اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

بشارتی بر دوستان و شیعیان فاطمه‌ی زهرا علیها سلام

09 اسفند 1395 توسط سليمي بني

 

پیغمبر اکرم (ص) به سلمان فارسی فرمودند فردای قیامت وقتی فاطمه‌ی زهرا (س) وارد بهشت می‌شوند و مقامات عظیم خودشان را می‌نگرند، حمد و سپاس الهی را به جا می‌آورند. در این هنگام خدای متعال به فاطمه وحی می‌کند که :

? «يا فاطِمَةُ سَلِينِی اُعْطِكِ» ای فاطمه، از منِ خدا درخواست کن؛ هرچه بخواهی به تو عطا می‌کنم. «وَ تَمَنَّیْ عَلَیَّ اُرْضِكِ» و چیزهایی را پیش من آرزو کن و از من بخواه؛ منِ خدا با برآوردن آن آرزوها، تو را خشنود و راضی می‌کنم.

? فاطمه‌ی زهرا (س) در برابر این لطف و عنایت حقّ متعال عرضه می‌دارند: «اَللهُمَّ هِیَ اَنْتَ الْمُنىٰ وَ فَوْقَ الْمُنىٰ» ای خدای من! آرزوی من تویی و فوق آرزوی من هم توئی. فاطمه آرزویی جز تو ندارد؛ همه‌ی آرزوی من و فوق آرزوی من تویی. ولی چون امر کرده‌ای چیزی درخواست کنم «اَسْاَلُكَ اَنْ لا تُعَذِّبَ مُحِبِّی وَ مُحِبِّی عِتْرَتِی» از تو درخواست می‌کنم که دوستداران من و دوستداران عترت من را عذاب نکنی. این درخواست فاطمه(س) از خدای متعال است.

? از جانب خداوند پاسخ می‌آید: «يا فاطِمَةُ وَ عِزَّتِی وَ جَلالِی وَ ارْتِفاعِ مَكانِی» ای فاطمه، سوگند به عزّت و اقتدارم(خود خدا سوگند می‌خورد!)، سوگند به جلال و شکوهم و سوگند به مرتبه‌ی بلندم (خدای متعال چه قسم‌هایی می‌خورد!) «لَقَدْ آلَيْتُ عَلىٰ‏ نَفْسِی مِنْ قَبْلِ اَنْ اَخْلُقَ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضَ بِاَلْفَیْ عامٍ اَنْ‏ لا اُعَذِّبَ‏ مُحِبِّيكِ‏ وَ مُحِبِّي‏ عِتْرَتِكِ‏ بِالنّارِ» (1) دو هزار سال پیش از آنکه آسمان‌ها و زمین را بیافرینم، به خودم قسم خوردم که دوستداران توی فاطمه و دوستداران عترت تو را عذاب نکنم.

? این هم بشارتی برای دوستداران و عاشقان و دلدادگان و سوگواران در ایّام مصیبت فاطمه‌ی زهرا(س).

? استاد مهدی طیّب (92/01/29)


—————————————————
? 1. مجلسی، بحار، ج 27، ص 140 و بحرانی، البرهان، ج 4، ص 553.

 نظر دهید »

گناهی که شیطان هم از آن بیزار است!

03 اسفند 1395 توسط سليمي بني

تهمت و بهتان به اندازه اى زشت و زننده است که حتى شیطان هم از انجام دهنده آن دو بیزارى مى جوید. شیطان از رفتارهاى زشت و اعمال خلاف استقبال مى کند؛ ولى برخى از رفتارهاى ناروا آن قدر زشت و پلیدند که شیطان هم آن ها را تاءیید نمى کند. یکى از این اعمال ، نابود کردن وجهه افراد در جامعه ، و ریختن آبروى آن ها به وسیله بهتان یا تهمت است .

تهمت آثار شومى هم براى تهمت زننده و هم براى تهمت زده شده به بار مى آورد که مى توان آن ها را در دو عنوان ذیل جاى داد:

1 - پیامد تهمت بر بعد معنوى انسان
در روایتى از امام جعفر صادق (علیه السلام ) در این باره آمده است :

اذا اتهم المومن اخاه انماث الایمان من قلبه کما ینماث الملح فى الماء[1].
آن گاه که مومن به برادر مومنش تهمت زند، ایمان در دل او ذوب مى شود؛ همان گونه که نمک در آب ذوب مى شود.

همان طور که از این روایت بر مى آید، تهمت موجب از بین رفتن ایمان مومن مى شود.

در توضیح این مطلب باید گفت که بسیارى از اعمال انسان بر ایمان او تاثیر مى گذارد. همچنین درباره این اعمال ، دو حالت “انجام ” و “ترک” وجود دارد که هر دو حالت ، در بعد ایمانى او موثر است . ترک واجبات از سویى و انجام گناهان از سوى دیگر، ایمان انسان را ضعیف مى کند. “ترک واجب"و “انجام حرام ” را مى توان دو گونه از کفر عملى به شمار آورد که “انجام حرام ” شامل “تهمت ” هم مى شود و ضعف و نابودى ایمان را در پى دارد.

2 - پیامد تهمت بر روابط انسانى
تهمت مایه نابودى حریم برادرى و روابط انسانى میان افراد جامعه بشرى است و جو عدم اعتماد و ترس از اطمینان را فراهم مى سازد:

امام جعفر صادق (علیه السلام ) فرمود:


من اتهم اخاه فى دینه فلا حرمه بینهما[2].
کسى که برادر دینى اش را متهم کند [= به او تهمت بزند]، بینشان حرمتى وجود ندارد.

منظور از کلمه “فى دینه ” در جمله من اتهم اخاه فى دینه چه تهمت زدن به"برادر ایمانى” باشد، به این صورت که کلمه “فى دینه"را صفتى براى کلمه “اخاه” بدانیم و چه متهم کردن او در امور دینى باشد، تفاوتى در ثمره زشت تهمت پدید نمى آید؛ چرا که دین الاهى مانند ریسمانى است که همه به آن چنگ مى زنند و در اثر توسل به آن با هم رابطه برادرى ایمانى برقرار مى کنند که این پیوند از پیوند نسبى و سببى بسیار محکم تر است . با تهمت زدن به برادر یا خواهر دینى ، این رابطه محکم قطع مى شود.

انسان عاقل و متدینى که به مبدا و معاد اعتقاد دارد، هیچ گاه به دیگرى تهمت نمى زند. حتى اگر انسانى دین نداشته باشد، سرشت انسانى اش به او اجازه این کار را نمى دهد، مگر آن که از فطرت پاک انسانى به خوى حیوانى گرویده باشد.

با بررسى این مساءله در جامعه ، مشاهده مى شود که افرادى براى رسیدن به اهدافى شیطانى مى کوشند دیگران را مورد “تهمت” و “بهتان"قرار دهند؛ ولى در نهایت امر، به ذلت و بیچارگى کشیده خواهند شد.

موضع ابلیس در برابر تهمت و بهتان
تهمت و بهتان به اندازه اى زشت و زننده است که حتى شیطان هم از انجام دهنده آن دو بیزارى مى جوید. شیطان از رفتارهاى زشت و اعمال خلاف استقبال مى کند؛ ولى برخى از رفتارهاى ناروا آن قدر زشت و پلیدند که شیطان هم آن ها را تاءیید نمى کند. یکى از این اعمال ، نابود کردن وجهه افراد در جامعه ، و ریختن آبروى آن ها به وسیله بهتان یا نعمت است .

امام جعفر صادق (علیه السلام ) در این زمینه مى فرماید:

من روى على مؤمن روایه یرید بها شینه و هدم مروءته لیسقط من اعین الناس اخرجه الله من ولایته الى ولایه الشیطان ، فلا یقبله الشیطان[3].
اگر کسى سخنى را بر ضد مومنی نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از محور دوستى خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ (ولى) شیطان هم او را نمى پذیرد.

راه های درمان تهمت

پاک ساختن زبان از آفت تهمت ، با کوششى مداوم میسر خواهد بود.

درمان این بیمارى را باید با اندیشه و دقت در پیامدهاى زشت و نازیباى آن آغاز کرد؛ سپس به یادآورى مستمر آن ها پرداخت که : «فان الذکرى تنفع المومنین»[4]

یادآورى پیامدهاى تهمت ، تنفر و انزجار قلبى انسان از این رفتار زشت و پلید را در پى خواهد داشت و بدیهى است که تمام حرکات درونى و برونى انسان ، بر پایه “دوست داشتن ” و “نفرت ورزیدن” انجام مى گیرد؛ از این رو مى باید در صدد ایجاد و تقویت حالت انزجار از تهمت بر آمد تا بتوان به سوى ترک آن گام برداشت . همچنین باید به ارزش و عظمت آبروى دیگران اندیشید تا به سادگى به سمت تخریب آن گام برداشت .

دین مبین اسلام ، آبرو و حرمت مۆ من را بزرگ تر از کعبه و حتى قرآن[5] دانسته است و با آگاهى از چنین ارزشى ، هیچ کس نباید به خود اجازه دهد به حریم آبروى دیگران تجاوز کند. تقویت حسن ظن و حمل رفتار دیگران بر وجه نیکو، راه دیگرى براى درمان این بیمارى نابود کننده است .

پی نوشت ها :‌
[1] . کلینى : کافى ، ج 2، ص 361، ح 1.
[2]. کلینى : کافى ، ح 2.
[3] . کلینى : کافى ، ص 358، ح 1.
[4] . ذاریات (51): 55.
[5] . علامه مجلسى : بحارالانوار، ج 7، ص 323.
منبع : کتاب اخلاق الهى ، جلد چهارم ، آفات زبان استاد آیت الله مجتبى تهرانى (ره) به نقل تبیان
تبیان

 نظر دهید »

روز برفى و طلب علم

27 بهمن 1395 توسط سليمي بني

 

نكته اى از  جناب استاد علامه شعرانى - جانم به فدايش - حلقه گوش خاطرم است :
در مدرسه مروى تهران حجره داشتم و از آنجا به سه راه سيروس ‍ كه اكنون چهار راه سيروس است ، براى درس به منزل آن حضرت كه دانشگاه دانش پژوهان بوده تشرف يافتم
روزى از روزهاى زمستان كه برف سنگين و سهمگين تماشايى آن كوى و برزن را هموار كرده بود كه گويى شاعر در وصف باريدن آن برف گفته :
در لحاف فلك افتاده شكاف
پنبه مى بارد از اين كهنه لحاف

براى حضور در مجلس درس ، دو دل بودم ، هم به لحاظ مراعات حال استاد و منزل آن جناب ، و هم به لحاظ كسوت و وضع طلبگى خودم كه كوس (عاشقان كوى تو الفقر فخرى ) مى زدم

بالاخره روى شوق فطرى و ذوق جبلّى به راه افتادم و برهه اى از زمان بر در سرايش مكث كردم و با انفعال ، حلقه بر در زدم چون به حضورش مشرف شدم عذر خواهى كردم كه در چنين سرماى سوزان مزاحم شدم

فرمودند: از مدرسه تا بدين جا آمده اى ، آيا گدايان روزهاى پيش كه در كنار خيابانها و كوچه ها مى نشستند و گدايى مى كردند امروز را تعطيل كردند؟
عرض كردم : بازار كسب و كار آنان در چنين روزهاى سرد، گرم است
فرمودند: گداها دست از كارشان نكشيدند، ما چرا تعطيل كنيم و گدايى نكني

 نظر دهید »

كيست فاطمه؟!

