشن و خوشبین بودم
باغ را آینه صبر به آیین بودم
روزها تشنه هم صحبتی با خورشید
همه شب هم نفس زهره و پروین بودم
ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک
برگهایم گل تسبیح به لب مثل ملک
راستی شکر خدا برگ و بری بود مرا
با درختان دگر سـرّ و سری بود مرا
قامت افراشته چون سرو و صنوبر بودم
چتر سر سبزی و شهد ثمری بود مرا
چشم من بود به شاهین ترازوی خودم
تکیه کردم همه عمر به بازوی خودم

 

  ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی
باغ شد صحنه طوفان بیابان گردی
در همان حال که احساس خطر می کردم
نرم و آهتسه ولی با تبر آمد مردی
تابه خود آمدم از ریشه جدا کرد مرا
ضربه هایش متوجه به خدا کرد مرا
حالتی رفت که صد بار خدایا کردم
از خدا عاقبت خیر تمنا کردم

 

 گرچه از زخم تبر روی زمین افتادم
آسمان سیر شدم مرتبه پیدا کردم
از من سوخته دل بال و پری ساخته شد
کم کم از چوب من آن روز دری ساخته شد
تا نگهبان سراپردۀ ماهم کردند
هرچه در بود در آن کوچه نگاهم کردند
از همان روز که سیمای علی را دیدم
همه شب تا به سحر چشم به راهم کردند
مثل خود تشنه سیراب نمی دیدم من
این سعادت را در خواب نمی دیدم من
بارها شاهد رخسار پیمبر بودم
محرم روز و شب ساقی کوثر بودم
تا علی پنجه به این حلقه در می افکند
به خدا از همۀ پنجره ها سر بودم
دست های دو جگر گوشه که نازم میکرد
غرق در زمزمه و راز و نیازم میکرد
به سرافرازی من نیست دری روی زمین
خورده بر سینه من بال و پر روح الامین
سایۀ وحی و نبوت به سرم بوده مدام
به خدا عاقبت خیر همین است همین
هر زمانی که روی پاشنه می چرخیدم
جلوه روشنی از نور خدا می دیدم

 

 از کنار در اگر فاطمه می کرد عبور
موج میزد به دلم آینه در آینه نور
سبز پوشان فلک پشت سرش می گفتند
قل هوالله احد چشم بد از روی تو دور
سوره کوثری و جلوۀ طه داری
انچه خوبان همه دارند تو تنها داری
دیدم از روزنه ها جلوۀ احساسش را
دست پر آبله و گردش دستاسش را
دیده ام در چمن سبز ولایت هر روز
عطرانفاس بهشتی و گل یاسش را
زیرآن سقف گلین اشک فرود آمده بود
روح همراه ملائک به درود آمده بود
هر گرفتار غمی حلقه بر این در میزد
هرکه از پای می افتاد به من سر می زد
آیه روشن تطهیر در این کوچه مدام
شانه بر شانه جبرئیل امین پر می زد
یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم
یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم

 

 من ندانستم از اول که خطر در راه است
عمر این دل خوشی زود گذر کوتاه است
دارد این روز مبارک شب هجران در پی
شب تنهایی ریحان رسول الله است
مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت
یا پس از هجرت خورشید چرا ماه گرفت
رفت پیغمبر و دیدم که ورق بر گشته
مانده از باغ نبوت گل پرپر گشته
محبط وحی جدا گرید و جبرئیل جدا
مسجد و منبر و محراب و حرم سرگشته
هست در آینۀ باغ خزان دیده ملال
نیست هنگام اذان صوت دل انگیز بلال

 

 همه حیرت زده افروختنم را دیدند
دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند
بیوفایان همه آن روز تماشا کردند
از خدا بی خبران سوختنم را دیدند
سوختم تا مگر از آتش بیداد و حسد
چشم زخمی به جگر گوشی یاسین نرسد
هیچ آتش به جهان این همه جانسوز نشد
شعله اینقدر فرا گیر و جهان سوز نشد
جگرم سوخت ولی در عجبم از شهری
که دل افسرده از این داغ توان سوز نشد
رسم آتش زدن از عهد خلیل است ولی
آتش آن روز گلستان شد و امروز نشد
آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز
داغ این باغ فراموش نگردد هرگز
سوخت در آتش بیداد رگ و ریشه و پوست
پشت در این علی است و همه هستی او
یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم

 حیف ! آن روز به نجار نگفتم ای دوست
توکه در قامت من صبر و رضا را دیدی
بر سر و سینه من میخ چرا کوبیدی
همه رفتند و به جا ماند در سوخته ای
دفتری خاطره از آتش افروخته ای

 سال‌ها طی شد از آن واقعه‌ی تلخ و هنوز
هست در کوچه ما چشم به در دوخته ای
تا بگویند در این خانه کسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید

 سروده محمد جواد غفور زاده(شفق)

 نظر دهید »

▪️"فاطمة امّ ابیها، فداها ابوها، ابوها فداها"▪️

11 بهمن 1396 توسط سليمي بني

▪️"فاطمة امّ ابیها، فداها ابوها، ابوها فداها"▪️

“پیامبرصلي الله عليه و آله اغراق نمی‌کند، وقتی می‌گوید من فدای فاطمه، ببینید فاطمه کیست که خاتم النّبیّین سزاوار و شایسته است که قربانی او شود!
می‌ترسم وارد بعضی از حوزه‌ها شوم. سخن گفتن در این زمینه خیلی از منزلت و جایگاه ما فراتر است. ولی خاطرتان هست که در بحث قربانی گفتیم نظام آفرینش نظام قربانی است، هر موجود مادونی در راه مافوق خودش قربانی می‌شود و از این طریق به کمال می رسد. جماد، قربان گیاه می‌شود و گیاه می‌شود، گیاه قربان حیوان می‌شود و حیوان می‌شود، حیوان قربان انسان می‌شود و انسان می‌شود، انسان قربان انسان کامل می‌شود و انسان کامل می‌شود و انسان کامل یعنی ولیّ اعظم خدا قربان خدا می‌شود و آن وقت می‌شود آنچه که دیگر زبان یارای گفتن او را ندارد.
اعظم انسان‌های کامل تاریخ، گل سرسبد آفرینش، وجود مقدّس خاتم النّبیّین صلي الله عليه و آله است، حال چگونه است که خاتم النّبیّین در رابطه با فاطمه می‌گوید: «فداها ابوها»، یعنی خاتم النّبیّین فدای او بشود! یعنی قربان شدن خاتم النّبیّین در راه فاطمه مایه‌ی کمال و تعالی خاتم النّبیّین است! خدایا فاطمه کیست؟! ما نمی‌دانیم. او لیلةالقدر هستی است، سرّ اعظم خداوند است.”

استاد مهدي طيب - جلسه ١٥ ارديبهشت ٩٠

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 21
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24
  • ...
  • 117
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

راز نهفته در عاشـــــورا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس