وقتي ميگن به اندازه انگشت هاي دست شيعه نداريم راست ميگن! بابا جامعه امروز واقعا اينقدر دكتر و مهندس پشت ميز نشين مي خواد؟! اره اينها خادم جامع اند اما ايا وظيفه ي ديگري نداشتند؟! واجب را رها كرديم و به مستحب، ان هم براي دل خودمان راضيم؟! جاي ما بر سجاده خوش و تجارتمان پر سود …. بابا امام حسين عليه السلام يك جاي ديگه صدات ميزنه! اينجا سفر مكه رفتن ديگه برات مستحب نيست ! امامت را درياب! اين همه رسانه اي داريم چرا من؟! . . . . راه تبليغ دين خدا را به هر گناه كار منفعت طلبي ياد نميدن! جوان عالم به دين خدا و ولايت محور مي خواد! راه تبليغ دين را و نمايش عظمت اسلام نفس پاك مي خواد بصيرت مي خواد!!!! جمله ي من نمي توانم در راه خداوند وجود ندارد! هر كس در راه ما جهاد كند به مسير هاي الهي هدايتش مي كنيم! اين وعده ي خداست! ميشه اسلام و براي زندگي خوش نخوايم! ميشه از راحتيمون كم كنيم يكم سختي به خودمون بديم! ميشه بريم دنبال حقيقت! باور كنيد امروز شيعيان حقيقي حركت كنن كمتر از يك سال امام زمان ظهور مي كنند! زيركي ديني را به دست بياريم! اگر رسانه اي باهوش وجود داشت جنگ سوريه انقدر سال طول نميكشيد ! همين وهابيت رو ميشه با رسانه با فيلم نابود كرد ! هوش مي خواد اگاهي فراوان از دين مي خواد مهارت مي خواد ! كافيه شيعه بخواد كمتر از چند سال به دست مياره !
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِ ۗ وَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ﴿٢٠٧﴾ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ ۚ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿٢٠٨﴾ سوره ي مباركه ي بقره
عامل عدم قیام برخی از امامان
در طول تاریخ، در اذهان جوانان مسلمان این پرسش مطرح بوده است که چرا اکثریت قاطع امامان معصوم ما از قیام و اقدام نظامی برای بازپس گرفتن حق غصب شده خود و حاکم شدن بر جامعه خودداری نموده اند؟
امیر مؤمنان علی علیه السلام 25 سال سکوت تلخ و طاقت فرسا را تحمّل نمود، اهانت به خویش و همسرش را از نزدیک مشاهده نمود، غصب فدک را با چشمان خویش نظاره کرد؛ ولی دست به اقدام نظامی نزد. همین طور امام حسن مجتبی علیه السلام صلح را مقدم دانست و امام زین العابدین علیه السلام از طریق مناجات و دعاها به هدایت جامعه پرداخت و از اقدام نظامی و قیام برای گرفتن انتقام خون پدر، بستگان و یاران خویش خودداری نمود. حضرت باقر و صادق 8 نیز از طریق فرهنگی و تربیّت و تعلیم شاگردان، وارد عرصه اجتماعی شدند و حتی از قیامهایی که به ظاهر اظهار تمایل به آن حضرت می کردند، حمایت نکردند. همچنین از امام هفتم علیه السلام تا امام حسن عسکری علیه السلام ، هیچ کدام برای باز پس گیری خلافت ظاهری و به عهده گرفتن حکومت و هدایت جامعه اقدام نظامی و قیام علنی انجام ندادند.
این معنی در کلام و گفتار غالب امامان مشاهده می شود که اگر یارانی داشتیم که صمیمانه ما را یاری می کردند و در راه باز پس گیری خلافت غصب شده مدد می رساندند، ما سکوت نمی کردیم و یقیناً برای گرفتن حق خویش و اداره جامعه و هدایت آنها به صورت مستقیم اقدام می کردیم.
دوره ای که تاریخ از خلافت و حکومت ظاهری امامان سراغ دارد، دوران پنج ساله حکومت امیر مؤمنان علیه السلام است؛ دورانی که حضرت با سرسختی در مقابل ناکثین، قاسطین و مارقین، مقاومت نمودند. و همچنین تنها قیامی که تاریخ از حضرات معصومین: سراغ دارد، قیام سرور شهیدان، حسین بن علی علیه السلام است. گرچه این قیام منجر به حکومت امام نشد، ولی آثار و برکات بی شماری برای جامعه اسلامی داشته و دارد.
حال این پرسش در اذهان باقی می ماند که چرا امامان ما برای بازپس گیری خلافت ظاهری غصب شده، دست به قیام و اقدام نظامی نزدند؟ البته عوامل رفتار تک تک امامان : از سکوت تلخ امام علی علیه السلام گرفته تا صلح امام حسن 7 و پذیرش ولایت عهدی از طرف امام رضاعلیه السلام و سکوت امامان بعدی، در جای خود بیان شده است. آنچه در این مقاله به دنبال تبیین آن هستیم، این امر است که یک عامل عمده در عدم قیام امامان معصوم: مشاهده می شود و آن هم نبود انصار و یاران است. این معنی در کلام و گفتار غالب امامان مشاهده می شود که اگر یارانی داشتیم که صمیمانه ما را یاری می کردند و در راه باز پس گیری خلافت غصب شده مدد می رساندند، ما سکوت نمی کردیم و یقیناً برای گرفتن حق خویش و اداره جامعه و هدایت آنها به صورت مستقیم اقدام می کردیم. قبل از بیان نمونه هایی از کلام امامان: در این باره، ضروری است به سه نکته توجّه شود:
1. کدام یاران؟
منظور از نبود یاران، این نیست که پیرو نداشتند، بلکه منظور یاران حقیقی و شیعیان واقعی است که هم از نظر معرفت نسبت به امامان کامل باشند، هم از نظر ایمان قوی و محکم، و هم از نظر شجاعت و توان و قدرت، مردِ رزم و قیام باشند.