25 بهمن 1395 توسط سليمي بني

.. تمام وجودم را درد و اندوه و غم فراگرفته بود؛ خسته از همه چيز و همه جا گوشه اى نشسته، غرق در افكار خود بودم… خداى خوب و مهربون، كجا برم؟! با كه درد دل كنم؟! متحيّر بودم كه به چه كسى و كجا پناه ببرم؟!
ناگهان صدايى دلربا، گرم و آشنا بى اختيار مرا مجذوب خود نمود، آرى سخنان دلنشين و پر مهر مرجع تقليدم حضرت آيت الله العظمى حاج سيد صادق حسينى شيرازى حفظه الله بود كه چندى پيش در يكى از سخنرانى هايشان فرمودند: «..در شدائد، سختيها و گرفتاريها به حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و حديث شريف كساء متوسل شويد…».
بى درنگ كتاب «مفاتيح الجنان» ثقة المحدّثين، حاج شيخ عباس قمى رحمه الله را حاضر نمودم، در انتهاى اين كتاب شريف چشمانم به دنبال حديث كساء مى دويد؛ يافتم و چه زيباست اين جملات «عن فاطمة الزهراء عليها السلام أنها قالت…» اشك از ديدگانم جارى شد، شگفتا! بر دردهاى خود مى گريستم؟ يا بر غم و غصّه هاى بى پايان حضرت زهرا؟سلام الله عليها ولى هرچه بود با تمام شدن حديث كساء آرامش وصف ناپذيرى روح و روانم را فراگرفت، گويا دردهايم التيام پيدا كرده بود، ولى خواندن حديث كساء، آتش نفهته ى دلم را شعله ور ساخت، آرى فاطمه!
به راستى فاطمه يعنى چه؟
فاطمه يعنى فرياد در مقابل ظلم!
فاطمه يعنى در راه عقيده فدا شدن!
فاطمه يعنى سوز و گداز بيت الأحزان!
فاطمه يعنى چون شمع براى امام زمان خود سوختن!
فاطمه يعنى از درد پهلو نخوابيدن!
فاطمه يعنى دفاع از اول مظلوم عالم، على عليه السلام!
و طبق فرمايش پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله، فاطمه يعنى: «آنكه خدا او و دوست دارانش را از آتش جهنّم جدا نمود»[1]
آرى، هرچه هست، فاطمه است.
اما اكنون احساس مى كنم سؤال هاى زيادى در مورد شخصيت حضرت زهرا سلام الله عليها در ذهنم به وجود آمده، همان شخصيتى كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله در مورد ايشان فرمودند: «دخترم فاطمه، حوريّه ايست در كالبد بشرى»[2]، يا فرمايش ديگر ايشان: «دخترم فاطمه، سيّده و بزرگ تمامى زنان، از ابتداى خلقت تا انتهاست»[3]؛ شخصيتى كه خداوند در مورد ايشان به پيامبرش مى فرمايد: «إنّا أعطيناك الكوثر[4]»[5].
آرى، سؤالهاى زيادى در مورد شفاعت بى بى فاطمه سلام الله عليها و عصمت آن حضرتف حديث كساء و فدك حضرت زهرا سلام الله عليها، دفاع از حريم ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام، درد و رنجهاى بى پايان فاطمه و خلاصه فاطمه، فاطمه، فاطمه!
در نتيجه، جهت زيارت حضرت فاطمه معصومه[6] سلام الله عليها عازم شهر مقدس قم شدم و سپس به ديدار مرجع تقليد كه مى دانستم هر زمانى كه بخواهم، مى توانم شرفياب محضرشان شوم، رفتم تا جواب تمامى سؤالهاى خود در مورد حضرت زهرا سلام الله عليها را مستقيماً از شخص ايشان بگيرم.
وارد اتاق ساده ايشان شدم و مورد لطف و عنايت پدرانه و پرمحبت ايشان قرار گرفتم، عرض كردم: راجع به حضرت زهرا سلام الله عليها سؤالاتى دارم كه مى خواهم شخص شما جوابم را بدهيد.
ايشان قبول فرمودند و قبل از اينكه سؤالات خود را مطرح كنم، مقدمه اى به اين مضمون ايراد فرمودند:


(1). قال رسول الله صلى الله عليه وآله: «إنّما سُمّيت ابنتي لأنّ الله عزّوجل فطمها وفطم من أحبّها من النار»؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص51؛ الغدير، ج3، ص176، بيت الأحزان شيخ عباس قمى رحمه الله، ص24؛ بحارالأنوار، ج43، ص12 و ج65، ص133؛ مناقب الإمام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج2، ص188؛ شرح إحقاق الحق (آية الله مرعشى نجفى): ج10، ص 15؛ الفصول المهمة في تأليف الأمة: ص49؛ إعلام الورى بأعلام الهدى: ج1، ص291؛ ذخائر العقبى، ص26، مناقب آل ابى طالب عليهم السلام، ج3، ص110؛ الدر النظيم، ص456؛ كشف الغمة، ج2، ص91؛ ينابيع المودة، ج2، ص121؛ العدد القوية، ص227؛ الأسرار الفاطمية، ص375؛ كنز العمال، ج12، ص109؛ امالى شيخ طوسى، ص294؛ نوادر المعجزات، ص81.
(2). قال رسول الله صلى الله عليه وآله: «… فاطمة حوراء إنسيّة، فكلّما اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتي فاطمة»؛ الغدير، ج3، ص18؛ بحارالانوار، ج4، ص4 و ج8، ص119 وج18، ص351 وج37، ص82 وج43، ص4و ج44،ص241؛ العوالم (امام حسين عليه السلام)، ص121؛ الاحتجاج، ج2، ص191؛ امالى شيخ صدوق، ص546؛ روضة الواعظين، ص149؛ مناقب الإمام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج2، ص191؛ المحتضر: ص239؛ كشف الغمة، ج2، ص87؛ مناقب آل ابى طالب عليهم السلام، ج3، ص114؛ تفسير فرات كوفى، ص76؛ تفسير مجمع البيان، ج6، ص37؛ تفسير نور الثقلين، ج2، ص502؛ الخصائص الفاطمية، ج2، ص541؛ بيت الأحزان شيخ عباس قمى رحمه الله، ص18؛ الأسرار الفاطمية، ص323؛ شرح إحقاق الحق (آيت الله مرعشى نجفى)، ج10، ص6. اين روايت شريف، به صورت حديث قدسى نيز با اين الفاظ نقل شده است: «فأوحى الله عزوجل إلىّ أن قد ولد لك حوراء إنسية…»؛ بحارالانوار، ج36، ص361؛ مدينة المعاجز، ج3، ص225.
(3). قال رسول الله صلى الله عليه وآله «فأمّا ابنتي فاطمة فهي سيدة نساء العالمين من الأولين والآخرين..»؛ امالى صدوق، ص78؛ بيت الأحزان شيخ عباس قمى رحمه الله، ص47، بحارالانوار، ج28، ص38 وج36، ص226 وج43، ص24؛ دلائل الإمامة، ص149؛ مناقب آل ابى طالب عليهم السلام، ج3، ص135؛ الفضائل (شاذان بن جبرئيل)، ص9؛ مشارق الأنوار اليقين، ص84؛ غاية المرام، ص167؛ المحتضر، ص197.
(4). كلمه ى «أعطيناك» و همچنين كلمه ى «الكوثر» فقط يك مرتبه در قرآن كريم ذكر شده است؛ در تفسير لفظ كوثر اقوال و روايتهاى بسيارى موجود است. علامه طباطبائى رحمه الله در تفسير الميزان ذيل اين آيه ى شريفه پس از نقل برخى از اقوال در مورد كلمه ى كوثر، مى فرمايد: بيش از 25 قول در مورد كوثر و معنا و تفسير آن موجود است.
(5). سوره كوثر، آيه1.
(6). امام صادق عليه السلام مى فرمايند: خدا حرمى دارد كه مكه است، رسول خدا صلى الله عليه وآله حرمى دارد كه مدينه است، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هم حرمى دارد كه كوفه است و ما اهل بيت نيز حرمى داريم كه قم است. بعد از اين در شهر قم زنى از فرزندان من دفن مى شود كه نام او فاطمه است، كسى كه او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود. همچنين در روايت ديگرى مى فرمايند: قم كوفه ى صغيره است، بهشت داراى هشت در است كه سه در آن به جانب قم باز مى شود، در قم زنى از فرزندان من دفن خواهد شد كه نام او فاطمه است و جميع شيعيان من به وسيله ى شفاعت آن حضرت وارد بهشت خواهند شد. در روايت بسيارى هم، شهر مقدّس قم را «پناهگاه شيعه» معرفى مى نمايند: امام موسى كاظم عليهما السلام مى فرمايند: «قم لانه ى آل محمد عليهم السلام و پناهگاه شيعيان ايشان است و…» بحارالانوار، ج57، ص214؛ الكنى والألقاب، ج3، ص87. ودهها روايت ديگر كه بر جلالت و عظمت حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها و زيارت ايشان و فضايل شهر مقدس قم دلالت مى كند، در متون روايى شيعه موجود است.
—————————————-
فاطمه عليها السلام محور اهل بيت عليهم السلام
در حديث قدسى «كساء» كه حضرت صديقه ى كبرى سلام الله عليها روايتگر آن هستند، جبرئيل از حضرت احديت سؤال مى كند كه چه كسانى زير كساء هستند؟ خداى عزّ وجلّ گرد آمدگان زير كسا را اين گونه بر مى شمرد: «آنان فاطمه و پدرش و شوهر و فرزندانش عليهم السلام هستند.»[1]
اين شيوه ى معرفى در بيان هاى الهى بى نظير است؛ زيرا بدون ترديد، رسول خدا صلى الله عليه وآله از دخترشان فاطمه زهرا سلام الله عليها برتر مى باشند، ما نيز در درودها و سلام ها، ابتدا بر پيامبر صلى الله عليه وآله، سپس بر اهل بيتش درود مى فرستيم، از سوى ديگر قاعده و رسم معرفى نمودن، اين گونه است كه ابتدا فرد برتر و سپس افراد پايين تر معرفى مى شوند. اما در حديث شريف كساء، خلاف اين اصل عمل شده و خداوند سبحان، حضرت زهرا سلام الله عليها را به عنوان محور و در مرتبه اول نام مى برد.
با وجود اينكه فرشتگان الهى، رسول خدا صلى الله عليه وآله و خاندان پاك ايشان عليهم السلام را به خوبى مى شناختند؛ چرا خداوند ايشان را از طريق فاطمه زهرا سلام الله عليها معرفى مى كند؟
پاسخ اين است كه اين شيوه معرفى، نشانه ى جايگاه و مقام والاى آن بانوى بزرگوار است و خداى متعال در اين عبارت به اختصار به مقام ارجمند آن حضرت اشاره مى فرمايد.

 

اظهار محبت به فاطمه سلام الله عليها
احاديثي كه به مقام والاى حضرت فاطمه سلام الله عليها اختصاص دارد به صدها و هزاران حديث مى رسد و اگر دشمنان فضيلت، احاديث اهل بيت عليهم السلام را طعمه آتش كينه خود نمى كردند، اين تعداد به مراتب بيشتر مى بود.
يكى از اين رواياتى كه هم از طريق شيعه و هم از طريق مخالفين نقل شده، روايت زير است:
ابن عباس مى گويد: ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه وآله پنج سجده نمودند! بدون ركوع يا عمل ديگرى!
دليل را پرسيدم، حضرت فرمودند:
«جرئيل به من عرضه داشت: خداوند على عليه السلام را دوست دارد، من سجده شكر به جا آوردم؛ سپس گفت: خداوند فاطمه سلام الله عليها را دوست دارد، به شكرانه ى آن سجده نمودم. جبرئيل گفت: خداوند حسن عليه السلام را دوست دارد، باز سجده ى شكر نمودم؛ بعد از آن گفت: خداوند متعال حسين عليه السلام را دوست دارد، سجده ى ديگرى نمودم؛ سپس گفت: خداى متعال دوستداران آنان را دوست دارد، من نيز به شكرانه ى آن سجده نمودم»[2].
اگر كسى بپرسد: دوستداران اين خاندان چه كسانى هستند؟ بى ترديد شما حاضران و افراد مانند شما، در شمار دوستداران اين خاندان هستيد، پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله به پاس محبت خدا نسبت به محبان اهل بيت عليهم اسلام سر به سجده ى شكر مى نهد.
ما چه بايد بكنيم؟ از اين كه به خاطر دوست داشتن اهل بيت عليهم السلام محبوب خدا شده ايم، چگونه شكر خداى متعال را به جا آوريم؟
پاسخ اين است كه زمانى مى توانيم شكر اين نعمت را به جاى آوريم كه دوستى و پيروى خود را نسبت به حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها آشكار و اعلام كنيم.

 

 جلوه اى از شكوه حضرت فاطمه سلام الله عليها
رسول خدا صلى الله عليه وآله زمانى كه در بستر شهادت بودند، اسرارى را براى دخترشان فاطمه سلام الله عليها بيان كرده، همچنين فرمودند: «مصيبت هيچ يك از زنان مسلمين مانند مصيب تو، سنگين نخواهد بود»[3].
اين سختى مصيبت به دليل خيانتى بود كه از شوراى سقيفه شروع شد و دشمن به خوبى آگاه بود كه آن حضرت و همسرش اميرالمؤمنين عليهما السلام طبق وصيّت پيامبر صلى الله عليه وآله حافظ دين مبين اسلام هستند، به همين دليل دختر پيامبر صلى الله عليه وآله براى دفاع از حقّ خود و ولايت مطلقه ى وصىّ بلافصل پيامبر صلى الله عليه وآله اميرالمؤمنين على عليه السلام در جمع حاضر شده و در برابر حاكم جائر، آن خطبه ى آتشين را ايراد مى كنند.
بدانيد كسانى كه از گفتن سخن حق در برابر جباران و سركشان خوددارى مى كنند، نه از صالحانند و نه از پرهيزكاران! هرچند نماز بخوانند و روزه بگيرند؛ زيرا اينان با ستمكاران از در مسالمت وارد شده، با شكوت خود اعمال ظالمان را توجيه مى كنند؛ چنين حاكمانى آن اندازه كه دوستدار تسليم بودن مردم در مقابل خود هستند، در انديشه نمازگزاران و روزه داشتن آنان نيستند و اصولاً باكى ندارند كه نمازى خوانده مى شود يا نه!
حضرت فاطمه سلام الله عليها سخن حق را در برابر امامان جور رها نكردند، هرچند به قيمت از بين رفتن آرامش و آسايش خودشان تمام شود، كه آن حضرت چنين بهايى و حتى بالاتر از آن را هم براى بيان سخن حق پرداختند.

 

اثر نام مقدّس فاطمه سلام الله عليها
كتاب شريف مفاتيح الجنان اثرى است كه اكنون ميليون ها مسلمان از آن بهره مى گيرند؛ به راستى چرا از ميان دهها كتابى كه مرحوم حاج شيخ عباس قمى رحمه الله از خود به يادگار گذارده، فقط اين كتاب اين گونه است؟
يكى از مؤمنان نقل مى نمود: در صحن مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام مرحوم شيخ عباس قمى را ديدم[4] كه به سختى به ديوار صحن تكيه داده است، از ايشان پرسيدم: چرا اينجا ايستاده ايد؟
ايشان گفتند: وقتى مى بينيم مؤمنين توفيق يافته اند و ضريح مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام را از نزديك در آغوش مى گيرند، در حسرت مى سوزم.
گفتم: زائران را ببينيد كه هنگام ورود به حرم مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام كتاب مفاتيح الجنان را در دست دارند، در واقع شما با يك يك ايشان وارد حرم مى شويد!
چگونه شد كه مرحوم شيخ عباس قمى به اين فضيلت بزرگ نائل آمد؟
از ايشان علت شهرت و موفقيت كتاب مفاتيح الجنان را در بين ديگر مؤلفاتشان پرسيدند: ايشان گفتند: اين ويژگى از بركت نام مقدس حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها است، زيرا من اين كتاب را به نام مطهّر ايشان متبرك نمودم و به نيّت حضرت زهراى اطهر سلام الله عليها نوشتم.

 

 عنايت امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشريف
بشّار مكارى مى گويد: زمانى كه امام صادق عليه السلام در كوفه بودند، خدمت ايشان مشرف شدم؛[5] طبقى از خرماى طبرزد[6] نزد آن حضرت بود و ميل مى فرمودند، به من نيز فرمودند: «اى بشّار، بيا و از اين خرما بخور».
عرض كردم: گوارايتان باد، خداوند مرا فداى شما گرداند؛ مطلبى در بين راه ديده ام كه سخت ناراحتم و ميل خوردن ندارم.
حضرت فرمودند: «به حقى كه بر گردن تو دارم بيا و از اين خرما بخور».
نزديك شدم و قدرس خرما خوردم، سپس امام صادق عليه السلام فرمودند: «چه ماجرايى اين چنين تو را رنجانده؟».
گفتم: در بين راه يكى از مأمورين حكومت را ديدم كه زنى را با تازيانه «يا چوبدستى» مى زد و او را به سوى زندان مى برد. آن زن نيز فرياد مى زد: از خدا و پيامبرش يارى مى طلبم، كسى هم نمى توانست او را يارى كند.
امام صادق عليه السلام پرسيدند: «چرا آن مأمور حكومت او را چنين مى زد؟».
عرض كردم: من كه نديدم ولى مردم مى گفتند: آن زن به زمين خورده و گفته: «يا فاطمه! خدا لعنت كند آن كسانى را كه در حق شما ظلم كردند» مأمور حكومت كه شنيده بود چنين رفتارى را با او انجام مى داد.
ناگهان ديدم امام صادق عليه السلام از خوردن خرما دست كشيدند و چنان گريستند كه محاسن، سينه و دستمال ايشان از اشك تَر شد.
سپس فرمودند: «بشّار برخيز به مسجد سهله برويم و از خداوند متعال آزادى آن زن را بخواهيم».
در بين راه، امام صادق عليه السلام شخصى از شيعيان را به كاخ حكومتى فرستادند و فرمودند: «ببين عاقبت آن زن چه مى شود و ما را مطلع كن و تا پيك من نزد تو نيامده، آنجا را ترك مكن».
به همراه حضرت، وارد مسجد سهله شديم، هريك دو ركعت نماز خوانديم، سپس امام صادق عليه السلام دست به آسمان بالا برد و دعا نمود: «أنت الله لا إله إلا أنت…» دعا را كامل خواندند و به سجده رفتند، در اين حالت جز صداى نفس كشيدن آن حضرت، چيزى نمى شنيدم. سر از سجده برداشتند و فرمودند: «برخيز كه آن زن آزاد شد».
از مسجد خارج شديم و در ميانه ى راه، مردى را كه امام عليه السلام به مأموريت فرستاده بودند، به ما رسيد، امام صادق عليه السلام به او فرمودند: «چه خبر؟»
عرضه داشت: حاكم او را آزاد كرد.
حضرت پرسيدند: «چگونه آزاد شد؟»
گفت: نمى دانم اما وقتى كنار دارالحكومه بودم حاجب حاكم، به آن زن مى گفت: چه چيزى بر زبان رانده اى؟
زن گفت: چون به زمين افتادم، گفتم: يا فاطمه! خدا لعنت كند كسانى را كه در حق شما ظلم نمودند.
حاجب دويست درهم به زن داد و گفت: امير را حلال كن!! آن زن پول را نگرفت، حاجب نيز به حاكم گزارش داد، وقتى حاجب دوباره آمد به زن گفت: تو آزاد هستى و زن به سوى خانه اش رفت.
امام صادق عليه السلام پرسيدند: «آن زن دويست درهم را نگرفت؟»
آن شخص گفت: در حالى كه اين مبلغ را رد كرد كه به خدا سوگند بدان محتاج بود.
امام صادق عليه السلام كيسه اى كه هفت دينار در آن بود به آن مرد دادند و فرمودند: «به خانه ى آن زن برو، سلام مرا به او برسان و اين دينارها را به او بده».
بشّار مى گويد: من نيز با او به خانه ى آن زن رفتم و سلام آن حضرت را به او رسانديم.
او از فرط خوشحالى گفت: شما را به خدا سوگند، به راستى جعفر بن محمد عليهما السلام مرا سلام داده است؟
گفتيم: خداوند تو را مشمول رحمتش گرداند، آرى به خدا سوگند كه جعفر بن محمد عليهما السلام تو را سلام داده است.
آن زن گريبان چاك زد و بى هوش بر زمين افتاد. پس از لحظاتى به هوش آمد و از ما خواست تا گفته ى خود را تكرار كنيم! ما نيز به درخواست او سه مرتبه سلام امام عليه السلام را تكرار كرديم و دينارهايى كه آن حضرت داده بودند به او داديم. آن زن كيسه ى دينارها را گرفت و گفت: از امام صادق عليه السلام بخواهيد تا براى اين كنيزش، از خدا طلب عفو و بخشش كند، زيرا كسى را مانند او و پدرانش نمى شناسم كه وسيله ى توسل به سوى خداوند باشند…»[7].
امام صادق عليه السلام با شنيدن ماجراى آن زن، سخت گريستند و به مسجد سهله رفتند و براى آزادى آن زن كه در راه حضرت زهرا سلام الله عليها زندانى شده بود، دعا نمودند.
آيا مى توان تصور نمود كه امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشريف خدمات و زحمات شما را در راه حضرت زهرا سلام الله عليها ناديده بگيرند؟! و براى شما دعا نكنند؟! مسلّماً چنين نيست.
هر خدمتي كه در راه اهل بيت عليهم السلام به ويژه صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها كه در حديث كساء محور قرار گرفته، صورت پذيرد، توفيق الهى است و هر كه در راه حضرت زهرا سلام الله عليها سختى ببيند و در تنگنا گرفتار شود، پاداش و بهره ى شايسته اى نزد خداوند دارد و عكس اين قضيه نيز صادق است.
در پايان اين مقدمه و از آنجا كه در آستانه ى ايام فاطميه سلام الله عليها قرار داريم، يادآورى اين دو مطلب را ضرورى مى دانم:

 

1. بزرگداشت شعائر فاطمى سلام الله عليها
يكايك ما در بزرگداشت آن چه مربوط به صدّيقه ى كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها است بكوشيم و از هيچ خدمتى فروگذار نكنيم، چراكه بزرگداشت شعائر حضرت زهرا سلام الله عليها به پا داشتن و تعظيم شعائر الهى است.
مجالس منتسب به اين بانوى مظلومه نيز بايد گرم و پرشور باشد، تا مى توانيد به مناسبت ايام فاطميه اطعام كنيد، اگر نمى توانيد در جمع آورى كمك هاى مالى براى اطعام، كوشا باشيد؛ بدانيم كه فوائد احياى شعائر فاطمى براى ما است و حضرت فاطمه سلام الله عليها هيچ گونه احتياجى به اين امور ندارند.
خدمت به فاطمه زهرا سلام الله عليها سرآمد خدمت هاست و هيچ كار نيكى سودمندتر از فداكارى و خدمت به آن بانو نيست، خلاصه هر چه توفيق افزون تر باشد خدمت و فداكارى در راه حضرت زهرا سلام الله عليها بيشتر خواهد بود.