منظور از نبود یاران، این نیست که پیرو نداشتند، بلکه منظور یاران حقیقی و شیعیان واقعی است که هم از نظر معرفت نسبت به امامان کامل باشند، هم از نظر ایمان قوی و محکم، و هم از نظر شجاعت و توان و قدرت، مردِ رزم و قیام باشند.
2. احقاق حق مردم، نه حقوق شخصی
تلاش ائمه برای به دست گرفتن اداره جامعه، در واقع برای احقاق حقوق از دست رفته مردم بود، نه حقوق شخصی خودشان، به همین سبب، علی علیه السلام وقتی به حکومت رسید، اعلان کرد که اموال و حقوق غصب شده را به صاحبان آن برمی گردانم، هر چند مهریه زنان شده باشند؛ ولی هرگز برای باز پس گیری فدک فاطمه سلام الله علیه که ارث خود آن حضرت و فرزندانش بود، اقدام نکرد.
علی علیه السلام قبل از خلافت ظاهری فرمود: «خوب می دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم. به خدا سوگند! تا هنگامی که اوضاع مسلمین به سامان باشد و درهم نریزد، و به غیر از من به دیگری ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد.»[1]
حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام در پاسخ این پرسش که چرا امام علی علیه السلام در دوره زمامداریش فدک را پس نگرفت،
فرمود: «لِاَنَّا اَهْلُ بَیتٍ لا نَأخُذُ حُقُوقَنا مِمَّن ظَلَمَنا اِلَّا هُو وَنَحْنُ أَوْلِیاءُ الْمُؤْمِنِینَ اِنَّما نَحْکُمُ لَهُمْ وَنَأخُذُ حُقُوقَهُمْ مِمَّنْ ظَلَمَهُمْ وَلا نَأخُذُ لِاَنْفُسِنا؛[2] چون ما اهل بیت [چنین خصوصیتی داریم که] حقوق مان را از کسانی که به ما ستم کرده اند جز از خدا نمی ستانیم؟ و ما اولیای مؤمنان هستیم، به نفع آنان فرمان می رانیم و حقوق آنان را از کسانی که به آنان ستم روا داشته اند می ستانیم؛ ولی برای خود [در این راه تلاش نمی کنیم و] نمی گیریم.»
از سحن امام کاظم علیه السلام استفاده می شود که امامان: و رهبران الهی، همواره برای احیای حقوق مردم تلاش می کنند؛ امّا در مورد حقوق شخصی که ربطی به حقوق مردم نداشته باشد، هر چقدر هم که شرایط فراهم باشد، اقدامی نمی کنند و کریمانه از کنار آن می گذرند.
3. حفظ اسلام، اصل ثابت
نکته سوم که در سکوت و قیام و جنگ و صلح امامان باید مورد توجّه قرار گیرد، این است که برای امامان، حفظ اسلام و قرآن اصل ثابت و مسلّمی است که در کنار توجّه به دیگر شرایط به این مسئله توجّه تام داشته اند. به همین جهت است که علی علیه السلام برای حفظ اسلام 25 سال مانند کسی که استخوان در گلو و خار در چشم دارد، صبر می کند؛ ولی وقتی به حکومت می رسد و به قدر کافی یار دارد محکم می ایستد و حفظ اسلام را در این می بیند که در مدّت کمتر از پنج سال سه جنگ داخلی را پشت سر گذارد. همین طور امام حسن علیه السلام با توجّه به شرایط زمانی و حفظ کیان اسلام، تن به صلح می دهد و امام حسین علیه السلام دست به قیام می زند.
کلام ائمه در مورد یار و پشتیبان
در ادامه بحث نمونه هایی از کلام امامان :در مورد عدم یاری رساندن آنها توسط مردم را مورد بررسی قرار می دهیم.
الف. امیر مؤمنان علی علیه السلام
پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله انتظار می رفت که بلافاصله علی علیه السلام - با توجّه به شایستگی و نصب الهی و اصرار پیغمبر بر آن - زمام امور را در دست گیرد و رهبری مسلمین را در قالب امامت ادامه دهد؛ امّا عملاً چنین نشد و مسیر خلافت اسلامی پس از پیامبر گرامی منحرف گردید و علی علیه السلام از صحنه سیاسی و تصمیم گیری کنار زده شد؛ امّا چرا خود آن حضرت برای بازپس گیری اقدام نکرد؟ عواملی مانع این کار بود. از جمله: نبود یاران و تنهایی آن حضرت. خود ایشان در این زمینه می فرماید:
«فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً وَطَوَیْتُ عَنْها کَشْحاً وَطَفِقْتُ اَرْتَئِی بَیْنَ اَنْ اَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ اَوْ اَصْبِرَ عَلی طَخْیَةٍ عَمْیاءَ یَشِیبُ فِیها الصَّغِیرُ وَیَهْرُمُ فِیها الکَبِیرُ یَکْدَحُ فِیها مُؤْمِنٌ حَتّی یَلْقی رَبَّهُ فَرَأَیْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلی هاتا اَحْجی ؛[3] من ردای خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم (و کنار رفتم). در حالی که در اندیشه فرو رفته بودم که آیا دست تنها (بدون یاور) بپا خیزم [و حق خود و مردم را بگیرم ] و یا در این محیط پرخفقان و تاریک [و ظلمتی که بوجود آورده اند] صبر کنم؛ محیطی که جوانان را پیر و پیران را فرسوده و مردان با ایمان را تا لحظه ملاقات خدا (و واپسین دم زندگی) به رنج وامی دارد. [عاقبت ] دیدم بردباری و صبر، خردمندانه تر است [از تنهایی و بی یاور قیام کردن ].»