 

2. نشر فرهنگ فاطمى سلام الله عليها
آيا مى دانيد چرا حضرت فاطمه سلام الله عليها به مسجد رفتند و آن خطبه پرشور و ماندگار را بيان كردند؟ چرا از تمامى وجود ناله سر دادند و همه ى مردم را گرياندند؟ چرا مورد ضرب و شتم واقع شدند؟ چرا…؟ و چرا…؟
براى زنده ماندن اسلام و جاودانه نمودن صداى: «أشهد أن لا اله الا اللَّه، أشهد أن محمداً رسول اللَّه وأشهد أنّ عليّاً ولىّ الله».
نه تنها حضرت فاطمه سلام الله عليها، بلكه هدف پدر و همسر و فرزندان ايشان عليهم السلام همين بوده و هست. ما نيز وظيفه داريم در رسيدن به اين هدف بكوشيم.
ما در جهانى زندگى مى كنيم كه با فاطمه كبرى سلام الله عليها و اهداف و سيره ى ايشان بيگانه اند. ما و شما وظيفه ى اين روشنگرى را بر عهده داريم زيرا شما به دليل دوست داشتن حضرت زهرا سلام الله عليها محبوب خدا هستيد و پيامبر صلى الله عليه وآله براى اين امر سجده ى شكر به جا آورده اند.
يكى از نمونه هاى احياء نام و ياد زهراى اطهر سلام الله عليها اين است كه فرزندانتان را به حفظ خطبه ى گرانمايه ى آن حضرت تشويق كنيد، زيرا اين خطبه چكيده اى از معارف اسلام است.[8]


«وصلى الله على محمّد و آله الطاهرين»

 

(1). قال الله عزّوجلّ: «هم فاطمة وأبوها و بعلها وبنوها» ـ حديث شريف كساء، ملحقات مفاتيح الجنان (چاپ فيض كاشانى)، ص1017.
(2). امالى (شيخ مفيد)، ص 21؛ بحارالانوار، ج65، ص111؛ جواهر الكلام، ج10، ص235؛ مستدرك الوسائل، ج5، ص150، ح2؛ وسائل الشيعه، ج4، ص1080 و ج7، ص19؛ حلية الأبرار(بحرانى)، ج1، ص336.
(3). قال رسول الله صلى الله عليه وآله: «…ليس احد من نساء العالمين أعظم رزيّه منك…» الآحاد والمثاني، ج5، ص369؛ مجمع الزوائد، ج9، ص23؛ كنزالعمال، ج13، ص677؛ شرح إحقاق الحق (آيت الله مرعشى نجفى)، ج10، ص308.
(4). اين حكايت مربوط به اواخر عمر شريف مرحوم شيخ عباس قمى مى باشد.
(5). منصور دوانيقى ملعون چندين مرتبه امام صادق عليه السلام را از مدينه به كوفه تبعيد نموده بود، كه اين ملاقات به دوران يكى از اين تبعيدها مربوط مى شود.
(6). نوعى از خرما، كه به دليل شيرينى زياد به شكر طبرزد تشبيه كرده اند.
(7). بحارالانوار، ج47، ص379؛ مزار ابن مشهدى، ص136؛ مزار شهيد اول، ص254؛ فضل الكوفة ومساجدها، ص48؛ جامع احاديث الشيعة، ج4، ص556؛ الأسرار الفاطميه، ص388؛ مستدرك الوسائل، ج3، ص419.
(8). براى مطالعه متن و ترجمه ى اين خطبه بى نظير، به آخر همين كتاب مراجعه كنيد.

منبع:کتاب کیست فاطمه.حضرت آیت الله العظمی سید صادق شیرازی (ظله العالی)

 1 نظر

وصیت نامه حضرت فاطمه سلام الله علیها

24 بهمن 1395 توسط سليمي بني

از احادیث و اخبار اهل بیت و راویان اهل سنت چنین بر می‌آید كه فاطمه سلام الله علیها دارای سه وصیت نامه در موضوعات مختلف بوده است.

الف. وصیت‌نامه مالی

فاطمه سلام الله علیها در روزهای پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، در مورد اموال موقوفه و شخصی خویش وصایایی داشت و بسیاری از اموالی را كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله به وی رسیده بود، وقف كرد. نقل شده است: بعد از رحلت رسول خداصلی الله علیه و آله، عباس بن عبدالمطلب نزد دختر پیامبر رفت و از وی خواست تا مقداری از اموال رسول خدا را برای پذیرایی از مهمان‌ها و مصارف دیگرش به وی بدهد، لكن معلوم شد دختر پیامبر همه آنها را در راه خدا وقف كرده و چیزی باقی نمانده است.

در اینجا دو نمونه از وصایای مالی آن حضرت را ذكر می‌كنیم.

1. حیطان سبعه

حیطان سبعه، باغ‌های هفت گانه‌ای بود كه اطراف آن دیوار كشیده شده بود. بنا به روایتی، حضرت فاطمه سلام الله علیها وصیت كرده بود تا این باغ‌ها وقف امور خیریه شود. ابوبصیر می‌گوید: خدمت امام باقرعلیه السلام رسیدم. او فرمود:آیا وصیت‌نامه مادرم فاطمه سلام الله علیها را دیده‌ای؟ عرض كردم: نه. سپس درخواست كردم آن را بر من بخواند. امام باقر علیه السلام زنبیل كوچكی را آوردند و نوشته‌ای را در مقابلشان نهادند كه درباره حیطان سبعه بود. در آن وصیت‌نامه آمده بود.

بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما اوصت به فاطمه بنت محمد رسول الله صلی الله علیه و آله اوصت بحوائطها السبعه: العواف و الدلال و البرقه و المثیب و الحُسنی و الصافیه و مالام ابراهیم الی علیٌ بن ابی‌طالب علیه السلام فإن مضی علیّ فإلی الحسن فإن مضی الحسن فإلی الحسین فإن مضی الحسین فالی الاكبر من ولدی. شهد الله علی ذلك و المقداد بن الاسود و الزبیربن عوام و كتب علی بن ابی‌طالب علیه السلام؛

به نام خداوند بخشنده مهربان. این، چیزی است كه فاطمه دختر محمد رسول الله صلی الله علیه و آله بدان وصیت كرده است. فاطمه سلام الله علیه و آله وصیت می‌كند به باغ‌های دیوار كشیدة هفت‌گانه كه عبارت‌اند از: العواف، الدلال، البرقه، المثیب، الحسنی، الصافیه، و مشربه ام ابراهیم… كه درآمد اینها باید در راه خدا برای نصرت اسلام مصرف شود. من وصی خود را علی بن ابی‌طالب علیه السلام قرار می‌دهم. چنانچه او درگذشت، وصی من فرزندم حسن است و اگر او درگذشت، فرزند دیگرم حسین وصی من است و چنانچه حادثه‌ای برای او پیش آمد، بزرگ‌ترین فرزند پسر باقیمانده‌ام آن را به عهده می‌گیرد. خداوند را بر این وصیت شاهد می‌گیرم و همچنین مقداد بن اسود و زبیر بن عوام بر آن گواهی خواهند داد.
امام باقر علیه السلام فرمود: مادرم فاطمه سلام الله علیه این وصیت را انجام داد و پدرم علی بن ابی‌طالب علیه السلام آن را نوشت و برای همیشه باقی ماند.[1]

2. أمُّ العیال

ام العیال از دیگر موقوفات فاطمه زهرا سلام الله علیه است كه بیست هزار نخل داشت و نیز میوه‌هایی چون لیمو و پرتقال و… در آن كشت می‌شد. فاطمه اطهرسلام الله علیه آن را نیز وقف فقرا و سادات كرد كه در كتاب‌های عامه و خاصه چنین آمده است: أمُّ العیال صدقة فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله؛ ام العیال صدقه فاطمه دختر رسول خداست.
حضرت فاطمه سلام الله علیه برای آن هم وصیت‌نامه خاصی نوشت؛ زیرا این منطقه از اهمیت والایی برخوردار بود. امّ العیال امروز هم دارای چشمه‌های پر آب و سرشار است و از مناطق سرسبز و ییلاقی به شمار می‌رود.[2]

ب) وصیت نامه الهی ـ سیاسی

آن حضرت وصایای شفاهی و غیر مكتوب نیز داشت و به حضرت امیرمؤمنان علیه السلام سفارش‌هایی كرد. این وصیت در آخرین ساعات واپسین عمر مطرح شد و فرازهای مختلفی دارد.

1. ای علی! مرا یاد كن.

او در لحظه‌های واپسین زندگی به امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:

قالت: یا اَبَاالْحَسَنِ لَمْ یَبْقَ لِی اِلاّ رَمَقٌ مِنَ اَلْحَیاةِ وَ حَانَ زَمانُ الرَّحِیلِ وَالْوِداعِ فَاسْتَمِعْ كَلامِی فَاِنَّكَ لا تَسْمَعُ بَْعدَ ذلِكَ صَوْتَ فاطِمَةَ أبَداً اوُصیكَ یَا اَبَاالْحَسَنِ اَنْ لا تَنْسَانِی وَ تَزُورَنی بَعدَ مَمَاتِی؛ ای اباالحسن! برای من لحظه‌ای بیش از زندگانی نمانده است و زمان كوچ و خداحافظی فرارسیده است. سخنان مرا بشنو؛ زیرا پس از این صدای فاطمه را هرگز نخواهی شنید. ای اباالحسن! تو را وصیّت می‌كنم كه مرا فراموش نكنی و پس از وفات من همواره مرا زیارت كنی.[3]

2. خواندن قرآن

همچنین حضرت زهراسلام الله علیه در كلمات ارزشمند دیگری، به امام علی علیه السلام وصیّت فرمود كه: اِذا اَنَا مِتُّ فَتَوَلَّ اَنْتَ غُسْلِی وَ جَهِّزْنِی وَ صَلِّ عَلَیَّ وَ اَنْزِلْنِی قَبْرِی وَ ألْحِدْنِی وَ سَوِّ التُّرابَ عَلَیَّ وَ اجْلِسْ عِنْدَ رَأسِی قَبالَةَ وَجْهِی فَاَكْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ وَالدُّعَاءِ فَاِنَّها ساعَةٌ یَحْتاجُ الْمیِّتُ فیِها اِلی اُنْسِ الاَحْیاءِ وَ اَنَا اَسْتَوْدِعُكَ اللهَ تَعَالی وَ اُوصیِكَ فِی وَلَدیِ خَیْراً؛

وقتی وفات كردم تو غسل و كفن مرا به عهده گیر، و بر من نماز بگزار، و مرا درون قبر گذاشته، دفنم كن و خاك را بر روی قبر من ریخته، سپس هموار ساز و بر بالینم رو به روی صورت من بنشین و زیاد قرآن بخوان و دعا كن؛ زیرا در چنین لحظه‌هایی مردگان به انس گرفتن با زندگان نیاز دارند. من تو را به خدا می‌سپارم و درباره فرزندانم سفارش نیكوكاری دارم.[4]

3. ازدواج با امامه

از وصایای دیگر حضرت زهرا سلام الله علیه به علی علیه السلام، توصیه به ازدواج با دختر خواهر فاطمه سلام الله علیه امامه بود كه فرمود:

جَزاكَ اللهُ عَنِّی خَیّرَ الْجَزاءِ یَابْنَ عَمِّ رَسولِ اللهِ اَوصیِكَ اَوَّلاً اَن تَتَزَوَّجَ بَعّدِی بِاِبْنَةِ اُخْتِی اَمَامََةَ فَاِنَّها تَكونُ لِوَلِدِی مِثْلِی فَاِنَّ الرَّجالَ لابُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّساءِ؛ [5] ای پسر عموی پیامبر! خداوند تو را پاداش نیكو دهد! اولین وصیت من به تو این است كه چون مردان به زنان نیاز دارند. پس از من با دختر خواهرم امامه ازدواج كن؛ زیرا او همانند من با فرزندانم مهربان است.[6]

4. آنان را آگاه مساز!