در جای دیگر فرمود: «هنگامی که خداوند پیامبر را قبض روح کرد، قریش با خود کامگی خود را بر ما مقدّم شمرد. ما را که به رهبری امّت از همه شایسته تر بودیم، از حق خود بازداشت؛ ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است؛ زیرا مردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی مملوّ از شیر بود که کف کرده باشد و کوچک ترین سستی و غفلت، آن را فاسد می سازد و کوچک ترین فرد، آن را وارونه می کند.»[4]
این جملات نیز اشاره به این مطلب دارد که در آن زمان، مسلمانان ژرف اندیش و دارای ایمان عمیق که واقعاً از امام حمایت کنند و به یاری او بپردازند کم بوده اند و اکثریت را کسانی تشکیل می دادند که به تازگی مسلمان شده بودند. و حضرت زمانی برای گرفتن حق خویش سکوت را شکست و بدان راضی گشت که مردم دور او را گرفتند.
در جای دیگر، هجوم و یاری مردم را این گونه ترسیم می کند: «شما دستم را [برای بیعت ] گشودید و من بستم. شما آن را به سوی خود کشیدید و من آن را عقب کشیدم. پس از آن همچون شتران تشنه که روز آب خوردن به آبشخور حمله می کنند و به یکدیگر تنه می زنند، در اطراف من گرد آمدید. آنچنان که بند کفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعیفان زیر دست و پا رفتند. آن روز سرور و خوشحالی مردم به خاطر بیعت با من چنان شدّت داشت که خردسالان به وجد آمده بودند، پیران خانه نشین با پای لرزان برای دیدن منظره بیعت به راه افتاده، و بیماران برای مشاهده این صحنه از بستر بیماری بیرون خزیده بودند.»[5]
آن حضرت در بخشی از خطبه «شقشقیه» می فرماید: «… سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید! اگر نه این بود که آن جمعیّت برای بیعت گرداگردم جمع شده و به یاری برخاستند و از این جهت حجّت تمام شد، و اگر نبود پیمانی که خداوند از علمای امّت گرفته که در برابر برخورد ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من افسار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرفنظر می نمودم.»[6]
تمام این جملات نشان می دهد که حضرت آنگاه حاضر شدند به دنبال خلافت روند و آن را قبول فرمایند که مردم دور او را گرفتند و حضرت را یاری رساندند.
ب. امام حسن مجتبی علیه السلام
پس از شهادت امیر مؤمنان علی علیه السلام ، حسن بن علی علیه السلام به امامت رسید؛ ولی آن زمان که نیاز به یاری داشت، مردم کوتاهی کردند.
هنگامی که خبر حرکت سپاه معاویه به سوی کوفه به امام مجتبی علیه السلام رسید، دستور داد که مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبه ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمّل دشواریها را گوشزد کرد.
امام علیه السلام با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقاً همین طور هم شد و پس از پایان خطبه پرشور حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تأیید نکرد.
این صحنه به قدری تأسف بار و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شجاع امیر مؤمنان علیه السلام که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی به شدّت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام علیه السلام برای جنگ با اهل شام آماده گردند.»[7]
با تلاش فراوان حضرت و برخی از یارانش، مجموعه ای گرد هم آمدند که هرگز نمی توان نام یاران و انصار بر آنها نهاد. شاهدش خطبه ای است که حضرت در «مدائن» در بین سپاه خود خواندند. ایشان فرمودند: «هیچ شک و تردیدی ما را از مقابله با اهل شام باز نمی دارد. ما در گذشته به نیروی استقامت و تفاهم داخلی شما، با اهل شام می جنگیدیم؛ ولی امروز بر اثر کینه ها، اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته است. استقامت خود را از دست داده، زبان به شکوه گشوده اید.
وقتی که به جنگ صفین روانه می شدید، دین خود را بر منافع دنیا مقدّم می داشتید؛ ولی امروز منافع خود را بر دین خود مقدّم می دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم؛ ولی شما نسبت به ما آن گونه که بودید، وفادار نیستید… معاویه پیشنهادی به ما کرده است که دور از انصاف و بر خلاف هدف بلند و عزّت ما است. اینک، اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگی و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تأمین کنیم.»
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «اَلْبَقِیَّةُ اَلْبَقِیَّةُ؛[8] [ما زندگی و] باقی ماندن [را می خواهیم ] باقی ماندن.»
لذا حضرت مجبور شد با معاویه صلح کند. خود در این باره می فرماید: «من به این علّت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می شناسم و بارها آنها را امتحان کرده ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد. نه وفادارند، نه به تعهّدات و پیمانهای خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می کنند؛ ولی عملاً با دشمنان ما همراهند.»[9]
آن حضرت، در خطبه دیگری فرمودند: «اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی کردم، زیرا خلافت بر بنی امیّه حرام است.»[10]
ابن اثیر می گوید: «فَلَمَّا اَفْرَدُوهُ اَمْضَی الصُّلْحَ؛[11] وقتی او (امام حسن علیه السلام ) را تنها گذاردند، صلح را امضا نمود.»
ج. امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام چون یاران وفادار و با ایمانی داشت، دست به قیام زد. اصحاب امام حسن علیه السلام شعارشان «اَلْبَقِیَّةُ اَلْبَقِیَّةُ» بود؛ ولی یاران امام حسین علیه السلام در شب عاشورا گفتند: «به خدا سوگند! اگر بدانیم که کشته می شویم، آنگاه ما را زنده می کنند، سپس می کشند و خاکسترمان را بر باد می دهند و این کار را هفتاد بار تکرار می کنند، از تو جدا نخواهیم شد، تا اینکه در راه تو جان بسپاریم. یک کشته شدن که بیش نیست و آن شهادت است و کرامت جاوید و سعادت ابدی.»[12]
خود آن حضرت در شب عاشورا این گونه همراهان خویش را مورد تأیید قرار داد: «امّا بَعدُ فَاِنِّی لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْفی وَ لا خَیْرَاً مِنْ اَصْحابِی وَ لا اَهْلَ بَیْتٍ اَبَرَّ وَ اًوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَیْتِی فَجَزاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْراً؛[13] امّا بعد [از حمد خدا]، پس به راستی یارانی بهتر از یاران خود و اهل بیتی نیکوکارتر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خدا از طرف من به شما جزای خیر عنایت کند.»
پس می توان گفت یکی از عوامل قیام امام حسین علیه السلام ، وجود یارانی است که دارای ایمان محکم و وفاداری بی نظیر بوده اند.
د. امام سجادعلیه السلام
بعد از حادثه کربلا، رعب و وحشت شدیدی بر مسلمین و خصوصاً شیعیان حاکم شد و با بروز «فاجعه حرّه» و سرکوب شدید و بی رحمانه نهضت مردم مدینه در سال 63 ه. ق، بر شدّت این ترس و ضعف افزوده شد. در آن روزگار، امام سجادعلیه السلام سخت تنها و بی یار مانده بود؛ لذا فرمود: «ما بِمَکَّةَ وَالْمَدِینَةَ عِشْرُونَ رَجُلاً یُحِبُّنا؛[14] در تمام مکّه و مدینه بیست نفر نیستند که دوستی ما را [اظهار] بدارند.»
در آغاز امامت علی بن الحسین علیه السلام ، جز پنج نفر پیرو او نبودند: «سعید بن جبیر، سعید بن مسیّب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیی بن ام الطویل و ابو خالد کابلی.»[15] امام تلاش داشت که همان طرفداران اندک نیز از افتادن در دام طاغوت و بیگانه در امان بمانند؛ لذا در نامه مفصّلی به یکی از آنها فرمود: «خداوند ما و شما را از مکر ستمگران و ظلم حسودان و زورگویی جبّاران حفظ کند! ای مؤمنان! شما را طاغوتها و طاغوتیان دنیا طلب که دل به دنیا سپرده اند و شیفته آن شده اند و به دنبال نعمتهای بی ارزش و لذّتهای زودگذر آن هستند، نفریبند!… امر خدا و اطاعت از کسی را که خدا اطاعت او را واجب کرده، بر همه چیز مقدّم بدارید و هرگز در امور جاری، اطاعت از طاغوتها را که شیفتگی به فریبندگیهای دنیا را به دنبال دارد، بر اطاعت از خدا و اطاعت از رهبران الهی مقدّم ندارید!»[16]
ه. امام باقرعلیه السلام
حضرت باقرعلیه السلام ، آن یادگار کربلا مانند پدرش علی بن الحسین علیهما السلام تنها و بی یاور بود. منتهی در دوران آن حضرت، عمر بن عبد العزیز که طبق گفته آن حضرت نجیب دودمان بنی امیّه به حساب می آمد،[17] قدمهای بزرگی به نفع تشیّع برداشت. از جمله: باز گرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه علیها السلام، ممنوعیت سبّ و دشنام بر علی علیه السلام ، و برداشتن ممنوعیت نوشتن و نقل حدیث که از زمان خلیفه اوّل شروع شده و در زمان خلیفه ثانی شدّت گرفته و در دوران خلفای بعدی به اوج خود رسیده بود.
مجموع این حرکات عمر بن عبد العزیز، زمینه خوبی را فراهم نموده بود که حضرت امام باقرعلیه السلام به تربیت شاگردان بپردازد و احادیث بی شماری را به شاگردان تعلیم دهد. شاگردان آن حضرت نیز حق مطلب را ادا نمودند و هزاران حدیث را حفظ داشتند.[18] تنها محمد بن مسلم سی هزار حدیث از امام باقرعلیه السلام و شانزده هزار حدیث از امام صادق علیه السلام فرا گرفته بود.[19]
پس از این فرصت طلایی که حضرت کمال استفاده را از آن نمود، در دوران یزید بن عبد الملک (101 - 105 ه. ق) و هشام بن عبد الملک (105 - 125 ه. ق) سخت گیریها بسیار زیاد بود. مخصوصاً در دوران هشام که مردی بخیل، خشن، جسور، ستمگر و بیرحم بود؛[20] در نتیجه، تنهایی و بی یاری حضرت نیز به اوج خود رسید. برای اطلاع از شرایط این دوران به داستان زیر توجه کنید:
«بعد از آنکه هشام حضرت باقرعلیه السلام را به شام طلبید و در مناظرات او را پیروز و سربلند دید و معجزاتی نیز از او مشاهده نمود، تصمیم گرفت او را به مدینه برگرداند؛ ولی جلوتر از امام علیه السلام پیکی فرستاد که در شهرهای مسیر حرکت امام علیه السلام اعلام کند دو پسر جادوگر ابو تراب (حضرت باقرعلیه السلام و فرزندش امام صادق علیه السلام ) که به شام رفته بودند، مسیحی شده اند. هر کسی با آنها خرید و فروش یا مصافحه کند، خونش حلال است. در شهر مَدْین، بعد از ابلاغ دستور هشام، تا مردم شهر آن دو را دیدند، درهای خانه ها را بر روی آنها بستند، از درون خانه ها و پشت بامها دشنام می دادند و به علی و آل علی ناسزا می گفتند.