حضرت زهراسلام الله علیه در تداوم مبارزات منفی علیه كودتاگران سقیفه، به امام علی علیه السلام وصیت كرد:

اِنِّی اُوصیِكَ اَنْ لایَلِیَ غُسْلِی وَ كَفَنِی سِواكَ وَ اِذا اَنَا مِتُّ فَادْفِنِّی لَیْلاً وَ لا تُؤذِّنَّنَ بِی اَحَداً، وَ لا تُؤذِنَنَّ بِی اَبَابَكْرِ وَ عُمَرَ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللهِ(ص) اَنْ لا یُصَلِّیَ عَلَیَّ اَبُوبَكْرٍ وَ لا عُمَرُ؛ [7]

همانا من تو را وصیت می‌كنم كه غسل و كفن كردن مرا كسی غیر از تو انجام ندهد و وقتی وفات كردم، مرا شب دفن كن و هیچ كس را خبر نكن و ابوبكر و عمر را نیز مطّلع نساز و تو را سوگند می‌دهم به حق رسول خدا صلی الله علیه و آله كه ابوبكر و عمر بر جنازه من نماز نخوانند.[8]

امام صادق علیه السلام نقل فرمود كه حضرت زهراسلام الله علیه  در لحظه‌های آخر زندگی خطاب به علی علیه السلام فرمود:

اِذا تَوَفَّیْتُ لا تُعْلِمْ اِلاّ اُمَّ سَلَمَةَ وَ اُمَّ اُیْمَنَ وَ فِضَّةَ وَ مِنَ الرِّجالِ اَبْنَیَّ وَ الْعَبّاسَ وَ سَلْمانَ وَ عَمّاراً وَ المِقْدادُ وَ اَبّاذَرَ وَ حُذَیْفَةَ وَ لا تُدْفِنِّی اِلاّ لَیْلاً وَ لا تُعْلِمْ قَبْرِی اَحَداً؛ [9] وقتی وفات كردم به هیچ كس اطلاع نده، جز اینكه از زنان به امّ سلمه و امّ ایمن و فضّه، و از مردان به دو فرزندم حسن و حسین علیه السلام و عبّاس و سلمان و عمّار و مقدار و اباذر و حذیفه خبر ده. مرا دفن نكن، مگر در شب و قبر مرا به هیچ كس اطلاع نده تا مخفی بماند.[10]

حضرت زهرا سلام الله علیه و آله به اسماء بنت عمیس فرمود:

یا اَسْماءُ اِذا مِتُّ فَاغْسِلْینِی اَنْتِ وَ عَلِیُّ بْنُ اَبِی‌طالِبٍ علیه السلام وَ لا تُدْخِلِْی عَلَیَّ اَحَداً؛ [11] ای اسماء، وقتی من از دنیا رفتم، تو و علی علیه السلام مرا غسل دهید و هیچ كس را در كنار جنازه من راه ندهید.[12]

5. دشمن من و رسول خدا را آگاه مكن!

همچنین آن حضرت خطاب به امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:

اُوصِیكَ اَنْ لایَشْهَدَ اَحَدٌ جِِنازَتِی مِنْ هؤلاءِ الَّذینَ ظَلَمونِی وَ اَخَذوا حَقِّی فَاِنَّهُمْ عَدُوِّی وَ عَدُوُّ رَسولِ اللهِ وَ لا تَتْرُكْ اَنْ یُصَلِّیَ عَلَیَّ اَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لا مِنْ اَتْباعِهِمْ وَ ادْفِنِّی فِی الَّیْلِ اِذا هَدَأت الْعُیُونُ وَ نَامَتِ الاَبْصارُ؛ [13] (ای علی) تو را وصیت می‌كنم هیچ یك از آنان كه به من ظلم روا داشتند و حق مرا غصب كردند، نباید در تشییع جنازه من شركت كنند؛ زیرا آنها دشمنان من و دشمنان رسول خدا هستند و اجازه نده كه فردی از آنها و پیروانشان بر من نماز بگزارد. مرا شب دفن كن، آن هنگام كه چشم‌ها آرام گرفته و دیده‌ها به خواب فرو رفته باشند.[14]

ج) وصیت نامه مكتوب

سخنان فاطمه سلام الله علیه و آله در آخرین لحظات با شوهر مظلوش به پایان رسید. او با ذكر شهادتین برای همیشه چشمان خود را بر روی دنیا بست و به دیار ابدی، نزد پدرش رسول گرامی اسلام شتافت. به اطراف خانه خانه خویش نگاه كرد، چشمش به بسته‌ای افتاد كه از همسرش به یادگار مانده بود. آن را باز كرد و دید حضرت فاطمه، چنین وصیت كرده است:
بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. هذا ما اَوْصَتْ بِهِ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسولِ اللهِ، اَوْصَتْ وَ هِیَ تَشْهَدُ اَنْ لا الهَ اِلاّ اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَ النّارَ حَقُّ وَ اَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لارَیْبَ فیها وَ اَنَّ اللهَ یَبْعَثُ مَنْ فُی الْقبورِ، یا عَلِیُّ اَنَا فاطِمَةُ بَنتُ مُحَمَّدٍصلی الله علیه و آله زَوَّجْنَی اللهُ مَنْكَ لأكونَ لَكَ فِی الدُّنیا وَ الاخِرةِ، اَنْتَ اَوْلی بِی مِنْ غَیْرِی، حَنِّطْنی و غَسِّلْنِی و كَفِّنِّی بِاللَّیلِ وَ صَلِّ عَلَیَّ وَ ادْفِنِّی بِاللَّیْلِ وَ لا تُعْلِمْ اَحَداً وَ اَسْتَوْدِعُكَ اللهَ و اقْرَءُ عَلی وُلْدِی السَّلامَ اِلی یَومِ الْقِیامَةِ؛ [15] به نام خداوند بخشنده و مهربان. این وصیّت‌نامه فاطمه دختر رسول خداست و در حالی وصیّت می‌كند كه شهادت می‌دهد خدایی جز خدای یگانه نیست و محمّدصلی الله علیه و آله  بنده و پیامبر اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و همانا روز قیامت فراخواهد رسید و شكّی در آن نیست و خداوند مردگان را از قبر زنده كرده، وارد محشر می‌فرماید.
ای علی! من فاطمه دختر محمّد هستم. خدا مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو از دیگران بر من سزاوارتری. حنوط و غسل و كفن كردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن كن و به هیچ كس اطّلاع نده. تو را به خدا می‌سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت، سلام و درود می‌فرستم.[16]

پی نوشت‌ها‌:
[1]. فروع كافی، شیخ كلینی، ج7، ص48، حدیث5؛ بحارالانوار، ج43، ص235.
[2]. معجم معالم الحجاز، عاتق بن غیث البلادی، ج6، ص 194.
[3]. كتاب زهرة الریاض كوكب الدّری، ج1، ص253.
[4]. بحارالانوار، ج79، ص27.
[5]. طبری عن احمد بن محمد الخشّاب عن زكریا بن یحیی عن ابن ابی زائده عن أبیه عن محمد بن الحسن عن ابی بصیر عن ابی عبدالله قال امیرالمؤمنین….
[6]. بحارالانوار، ج43، ص217؛ ج78، ص253؛ ج28، ص304؛ علل الشرائع، ج1، ص188.
[7]. روضة الواعظین ذكر حدیثاً فی مرض فاطمه، ص 130.
[8]. كشف الغمة، ج 2، ص 68.
[9]. الطبری الامامی عن احمد بن محمد الخشّاب عن زكریا بن یحیی ابن ابی زائدة عن أبیه عن محمد بن الحسن عن أبی بصیر عن ابی عبدالله قال….
[10]. دلائل الامامة طبری، ص44؛ بحار الانوار، ج78، ص310.
[11]. عن عمارة بن المهاجر عن ام جعفر.
[12]. ذخائر العقبی، ص 53.
[13]. عن علی بن احمد بن العباس احمد بن یحیی عن عمرو ابن ابی المقدام و زیادبن عبیدالله قالاعن اباعبدالله….
[14]. بحارالانوار، ج43، ص209؛ ج78، ص253؛ ج28، ص304.
[15]. عن ابن عباس قال….
[16]. كتاب عوالم، ج11، ص514؛ بحارالانوار، ج43، ص214؛ ج100، ص185؛ ج78، ص390.

 نظر دهید »

نزدیکترین اوقات زن به خدا

23 بهمن 1395 توسط سليمي بني

آدم از روز ازل مدیون عطر یاس بود/ حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود
ای که ره بستی میان کوچه ها بر مادرم/ گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود

فاطمه سلام الله علیها الگوی جاودانه زنان عالم
بى‏ شک خلقت حضرت فاطمه  سلام الله علیها پاسخ غیرتمندانه دستگاه آفرینش به تحقیر تاریخى زن و پاسخى جاودانه به چگونگى جریان یافتن زنانگى در متن حیات بشرى است.
آفرینش و زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها این نکته را به اثبات رساند که مى ‏توان احساسات و انعطاف زنانه را با شعور و درایت حماسى پیوند زد؛ مى ‏توان از محیط خانه منشا تحولات اجتماعى و تاریخى شد؛ مى‏ توان در محراب عبادت با ملک همنوا گردید و از آنجا، پاى به مسجد گذاشت و بلاغت را در ادبیات سیاسى و فرهنگى به اوج رساند؛ مى ‏توان اوج اقتدار زنانه را در خضوع به همسر، پرورش فرزند، خانه‏ دارى هدفمند، توجه به علم و معرفت و حضورموثر در مهم‏ ترین عرصه‏ هاى حیات سیاسى و اجتماعى، تعریف کرد و عمر کوتاه زندگى مادى را تا همیشه تاریخ جاودانه ساخت.

 امروزه بازشناسى شخصیت حضرت فاطمه سلام الله علیها  از آن جهت اهمیت دارد که ادعا مى‏ کنیم جبران تحقیر تاریخى زن و نمایش توانمندى و ارزشمندى آنها، در سلوک مردانه و به خود بستن صفات مذکر نیست و باید اوج اقتدار زن را در بازبینى «هویت زنانه» جست.

 شخصیت فاطمه‌ زهراسلام الله علیها، شخصیتی ممتاز و برجسته
شخصیت‌ زهرای‌ اطهر، در ابعاد سیاسی‌ و اجتماعی‌ و جهادی‌، شخصیت‌ ممتاز و برجسته‌ای‌ است؛ به‌ طوری‌ که‌ همه‌ زنان‌ مبارز و انقلابی‌ و برجسته‌ و سیاسی‌ عالم‌ می‌توانند از زندگی‌ کوتاه‌ و پرمغز او درس‌ بگیرند.

 زنی‌ که‌ در بیت‌ انقلاب‌ متولد شد و تمام‌ دوران‌ کودکی‌ را در آغوش‌ پدری‌ گذراند که‌ مشغول یک‌ مبارزه‌ عظیم‌ جهانی و‌ فراموش‌ نشدنی‌ بود. وی در دوران‌ کودکی‌، سختیهای‌ مبارزه‌ دوران‌ مکه‌ را چشید، به‌ شعب‌ ابی‌طالب‌ برده‌ شد، گرسنگی‌ و سختی‌ و رعب‌ و انواع‌ شدتهای‌ دوران‌ مبارزه‌ مکه‌ را لمس‌ و بعد  که‌ به‌ مدینه‌ هجرت‌ کرد، همسر مردی‌ شد که‌ تمام‌ زندگی‌ اش جهاد فی‌سبیل‌الله‌ بود و در تمام‌ قریب‌ به‌ یازده‌ سال‌ زندگی‌ مشترک‌ حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت امیرالمومنین‌ علیه السلام، هیچ‌ سالی‌، بلکه‌ هیچ‌ نیم‌ سالی‌ نگذشت‌ که‌ این‌ شوهر، کمر به‌ جهاد فی‌سبیل‌الله‌ نبسته‌ و به‌ میدان‌ جنگ‌ نرفته‌ باشد و حضرت فاطمه سلام الله علیها این‌ زن‌ بزرگ‌ و فداکار، همسری‌ شایسته‌ یک‌ مرد مجاهد و یک‌ سرباز و سردار دائمی‌ میدان‌ جنگ‌ را نکرده‌ باشد.

 زندگی‌ حضرت فاطمه سلام الله علیها، اگر چه‌ کوتاه‌ بود و حدود بیست‌ سال‌ بیشتر طول‌ نکشید، اما این‌ زندگی‌، از جهت‌ جهاد، مبارزه‌، تلاش‌، کار انقلابی‌، صبر انقلابی‌، درس‌، فراگیری‌ و آموزش، سخنرانی‌ و دفاع‌ از نبوت‌ و امامت‌ و نظام‌ اسلامی‌، دریای‌ پهناوری‌ از تلاش‌ و مبارزه‌ و کار و در نهایت‌ هم‌ شهادت‌ است‌.

 مقام‌ معنوی‌ حضرت فاطمه سلام الله علیها، نسبت‌ به‌ مقام‌ جهادی‌، انقلابی‌ و اجتماعی‌ او به‌ مراتب‌ بالاتر است‌. فاطمه ‌‌زهراسلام الله علیها به‌ ظاهر، یک‌ بشر و یک‌ زن‌، آن‌ هم‌ زنی‌ جوان‌ است؛ اما در معنا، یک‌ حقیقت‌ عظیم‌ و یک‌ نور درخشان‌ الهی‌ و یک‌ بنده‌ صالح‌ و یک‌ انسان‌ ممتاز و برگزیده‌ است‌.

 حضرت فاطمه سلام الله علیها، روح مجرد و خلاصه نبوت و ولایت
درباره‌ حضرت فاطمه سلام الله علیها هرچه بگوئیم، کم گفته‏ ایم و به حقیقت نمى‏ دانیم که چه باید بگوئیم و چه باید بیندیشیم. به قدرى ابعاد وجود این روح مجرد و این خلاصه نبوت و ولایت براى ما پهناور و بى‏ پایان و درک نشدنى است که متحیر مى‏ مانیم.

 ستارگان درخشان عالم بشریت اغلب در زمان حیات خود به‏ وسیله هم ‏عصرانشان شناخته نشده ‏اند؛ مگر عده کمى از برجستگان که انبیا و اولیا باشند؛ آن هم به ‏وسیله عده معدودى. اما فاطمه‌ زهرا سلام الله علیها چنان است که در زمان خود، نه فقط پدر و همسر و فرزندان و شیعیان خاص، بلکه حتى کسانى که شاید رابطه صمیمانه و گرمى هم با ایشان نداشتند، زبان به مدح آن بزرگوار گشودند.
اگر به کتابهایى که درباره فاطمه‌ زهرا سلام الله علیها به‏ وسیله محدثین اهل سنت نوشته شده نگاه کنیم، روایات بسیارى را مى بینیم که از زبان پیغمبر  صلی الله علیه و آله در ستایش صدیقه طاهره صادر شده و یا رفتار پیغمبر با آن بزرگوار را نقل مى ‏کنند.

شخصیت‌ زهرای‌ اطهر، در ابعاد سیاسی‌ و اجتماعی‌ و جهادی‌، شخصیت‌ ممتاز و برجسته‌ای‌ است

 ام ابیها؛ تسلی ‌بخش پیغمبر صلی الله علیه و آله
حضرت فاطمه سلام الله علیها، تا قبل از ازدواج که دخترکى بود، با آن پدر به این عظمت کارى کرد که کنیه ‏اش را ام ‏ابیها – مادر پدر – گذاشتند. در آن زمان، پیامبر رحمت و نور، پدید آورنده دنیاى نو و رهبر و فرمانده عظیم آن انقلاب جهانى  انقلابى که باید تا ابد بماند، در حال برافراشتن پرچم اسلام بود.
آن حضرت چه در دوران مکه، چه در دوران شعب ‏ابی‌طالب  و چه آن هنگام که مادرش خدیجه از دنیا رفت و پیغمبر را تنها گذاشت، در کنار و غمخوار پدر بود. دل پیغمبر در مدت کوتاهى با دو حادثه وفات خدیجه و وفات ابی ‌طالب شکست. فاطمه زهرا سلام الله علیها در آن روزها قد برافراشت و با دستهاى کوچک خود غبار محنت را از چهره پیغمبر زدود.

 کلام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها


– نزدیکترین اوقات زن به خدا
عَنْ فاطِمَهَ الزَّهْراءِ(علیها السلام) قالَتْ: سَاَلَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم)اَصْحابَهُ عَنِ الْمَرْاَهِ ماهِىَ؟ قالُوا: عَوْرَهٌ، قالَ: فَمَتى تَکُونُ اَدْنى مِنْ رَبِّها؟ فَلَمْ یَدْرُوا. فَلَمّا سَمِعَتْ فاطِمَهُ(علیها السلام) ذلِکَ قالَتْ: اَدْنى ما تَکُونُ مِنْ رَبِّها اَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَیْتِها. فَقالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم): اِنَّ فاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنّى.

 پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از اصحابش پرسید: زن چیست؟ گفتند: زن ناموس است.

فرمود: زن چه موقع به خدایش نزدیکتر است؟ اصحاب نتوانستند جواب گویند.
چون این سخن به گوش فاطمه(علیها السلام)رسید، فرمود: نزدیکترین اوقات زن به خداى خود هنگامى است که در کُنج خانه خود باشد.
پس از این جواب، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: حقّا که فاطمه پاره تن من است.

 

– موقعیت اهل بیت در نزد خدا
« وَاحْمَدُوا الَّذى لِعَظمَتِهِ وَ نُورِهِ یَبْتَغى مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اِلَیْهِ الْوَسیلَهَ، وَ نَحْنُ وَسیلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَیْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَهُ اَنـْبِیائِهِ.»
خدایى را حمد و سپاس گویید که به خاطر عظمت و نورش، هر که در آسمانها و زمین است به سوى او وسیله مىجوید، و ما وسیله او در میان مخلوقاتش و خاصّان درگاه و جایگاه قدس او و حجّت غیبى و وارث پیامبرانش هستیم.
– بهترین زنان کیستند؟
قالَتْ فاطِمَهُ(علیها السلام) فى وَصْفِ ما هُوَ خَیْرٌ لِلنِّساءِ: خَیْرٌ لَهُنَّ اَنْ لایَرینَ الرِّجالَ، وَ لا یَرَوْ نَهُنَّ.
حضرت فاطمه زهراسلام الله علیها در وصف این که بهترین چیز براى زنان چیست، فرموده اند: این که زنان، مردان را نبینند، و مردان هم زنان را نبینند.

 1 نظر

به اندازه انگشت هاي دست شيعه نداريم

23 بهمن 1395 توسط سليمي بني

وقتي ميگن به اندازه انگشت هاي دست شيعه نداريم راست ميگن! بابا جامعه امروز واقعا اينقدر دكتر و مهندس پشت ميز نشين مي خواد؟! اره اينها خادم جامع اند اما ايا وظيفه ي ديگري نداشتند؟! واجب را رها كرديم و به مستحب، ان هم براي دل خودمان راضيم؟! جاي ما بر سجاده خوش و تجارتمان پر سود …. بابا امام حسين عليه السلام يك جاي ديگه صدات ميزنه! اينجا سفر مكه رفتن ديگه برات مستحب نيست ! امامت را درياب! اين همه رسانه اي داريم چرا من؟! . . . . راه تبليغ دين خدا را به هر گناه كار منفعت طلبي ياد نميدن! جوان عالم به دين خدا و ولايت محور مي خواد! راه تبليغ دين را و نمايش عظمت اسلام نفس پاك مي خواد بصيرت مي خواد!!!! جمله ي من نمي توانم در راه خداوند وجود ندارد! هر كس در راه ما جهاد كند به مسير هاي الهي هدايتش مي كنيم! اين وعده ي خداست! ميشه اسلام و براي زندگي خوش نخوايم! ميشه از راحتيمون كم كنيم يكم سختي به خودمون بديم! ميشه بريم دنبال حقيقت! باور كنيد امروز شيعيان حقيقي حركت كنن كمتر از يك سال امام زمان ظهور مي كنند! زيركي ديني را به دست بياريم! اگر رسانه اي باهوش وجود داشت جنگ سوريه انقدر سال طول نميكشيد ! همين وهابيت رو ميشه با رسانه با فيلم نابود كرد ! هوش مي خواد اگاهي فراوان از دين مي خواد مهارت مي خواد ! كافيه شيعه بخواد كمتر از چند سال به دست مياره !