هر چه همراهان امام علیه السلام مردم را نصیحت می کردند، گوش فرا نمی دادند. حضرت باقرعلیه السلام فرمود: «ما این طور که به شما گفته اند نیستیم. شما که با یهود و نصاری معامله می کنید، چرا با ما این گونه رفتار می کنید؟» گفتند: شما از یهودی و مسیحی بدترید! حضرت صادق علیه السلام می فرماید: هر چه پدرم نصیحت فرمود، گوش نمی دادند، تا اینکه پدرم بر بالای کوهی که نزدیک شهر بود، رفت و مردم را تهدید به نفرین نمود که بر اثر وزیدن باد سیاه، مردم وحشت کردند و به ظاهر عقب نشینی نمودند.»[21]
این جریان، هم اوج تنهایی حضرت باقرعلیه السلام را نشان می دهد و هم حکایت از آن دارد که تا چه اندازه مردم آن زمان نسبت به مقام و منزلت امامان معصوم : بی خبر و بی اطلاع بودند که با کوچک ترین اتهامی، با آنان، آن گونه برخورد می نمودند.
و. امام صادقعلیه السلام
از سدیر صیرافی نقل شده است که بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و گفتم: چرا نشسته اید؟
فرمود: «ای سدیر! چه اتفاقی افتاده است؟» گفتم: از فراوانی دوستان و شیعیان و یارانت سخن می گویم.
فرمود: «فکر می کنی چند تن باشند؟» گفتم: یکصد هزار. فرمود: «یکصد هزار؟» گفتم: آری و شاید دویست هزار. گفت: «دویست هزار؟» گفتم: آری و شاید نیمی از جهان.
به دنبال این گفتگو، امام همراه سدیر به «ینبع» رفت و در آنجا گلّه بزغاله ای را دید و فرمود: «وَاللَّهِ لَوْ کان لِی شِیعَةٌ بَعَدَدِ هذِهِ الْجَداء ما وَسَعَنِی الْقُعُودُ؛[22] [ ای سدیر! ]اگر شمار یاران و پیروان من به تعداد این بزغاله ها رسیده بود، بر جای نمی نشستم [و قیام می کردم ].» سدیر می گوید: بعد از نماز شمردم، دیدم عدد بزغاله ها 17 تا است.
مأمون رقی می گوید: من در محضر امام صادق علیه السلام در خانه اش نشسته بودم. ناگاه سهل بن حسن خراسانی وارد شد و بر حضرت سلام کرد و عرض کرد: ای پسر رسول خدا! رأفت و رحمت از آن شماست و شما خانواده امامت هستید. چرا از حق خود دفاع نمی کنید؟ و حال آنکه یکصد هزار نفر شمشیرزن در اختیار دارید؟ حضرت فرمود: ای مرد خراسانی بنشین! آنگاه به کنیزش دستور داد تنور را روشن کند. تنور که کاملاً داغ شد، حضرت فرمود: ای خراسانی! بلند شو و داخل تنور بنشین! خراسانی عرض کرد: ای سیّد من! ای پسر رسول خدا! مرا با آتش عذاب نکن! در همین لحظه هارون مکی از راه رسید. حضرت به او فرمود: کفشها را کنار بگذار، برو داخل تنور! هارون بلافاصله داخل تنور رفت. بعد از مدتی دیدم مکی چهارزانو داخل تنور نشسته….حضرت به مرد خراسانی فرمود: «کَم تَجِدُ بِخُراسان مِثْلَ هذا؛ چند نفر مثل این در خراسان می یابی؟» عرض کردم: یک نفر هم پیدا نمی شود. حضرت فرمود: بله، یک نفر هم پیدا نمی شود. آنگاه فرمود: «اَمَّا أَنْا لا نَخْرُجُ فِی زَمانٍ لا نَجِدُ فِیهِ خَمْسَةً مُعاضِدِینَ لَنا نَحْنُ اَعْلَمُ بِالْوَقْتِ؛[23] ما قیام نمی کنیم در زمانی که پنج نفر کمک کار نمی یابیم. ما با زمان آشناتریم.»
این جریان نشان می دهد که یاران امام علیه السلام باید یارانی از جان گذشته و تسلیم باشند، نه دنیا طلب و مقام پرست؛ به همین جهت حضرت صادق علیه السلام به درخواست ابو مسلم پاسخ مثبت نداد. او نوشت: «من مردم را به دوستی اهل بیت : دعوت می کنم. اگر مایل هستید، کسی برای خلافت بهتر از شما نیست.»
حضرت صادق علیه السلام در پاسخ فرمود: «ما اَنْتَ مِنْ رِجالِی وَ لا الزَّمانُ زَمانِی؛[24] نه تو از یاران منی و نه زمانه زمانه من است.»
جنایات بعدی ابومسلم، سخن امام را تأیید کرد. او در راه استقرار حکومت عباسیان، انسانهای بی شماری را کشت.[25] در دوران حکومت، بالغ بر ششصد هزار نفر را به قتل رساند[26] و خود به آن اعتراف نمود.[27]
ز. امام موسی کاظم علیه السلام
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نیز یارانی که قیامی گسترده و همه جانبه کنند، در اختیار نداشت. هر چند در گوشه و کنار، برخی از یاران بودند که حضرت از آنان حمایت می کرد. از جمله آن افراد، حسین بن علی مشهور به شهید فخ بود که در مدینه علیه دژخیمان «هادی عباسی» قیام کرد و سرانجام به شهادت رسید. موسی بن جعفر علیه السلام قبل از قیام به او فرمود: «گرچه شهید خواهی شد، ولی باز در جهاد و پیکار کوشا باش! این گروه، مردمی پلید و بدکارند که اظهار ایمان می کنند؛ ولی در باطن ایمان و اعتقادی ندارند. من در این راه اجر و پاداش شما را از خدای بزرگ می خواهم.»[28] به سبب همین حمایت موسی بن جعفر علیه السلام بود که هادی عباسی، این گونه حضرت را تهدید کرد: «به خدا سوگند! حسین (صاحب فخ) به دستور موسی بن جعفر بر ضد من قیام کرده و از او پیروی نموده است؛ زیرا امام و پیشوای این خاندان کسی جز موسی بن جعفر نیست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم.»[29]
آن حضرت، از علی بن یقطین نیز برای نفوذ در دستگاه خلافت هارون و به منظور کمک به شیعیان حمایت نمود.[30] و آنجا که فرصت می یافت، صریحاً می فرمود که خلافت حق ماست و به دست غاصبان به یغما رفته است.