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِ ۗ وَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ﴿٢٠٧﴾ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ ۚ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿٢٠٨﴾ سوره ي مباركه ي بقره

عامل عدم قیام برخی از امامان
 
 در طول تاریخ، در اذهان جوانان مسلمان این پرسش مطرح بوده است که چرا اکثریت قاطع امامان معصوم ما از قیام و اقدام نظامی برای بازپس گرفتن حق غصب شده خود و حاکم شدن بر جامعه خودداری نموده اند؟

امیر مؤمنان علی علیه السلام 25 سال سکوت تلخ و طاقت فرسا را تحمّل نمود، اهانت به خویش و همسرش را از نزدیک مشاهده نمود، غصب فدک را با چشمان خویش نظاره کرد؛ ولی دست به اقدام نظامی نزد. همین طور امام حسن مجتبی علیه السلام صلح را مقدم دانست و امام زین العابدین علیه السلام از طریق مناجات و دعاها به هدایت جامعه پرداخت و از اقدام نظامی و قیام برای گرفتن انتقام خون پدر، بستگان و یاران خویش خودداری نمود. حضرت باقر و صادق 8 نیز از طریق فرهنگی و تربیّت و تعلیم شاگردان، وارد عرصه اجتماعی شدند و حتی از قیامهایی که به ظاهر اظهار تمایل به آن حضرت می کردند، حمایت نکردند. همچنین از امام هفتم  علیه السلام تا امام حسن عسکری علیه السلام ، هیچ کدام برای باز پس گیری خلافت ظاهری و به عهده گرفتن حکومت و هدایت جامعه اقدام نظامی و قیام علنی انجام ندادند.

این معنی در کلام و گفتار غالب امامان مشاهده می شود که اگر یارانی داشتیم که صمیمانه ما را یاری می کردند و در راه باز پس گیری خلافت غصب شده مدد می رساندند، ما سکوت نمی کردیم و یقیناً برای گرفتن حق خویش و اداره جامعه و هدایت آنها به صورت مستقیم اقدام می کردیم.

دوره ای که تاریخ از خلافت و حکومت ظاهری امامان سراغ دارد، دوران پنج ساله حکومت امیر مؤمنان علیه السلام است؛ دورانی که حضرت با سرسختی در مقابل ناکثین، قاسطین و مارقین، مقاومت نمودند. و همچنین تنها قیامی که تاریخ از حضرات معصومین: سراغ دارد، قیام سرور شهیدان، حسین بن علی علیه السلام است. گرچه این قیام منجر به حکومت امام نشد، ولی آثار و برکات بی شماری برای جامعه اسلامی داشته و دارد.

حال این پرسش در اذهان باقی می ماند که چرا امامان ما برای بازپس گیری خلافت ظاهری غصب شده، دست به قیام و اقدام نظامی نزدند؟ البته عوامل رفتار تک تک امامان : از سکوت تلخ امام علی علیه السلام گرفته تا صلح امام حسن 7 و پذیرش ولایت عهدی از طرف امام رضاعلیه السلام و سکوت امامان بعدی، در جای خود بیان شده است. آنچه در این مقاله به دنبال تبیین آن هستیم، این امر است که یک عامل عمده در عدم قیام امامان معصوم: مشاهده می شود و آن هم نبود انصار و یاران است. این معنی در کلام و گفتار غالب امامان مشاهده می شود که اگر یارانی داشتیم که صمیمانه ما را یاری می کردند و در راه باز پس گیری خلافت غصب شده مدد می رساندند، ما سکوت نمی کردیم و یقیناً برای گرفتن حق خویش و اداره جامعه و هدایت آنها به صورت مستقیم اقدام می کردیم. قبل از بیان نمونه هایی از کلام امامان: در این باره، ضروری است به سه نکته توجّه شود:

1. کدام یاران؟
منظور از نبود یاران، این نیست که پیرو نداشتند، بلکه منظور یاران حقیقی و شیعیان واقعی است که هم از نظر معرفت نسبت به امامان کامل باشند، هم از نظر ایمان قوی و محکم، و هم از نظر شجاعت و توان و قدرت، مردِ رزم و قیام باشند.

منظور از نبود یاران، این نیست که پیرو نداشتند، بلکه منظور یاران حقیقی و شیعیان واقعی است که هم از نظر معرفت نسبت به امامان کامل باشند، هم از نظر ایمان قوی و محکم، و هم از نظر شجاعت و توان و قدرت، مردِ رزم و قیام باشند.

2. احقاق حق مردم، نه حقوق شخصی
تلاش ائمه برای به دست گرفتن اداره جامعه، در واقع برای احقاق حقوق از دست رفته مردم بود، نه حقوق شخصی خودشان، به همین سبب، علی علیه السلام وقتی به حکومت رسید، اعلان کرد که اموال و حقوق غصب شده را به صاحبان آن برمی گردانم، هر چند مهریه زنان شده باشند؛ ولی هرگز برای باز پس گیری فدک فاطمه سلام الله علیه که ارث خود آن حضرت و فرزندانش بود، اقدام نکرد.

علی علیه السلام قبل از خلافت ظاهری فرمود: «خوب می دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم. به خدا سوگند! تا هنگامی که اوضاع مسلمین به سامان باشد و درهم نریزد، و به غیر از من به دیگری ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد.»[1]

حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام در پاسخ این پرسش که چرا امام علی علیه السلام در دوره زمامداریش فدک را پس نگرفت،

فرمود: «لِاَنَّا اَهْلُ بَیتٍ لا نَأخُذُ حُقُوقَنا مِمَّن ظَلَمَنا اِلَّا هُو وَنَحْنُ أَوْلِیاءُ الْمُؤْمِنِینَ اِنَّما نَحْکُمُ لَهُمْ وَنَأخُذُ حُقُوقَهُمْ مِمَّنْ ظَلَمَهُمْ وَلا نَأخُذُ لِاَنْفُسِنا؛[2] چون ما اهل بیت [چنین خصوصیتی داریم که] حقوق مان را از کسانی که به ما ستم کرده اند جز از خدا نمی ستانیم؟ و ما اولیای مؤمنان هستیم، به نفع آنان فرمان می رانیم و حقوق آنان را از کسانی که به آنان ستم روا داشته اند می ستانیم؛ ولی برای خود [در این راه تلاش نمی کنیم و] نمی گیریم.»

از سحن امام کاظم علیه السلام استفاده می شود که امامان: و رهبران الهی، همواره برای احیای حقوق مردم تلاش می کنند؛ امّا در مورد حقوق شخصی که ربطی به حقوق مردم نداشته باشد، هر چقدر هم که شرایط فراهم باشد، اقدامی نمی کنند و کریمانه از کنار آن می گذرند.

3. حفظ اسلام، اصل ثابت
نکته سوم که در سکوت و قیام و جنگ و صلح امامان باید مورد توجّه قرار گیرد، این است که برای امامان، حفظ اسلام و قرآن اصل ثابت و مسلّمی است که در کنار توجّه به دیگر شرایط به این مسئله توجّه تام داشته اند. به همین جهت است که علی علیه السلام برای حفظ اسلام 25 سال مانند کسی که استخوان در گلو و خار در چشم دارد، صبر می کند؛ ولی وقتی به حکومت می رسد و به قدر کافی یار دارد محکم می ایستد و حفظ اسلام را در این می بیند که در مدّت کمتر از پنج سال سه جنگ داخلی را پشت سر گذارد. همین طور امام حسن علیه السلام با توجّه به شرایط زمانی و حفظ کیان اسلام، تن به صلح می دهد و امام حسین علیه السلام دست به قیام می زند.

کلام ائمه در مورد یار و پشتیبان
در ادامه بحث نمونه هایی از کلام امامان :در مورد عدم یاری رساندن آنها توسط مردم را مورد بررسی قرار می دهیم.

الف. امیر مؤمنان علی علیه السلام
پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله انتظار می رفت که بلافاصله علی علیه السلام - با توجّه به شایستگی و نصب الهی و اصرار پیغمبر بر آن - زمام امور را در دست گیرد و رهبری مسلمین را در قالب امامت ادامه دهد؛ امّا عملاً چنین نشد و مسیر خلافت اسلامی پس از پیامبر گرامی منحرف گردید و علی علیه السلام از صحنه سیاسی و تصمیم گیری کنار زده شد؛ امّا چرا خود آن حضرت برای بازپس گیری اقدام نکرد؟ عواملی مانع این کار بود. از جمله: نبود یاران و تنهایی آن حضرت. خود ایشان در این زمینه می فرماید:

«فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً وَطَوَیْتُ عَنْها کَشْحاً وَطَفِقْتُ اَرْتَئِی بَیْنَ اَنْ اَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ اَوْ اَصْبِرَ عَلی طَخْیَةٍ عَمْیاءَ یَشِیبُ فِیها الصَّغِیرُ وَیَهْرُمُ فِیها الکَبِیرُ یَکْدَحُ فِیها مُؤْمِنٌ حَتّی یَلْقی رَبَّهُ فَرَأَیْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلی هاتا اَحْجی ؛[3] من ردای خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم (و کنار رفتم). در حالی که در اندیشه فرو رفته بودم که آیا دست تنها (بدون یاور) بپا خیزم [و حق خود و مردم را بگیرم ] و یا در این محیط پرخفقان و تاریک [و ظلمتی که بوجود آورده اند] صبر کنم؛ محیطی که جوانان را پیر و پیران را فرسوده و مردان با ایمان را تا لحظه ملاقات خدا (و واپسین دم زندگی) به رنج وامی دارد. [عاقبت ] دیدم بردباری و صبر، خردمندانه تر است [از تنهایی و بی یاور قیام کردن ].»

در جای دیگر فرمود: «هنگامی که خداوند پیامبر را قبض روح کرد، قریش با خود کامگی خود را بر ما مقدّم شمرد. ما را که به رهبری امّت از همه شایسته تر بودیم، از حق خود بازداشت؛ ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است؛ زیرا مردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی مملوّ از شیر بود که کف کرده باشد و کوچک ترین سستی و غفلت، آن را فاسد می سازد و کوچک ترین فرد، آن را وارونه می کند.»[4]

این جملات نیز اشاره به این مطلب دارد که در آن زمان، مسلمانان ژرف اندیش و دارای ایمان عمیق که واقعاً از امام حمایت کنند و به یاری او بپردازند کم بوده اند و اکثریت را کسانی تشکیل می دادند که به تازگی مسلمان شده بودند. و حضرت زمانی برای گرفتن حق خویش سکوت را شکست و بدان راضی گشت که مردم دور او را گرفتند.

در جای دیگر، هجوم و یاری مردم را این گونه ترسیم می کند: «شما دستم را [برای بیعت ] گشودید و من بستم. شما آن را به سوی خود کشیدید و من آن را عقب کشیدم. پس از آن همچون شتران تشنه که روز آب خوردن به آبشخور حمله می کنند و به یکدیگر تنه می زنند، در اطراف من گرد آمدید. آنچنان که بند کفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعیفان زیر دست و پا رفتند. آن روز سرور و خوشحالی مردم به خاطر بیعت با من چنان شدّت داشت که خردسالان به وجد آمده بودند، پیران خانه نشین با پای لرزان برای دیدن منظره بیعت به راه افتاده، و بیماران برای مشاهده این صحنه از بستر بیماری بیرون خزیده بودند.»[5]

آن حضرت در بخشی از خطبه «شقشقیه» می فرماید: «… سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید! اگر نه این بود که آن جمعیّت برای بیعت گرداگردم جمع شده و به یاری برخاستند و از این جهت حجّت تمام شد، و اگر نبود پیمانی که خداوند از علمای امّت گرفته که در برابر برخورد ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من افسار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرفنظر می نمودم.»[6]

تمام این جملات نشان می دهد که حضرت آنگاه حاضر شدند به دنبال خلافت روند و آن را قبول فرمایند که مردم دور او را گرفتند و حضرت را یاری رساندند.