روزی هارون (شاید به منظور امتحان) به موسی بن جعفر علیه السلام اعلام کرد که حاضر است «فدک» را به او برگرداند. حضرت فرمود: «در صورتی حاضرم فدک را تحویل بگیرم که آن را با تمام حدود و مرزهایش پس بدهی.» هارون پرسید: حدود و مرزهای آن کدام است؟ امام فرمود: «اگر حدود آن را بگویم هرگز پس نخواهی داد.» هارون اصرار کرد و سوگند یاد نمود که این کار را انجام خواهد داد. امام حدود آن را چنین تعیین فرمود: «حد اوّلش عدَن، حدّ دوّمش سمرقند، حدّ سومش آفریقا و حد چهارم آن نیز مناطق ارمنیّه و بحر خزر است.» هارون با ناراحتی گفت: با این ترتیب چیزی برای ما باقی نمی ماند. حضرت فرمود: «می دانستم که نخواهی پذیرفت و به همین دلیل از گفتن آن امتناع داشتم.»[31]
در واقع، حضرت با این بیان، قصد داشت به او بفهماند که فدک رمزی از مجموع قلمرو حکومت اسلامی و خلافت است. این گفتگو، هدفهای بزرگ امام را به خوبی نشان می دهد؛ اما نبود یاران و سخت گیری طاغوتهای دوران و… مانع از تحقق عینی و خارجی آن گشت.
ح. امام هشتم علیه السلام
به محض شهادت موسی بن جعفر علیه السلام ، حضرت رضا علیه السلام امر امامت و خلافت خود را آشکار ساخت. به حضرت عرض شد: شما امر بزرگی را اظهار می دارید و ما از این ستمگر (هارون الرشید) بر شما می ترسیم.
حضرت فرمود: «او هر چه می خواهد کوشش کند، او را بر من راهی نیست.»[32]
و در جای دیگر این گونه پاسخ فرمود: «مرا گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیرو و جرأت می بخشد که فرمود: اگر ابو جهل توانست مویی از سر من کم کند، بدانید من پیامبر نیستم. و من به شما می گویم: «اگر هارون مویی از سر من گرفت، بدانید من امام نیستم.»[33]
همگان می دانند که پذیرش ولایت عهدی در زمان مأمون، جز با تهدید به قتل انجام نگرفت. مأمون در بخشی از سخنانش به آن حضرت گفت: «به خدا سوگند! اگر از قبول پیشنهاد ولایت عهدی خودداری کنی، تو را به جبر وادار به این کار می کنم و چنانچه باز تمکین نکردی، به قتل می رسانم.»[34]
با این کار، حضرت جان خویش و جان یاران اندکش را حفظ نمود؛ چرا که طرفداران واقعی حضرت در حدّی نبودند که بتوانند دست به یک قیام گسترده بزنند.
با این حال، هر جا زمینه فراهم می شد، حضرت صریحاً مسئله امامت خویش را مطرح می نمود. از جمله در نیشابور و در جمع بیست هزار راوی و کاتب، این روایت معروف را خواند که: «کلمه توحید (لا اله الّا اللّه) دژ من است و هر کس به دژ من داخل شود، از کیفرم مصون می ماند.» آنگاه اضافه فرمود: «کلمه توحید شروطی دارد، من از جمله شروط آن هستم.» حضرت با این جمله، به امامت و ولایت خویش اشاره نمود.
ط. امام نهم علیه السلام
حضرت جواد علیه السلام نیز جز تعدادی انگشت شمار پیرو واقعی نداشت و برای حفظ جان آنها و کمک و یاری شیعیان، اجازه داده بود که در دستگاه حکومتی نفوذ کنند و مناصب حساس را در دست بگیرند؛ از اینرو، «محمد بن اسماعیل بن بزیعة» و «احمد بن حمزه قمی» مقامات والایی در دستگاه حکومت به دست آورده بودند. همچنین «نوح بن درّاج» قاضی کوفه بود، «حسین بن عبد اللّه نیشابوری» حاکم سیستان گشت و «حکم بن علیا اسدی» به حکومت «بحرین» رسید؛[35] امّا قدرت این مجموعه، در حدّی نبود که بتوان با کمک آنها یک قیام وسیع و گسترده را به وجود آورد.
ی. امام دهم علیه السلام
در فاصله 219 ه. ق (دوران معتصم عباسی) تا 270 ه. ق (دوران المعتمد باللّه) تعداد 18 قیام بر ضد حکومت خلفای عباسی رخ داده است که نوعاً با شکست روبرو شده، توسط حکومت عباسی سرکوب گشته اند. غالب این قیامها، چون از ماهیت و اهداف اسلامی برخوردار نبودند، مورد تأیید امامان و از جمله امام هادی علیه السلام قرار نگرفتند. هر چند گروهی از یاران و طرفداران این قیامها، مردمی مخلص و شیعیان واقعی بودند که تا سرحدّ مرگ برای اهداف عالی اسلامی می جنگیدند، ولی تعداد آنان ناچیز بود؛ به گونه ای که با تکیه بر آنان، امکان رهبری یک قیام وسیع برای امام 7 وجود نداشت. غالب مبارزین و انقلابیون نیز کسانی بودند که اهداف اسلامی روشنی نداشتند؛ بلکه بر اثر ظلم و ستمی که بر آنان وارد شده بود، دست به قیام زده بودند و آنجایی که احساس شکست و یا احتمال مرگ می دادند، رهبران خویش را تنها گذاشته، پراکنده می شدند.[36]
شدّت خشونت دستگاه خلافت نسبت به شیعیان و طرفداران امام هادی علیه السلام باعث شده بود که کسی نتواند علنی از حضرت طرفداری کند. هنگامی که یحیی بن هرثمه، حضرت را بالاجبار از مدینه به سامرّا حرکت می داد، فریاد و گریه ای فراوان به گوش رسید؛ ولی هیچ کس عملاً مانع از بردن آن حضرت نشد.[37]
حضرت را به سامرّا بردند تا از جذب افراد به ایشان جلوگیری کنند. «یزداد»، طبیب مسیحی، با اشاره به این مطلب می گوید: «اگر شخصی علم غیب می داند، تنها اوست. او را به اینجا [سامرّا] آورده اند تا از گرایش مردم به سوی او جلوگیری کنند؛ زیرا با وجود وی، [متوکّل ] حکومت خود را در خطر می دید.»[38]
متوکل، نه تنها برای جلوگیری از قیام، امام هادی علیه السلام را تحت نظر گرفته، زندانی نمود، بلکه دستور داد «دیزج» یهودی قبر امام حسین علیه السلام را تخریب کند تا از این طریق بر یاران امام هادی علیه السلام و شیعیان او افزوده نشود.[39]
در آن دوران با معدود یاران آن حضرت با خشونت بسیار برخورد می شد. در اثر همین خشونتها، ابن سکّیت، یار باوفای حضرت را به قتل رساندند. به این صورت که زنده زنده، زبان او را از پشت سرش بیرون کشیدند.[40] «نصر بن علی جهضمی» را نیز به علت نقل حدیثی در فضایل اهل بیت : «هزار» تازیانه زدند.[41]
ابو بکر خوارزمی در بخشی از نامه خود درباره جنایات متوکل می گوید: «… هر کس را شیعه بدانند، به قتل می رسانند. هر کس نام پسرش را «علی» بگذارد، خونش را می ریزند. شاعر شیعه چون در مناقب وصی و معجزات نبی شعر بگوید، زبانش را می برند و دیوانش را پاره می کنند…[42]. با تمام این اوضاع، حضرت هادی علیه السلام تلاش کرد شاگردانی را در مکتب خویش تربیت نماید که تعداد آنها را تا 185 نفر شمرده اند.
ک. امام عسکری علیه السلام
اعمال فشار و خشونت خلفای عباسی به حدّی بود که در مدّت 92 سال، سه نفر از امامان شیعه در سنین جوانی به شهادت رسیدند. حضرت جواد در سن 25 سالگی، امام هادی علیه السلام در سن 41 سالگی و امام حسن عسکری در سن 28 سالگی؛ اما این فشارها بر امام حسن عسکری علیه السلام بیش از دیگران بود؛ چون حاکمان عباسی طبق روایات متواتر می دانستند که مهدی موعود از نسل امام حسن عسکری علیه السلام است؛ لذا برای جلوگیری از نفوذ آن حضرت، او را مجبور کرده بودند که هر هفته روزهای دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود.[43]
به همین سبب، یاران حضرت به شدّت تحت فشار بودند و از پوششهای غیر ملموس برای ارتباط با امام استفاده می کردند. مثلاً: عثمان بن سعید عمری، از نزدیک ترین یاران حضرت، زیر پوشش روغن فروشی فعالیت می کرد.
این امر باعث تقلیل یاران آن حضرت شده بود که خود بدان اشاره نموده است. آنجا که به «داود بن اسود» از خادمان منزل خود فرمود: «… اگر شنیدی کسی به ما ناسزا می گوید، راه خود را بگیر و برو و با او مشاجره نکن! ما در شهر بد و دیار بدی به سر می بریم [که یار و یاوری نداریم ]….»[44]
از این گذشته، اغوای منحرفانی چون «ابن ماهویه» و امثال او و عدم امکان معرّفی امام حسن عسکری علیه السلام به عنوان جانشین امام هادی علیه السلام ، در زمان امام هادی علیه السلام ، باعث شک و تردید شیعیان در امر امامت او شده بود. خود آن حضرت در این زمینه می فرماید: «هیچ یک از پدرانم مانند من گرفتار شک و تزلزل شیعیان در امر امامت نشده اند.»[45] و خود این مسئله در تقلیل یاران حضرت مؤثر بود.
ل. امام دوازدهم علیه السلام
هر چند ظهور حضرت مهدی علیه السلام وابسته به علائم و شرایطی است، ولی از مهم ترین شرایط قیام آن حضرت، فراهم شدن 313 نفر یار و پیرو به عنوان هسته اصلی و مرکزی، و ده هزار نیروی کمکی است. به روایاتی در این زمینه توجّه کنید:
امام باقر علیه السلام فرمود: «وَیَجِی ءُ وَاللَّهِ ثَلاثُ مِائَةٍ وَبَضْعَةَ عَشَرَ رَجُلاً فِیهِمْ خَمْسُونَ إمرَأةً یَجْتَمِعُونَ بِمَکَّةَ عَلی غَیْرِ مِیعادٍ؛[46] به خدا سوگند! سیصد و ده نفر و اندی، بدون وعده در مکه پیش او (حضرت مهدی علیه السلام ) گرد می آیند که در میان آنان پنجاه زن است.»
از خود آن حضرت نقل شده است که فرمود: «اگر شیعیان ما - که خدای آنان را بر انجام طاعت خویش موفق بدارد - در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند، همدل می شدند؛ میمنت دیدار ما از ایشان به تأخیر نمی افتاد.»[47]
امام صادق علیه السلام فرمود: «لا یَخْرُجُ الْقائِمُ مِنْ مَکَّةَ حَتّی تکون تَکْمِلَةُ الْحَلْقَة قُلْتُ وَکَمْ تَکْمِلَةُ الْحَلْقَةِ قالَ عَشْرَةُ آلافٍ؛[48] قائم از مکه قیام نمی کند تا حلقه کامل گردد. گفتم: چند نفر حلقه را کامل می کند؟ فرمود: ده هزار نفر.»
پی نوشت ها:
[1]. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 74.
[2]. علل الشرایع، شیخ صدوق، قم، انتشارات مکتبة الداوری، 1386 ق، باب العلل من اَجْلِها ترک فدکاً، ج1، ص155.
[3]. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 3؛ نهج البلاغه، محمد دشتی، ص 44.
[4]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، به نقل از پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی(ع)، جعفر سبحانی، ص 222؛ سیره پیشوایان، ص 68.
[5]. همان، خطبه 229.
[6]. همان، خطبه 3.
[7]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، قاهره، ج 16، ص 38، و مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، نجف، 1385 ه. ق، ص 39.
[8]. اُسدُ الغابه، ابن اثیر، المکتبة الاسلامیّة، ج 2، ص 13 و 14؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ج 3، ص 406؛ بحار الانوار، مجلسی، المکتبة الاسلامیّة، ج 44، ص21؛ تذکرة الخواص، ابن الجوزی، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1383 ق، ص 199؛ سیره پیشوایان، ص 105.
[9]. بحار الانوار، ج 44، ص 147؛ احتجاج، طبرسی، نجف، المطبعة المرتضویه، ص 157.
[10]. جلاء العیون، سید عبد اللّه شبّر، قم، مکتبة بصیرتی، ج 1، ص 345 - 346؛ سیره پیشوایان، ص 111.
[11]. اسد الغابه، ابن اثیر، ج 2، ص 14.
[12]. سیره پیشوایان، ص 132.
[13]. بحار الانوار، ج44، ص392.
[14]. بحار الانوار، ج 46، ص 143؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 104.
[15]. اختیار معرفة الرجال، معروف به رجال کشّی، ص 115.
[16]. تحف العقول، حسن بن علی بن شعبه، قم، جامعه مدرسین، 1363 ش، ص 252؛ روضه کافی، کلینی، دار الکتب الاسلامیه، ص 15.
[17]. عقد الفرید، ابن عبد ربّه، دار الکتاب العربی، 1403 ق، ج 4، ص 439.
[18]. تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، سید حسن الصدر، تهران، منشورات الاعلمی، ص 298.
[19]. الاختصاص، شیخ مفید، قم، جامعه مدرسین، ص 201؛ اختیار معرفة الرجال، همان، ص 163، شماره 276.
[20]. تاریخ یعقوبی، نجف، المکتبة الحیدریّة، ج 3، ص 70.
[21]. ر.ک: دلائل الامامة، طبری، ص 105 - 107؛ امان الافطار، سید بن طاووس، ص 62؛ بحار الانوار، ج 46، ص 307 - 313، سیره پیشوایان، ص 344.
[22]. اصول کافی، کلینی، تهران، مکتبة الصدوق، چاپ دوم، 1381 ه. ق، ج 2، ص 242؛ بحار الانوار، ج 47، ص 372 - 373.
[23]. بحار الانوار، ج 47، ص 123 - 124.
[24]. روضه کافی، ص 274؛ بحار الانوار، ج 47، ص 297.
[25]. مرآة الجنان، یافعی، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ج 1، ص 285.
[26]. البدایة والنهایة، ابن اثیر، مکتبة المعارف، ج 1، ص 72؛ وفیات الاعیان، ابن خلکان، قم، منشورات الشریف الرضی، ج 3، ص 148؛ کامل ابن اثیر، ج 5، ص 476؛ تاریخ طبری، ج 9، ص167.
[27]. فاروق، طبیعة الدعوة العباسیة، دار الارشاد، ص 245.
[28]. بحار الانوار، ج 48، ص 169؛ اصول کافی، ج 1، ص 366؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص 298.
[29]. بحار الانوار، ج 48، ص 151.
[30]. همان، ص136؛ اختیار معرفة الرجال، ص433.
[31]. تذکرة الخواص، ص 350؛ مقاتل الطالبین، ص 350؛ سیره پیشوایان، ص 462.
[32]. بحار الانوار، ج 49، ص 115؛ عیون اخبار الرضا، صدوق، دار الکتب الاسلامیّة، ج 1، ص 100؛ کشف الغمّة، اربلی، تبریز، ج 3، ص 105.
[33]. روضه کافی، ص 257؛ بحار الانوار، ج 49، ص 115.
[34]. علل الشرایع، صدوق، مکتبة الطباطبایی، ج 1، ص 226؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ص 247.
[35]. سیره پیشوایان، ص 560.
[36]. سیره پیشوایان، ص 570، با تلخیص و تغییرات.
[37]. همان، ص 581؛ تذکرة الخواص، ص 359 - 360.
[38]. بحار الانوار، ج 50، ص 161.
[39]. مقاتل الطالبین، ص 396؛ کامل ابن اثیر، ج 7، ص 55.
[40]. تاریخ الخلفا، سیوطی، بغداد، مکتبة المثنی، ص 348؛ تنقیح المقال، مامقانی، انتشارات جهان، ج 3، ص 570.
[41]. تاریخ بغداد، دار الکتاب العربی، ج 13، ص 289.
[42]. رسائل، خوارزمی، مصر، 1312 ق، ص 76 - 83؛ سیره پیشوایان، ص 595.
[43]. روضة الواعظین، ص 274؛ اعلام الوری، ص 376؛ اعیان الشیعة، ج 2، ص 43.
[44]. مناقب، ابن شهر آشوب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 427.
[45]. تحف العقول، قم، جامعه مدرسین قم، 1363 ه. ش، ص 487.
[46]. بحار الانوار، ج 52، ص 222.
[47]. همان، ج 53، ص 177، ح 8.
[48]. الغیبة، نعمانی، ص 307.