ب. امام حسن مجتبی علیه السلام 
پس از شهادت امیر مؤمنان علی علیه السلام ، حسن بن علی علیه السلام به امامت رسید؛ ولی آن زمان که نیاز به یاری داشت، مردم کوتاهی کردند.

هنگامی که خبر حرکت سپاه معاویه به سوی کوفه به امام مجتبی علیه السلام رسید، دستور داد که مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبه ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمّل دشواریها را گوشزد کرد.

امام علیه السلام با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقاً همین طور هم شد و پس از پایان خطبه پرشور حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تأیید نکرد.

این صحنه به قدری تأسف بار و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شجاع امیر مؤمنان علیه السلام که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی به شدّت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام علیه السلام برای جنگ با اهل شام آماده گردند.»[7]

با تلاش فراوان حضرت و برخی از یارانش، مجموعه ای گرد هم آمدند که هرگز نمی توان نام یاران و انصار بر آنها نهاد. شاهدش خطبه ای است که حضرت در «مدائن» در بین سپاه خود خواندند. ایشان فرمودند: «هیچ شک و تردیدی ما را از مقابله با اهل شام باز نمی دارد. ما در گذشته به نیروی استقامت و تفاهم داخلی شما، با اهل شام می جنگیدیم؛ ولی امروز بر اثر کینه ها، اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته است. استقامت خود را از دست داده، زبان به شکوه گشوده اید.

وقتی که به جنگ صفین روانه می شدید، دین خود را بر منافع دنیا مقدّم می داشتید؛ ولی امروز منافع خود را بر دین خود مقدّم می دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم؛ ولی شما نسبت به ما آن گونه که بودید، وفادار نیستید… معاویه پیشنهادی به ما کرده است که دور از انصاف و بر خلاف هدف بلند و عزّت ما است. اینک، اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگی و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تأمین کنیم.»

سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «اَلْبَقِیَّةُ اَلْبَقِیَّةُ؛[8] [ما زندگی و] باقی ماندن [را می خواهیم ] باقی ماندن.»

لذا حضرت مجبور شد با معاویه صلح کند. خود در این باره می فرماید: «من به این علّت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می شناسم و بارها آنها را امتحان کرده ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد. نه وفادارند، نه به تعهّدات و پیمانهای خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می کنند؛ ولی عملاً با دشمنان ما همراهند.»[9]

آن حضرت، در خطبه دیگری فرمودند: «اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی کردم، زیرا خلافت بر بنی امیّه حرام است.»[10]

ابن اثیر می گوید: «فَلَمَّا اَفْرَدُوهُ اَمْضَی الصُّلْحَ؛[11] وقتی او (امام حسن علیه السلام ) را تنها گذاردند، صلح را امضا نمود.»

ج. امام حسین علیه السلام 
امام حسین علیه السلام چون یاران وفادار و با ایمانی داشت، دست به قیام زد. اصحاب امام حسن علیه السلام شعارشان «اَلْبَقِیَّةُ اَلْبَقِیَّةُ» بود؛ ولی یاران امام حسین علیه السلام در شب عاشورا گفتند: «به خدا سوگند! اگر بدانیم که کشته می شویم، آنگاه ما را زنده می کنند، سپس می کشند و خاکسترمان را بر باد می دهند و این کار را هفتاد بار تکرار می کنند، از تو جدا نخواهیم شد، تا اینکه در راه تو جان بسپاریم. یک کشته شدن که بیش نیست و آن شهادت است و کرامت جاوید و سعادت ابدی.»[12]

خود آن حضرت در شب عاشورا این گونه همراهان خویش را مورد تأیید قرار داد: «امّا بَعدُ فَاِنِّی لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْفی وَ لا خَیْرَاً مِنْ اَصْحابِی وَ لا اَهْلَ بَیْتٍ اَبَرَّ وَ اًوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَیْتِی فَجَزاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْراً؛[13] امّا بعد [از حمد خدا]، پس به راستی یارانی بهتر از یاران خود و اهل بیتی نیکوکارتر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خدا از طرف من به شما جزای خیر عنایت کند.»

پس می توان گفت یکی از عوامل قیام امام حسین علیه السلام ، وجود یارانی است که دارای ایمان محکم و وفاداری بی نظیر بوده اند.

د. امام سجادعلیه السلام
بعد از حادثه کربلا، رعب و وحشت شدیدی بر مسلمین و خصوصاً شیعیان حاکم شد و با بروز «فاجعه حرّه» و سرکوب شدید و بی رحمانه نهضت مردم مدینه در سال 63 ه. ق، بر شدّت این ترس و ضعف افزوده شد. در آن روزگار، امام سجادعلیه السلام سخت تنها و بی یار مانده بود؛ لذا فرمود: «ما بِمَکَّةَ وَالْمَدِینَةَ عِشْرُونَ رَجُلاً یُحِبُّنا؛[14] در تمام مکّه و مدینه بیست نفر نیستند که دوستی ما را [اظهار] بدارند.»

در آغاز امامت علی بن الحسین علیه السلام ، جز پنج نفر پیرو او نبودند: «سعید بن جبیر، سعید بن مسیّب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیی بن ام الطویل و ابو خالد کابلی.»[15] امام تلاش داشت که همان طرفداران اندک نیز از افتادن در دام طاغوت و بیگانه در امان بمانند؛ لذا در نامه مفصّلی به یکی از آنها فرمود: «خداوند ما و شما را از مکر ستمگران و ظلم حسودان و زورگویی جبّاران حفظ کند! ای مؤمنان! شما را طاغوتها و طاغوتیان دنیا طلب که دل به دنیا سپرده اند و شیفته آن شده اند و به دنبال نعمتهای بی ارزش و لذّتهای زودگذر آن هستند، نفریبند!… امر خدا و اطاعت از کسی را که خدا اطاعت او را واجب کرده، بر همه چیز مقدّم بدارید و هرگز در امور جاری، اطاعت از طاغوتها را که شیفتگی به فریبندگیهای دنیا را به دنبال دارد، بر اطاعت از خدا و اطاعت از رهبران الهی مقدّم ندارید!»[16]

ه. امام باقرعلیه السلام
حضرت باقرعلیه السلام ، آن یادگار کربلا مانند پدرش علی بن الحسین علیهما السلام تنها و بی یاور بود. منتهی در دوران آن حضرت، عمر بن عبد العزیز که طبق گفته آن حضرت نجیب دودمان بنی امیّه به حساب می آمد،[17] قدمهای بزرگی به نفع تشیّع برداشت. از جمله: باز گرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه علیها السلام، ممنوعیت سبّ و دشنام بر علی علیه السلام ، و برداشتن ممنوعیت نوشتن و نقل حدیث که از زمان خلیفه اوّل شروع شده و در زمان خلیفه ثانی شدّت گرفته و در دوران خلفای بعدی به اوج خود رسیده بود.

مجموع این حرکات عمر بن عبد العزیز، زمینه خوبی را فراهم نموده بود که حضرت امام باقرعلیه السلام  به تربیت شاگردان بپردازد و احادیث بی شماری را به شاگردان تعلیم دهد. شاگردان آن حضرت نیز حق مطلب را ادا نمودند و هزاران حدیث را حفظ داشتند.[18] تنها محمد بن مسلم سی هزار حدیث از امام باقرعلیه السلام و شانزده هزار حدیث از امام صادق علیه السلام فرا گرفته بود.[19]

پس از این فرصت طلایی که حضرت کمال استفاده را از آن نمود، در دوران یزید بن عبد الملک (101 - 105 ه. ق) و هشام بن عبد الملک (105 - 125 ه. ق) سخت گیریها بسیار زیاد بود. مخصوصاً در دوران هشام که مردی بخیل، خشن، جسور، ستمگر و بیرحم بود؛[20] در نتیجه، تنهایی و بی یاری حضرت نیز به اوج خود رسید. برای اطلاع از شرایط این دوران به داستان زیر توجه کنید:

«بعد از آنکه هشام حضرت باقرعلیه السلام را به شام طلبید و در مناظرات او را پیروز و سربلند دید و معجزاتی نیز از او مشاهده نمود، تصمیم گرفت او را به مدینه برگرداند؛ ولی جلوتر از امام علیه السلام پیکی فرستاد که در شهرهای مسیر حرکت امام علیه السلام اعلام کند دو پسر جادوگر ابو تراب (حضرت باقرعلیه السلام و فرزندش امام صادق علیه السلام ) که به شام رفته بودند، مسیحی شده اند. هر کسی با آنها خرید و فروش یا مصافحه کند، خونش حلال است. در شهر مَدْین، بعد از ابلاغ دستور هشام، تا مردم شهر آن دو را دیدند، درهای خانه ها را بر روی آنها بستند، از درون خانه ها و پشت بامها دشنام می دادند و به علی و آل علی ناسزا می گفتند.

هر چه همراهان امام علیه السلام مردم را نصیحت می کردند، گوش فرا نمی دادند. حضرت باقرعلیه السلام فرمود: «ما این طور که به شما گفته اند نیستیم. شما که با یهود و نصاری معامله می کنید، چرا با ما این گونه رفتار می کنید؟» گفتند: شما از یهودی و مسیحی بدترید! حضرت صادق علیه السلام می فرماید: هر چه پدرم نصیحت فرمود، گوش نمی دادند، تا اینکه پدرم بر بالای کوهی که نزدیک شهر بود، رفت و مردم را تهدید به نفرین نمود که بر اثر وزیدن باد سیاه، مردم وحشت کردند و به ظاهر عقب نشینی نمودند.»[21]

این جریان، هم اوج تنهایی حضرت باقرعلیه السلام را نشان می دهد و هم حکایت از آن دارد که تا چه اندازه مردم آن زمان نسبت به مقام و منزلت امامان معصوم : بی خبر و بی اطلاع بودند که با کوچک ترین اتهامی، با آنان، آن گونه برخورد می نمودند.

و. امام صادقعلیه السلام
از سدیر صیرافی نقل شده است که بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و گفتم: چرا نشسته اید؟

فرمود: «ای سدیر! چه اتفاقی افتاده است؟» گفتم: از فراوانی دوستان و شیعیان و یارانت سخن می گویم.

فرمود: «فکر می کنی چند تن باشند؟» گفتم: یکصد هزار. فرمود: «یکصد هزار؟» گفتم: آری و شاید دویست هزار. گفت: «دویست هزار؟» گفتم: آری و شاید نیمی از جهان.

به دنبال این گفتگو، امام همراه سدیر به «ینبع» رفت و در آنجا گلّه بزغاله ای را دید و فرمود: «وَاللَّهِ لَوْ کان لِی شِیعَةٌ بَعَدَدِ هذِهِ الْجَداء ما وَسَعَنِی الْقُعُودُ؛[22] [ ای سدیر! ]اگر شمار یاران و پیروان من به تعداد این بزغاله ها رسیده بود، بر جای نمی نشستم [و قیام می کردم ].» سدیر می گوید: بعد از نماز شمردم، دیدم عدد بزغاله ها 17 تا است.

مأمون رقی می گوید: من در محضر امام صادق علیه السلام در خانه اش نشسته بودم. ناگاه سهل بن حسن خراسانی وارد شد و بر حضرت سلام کرد و عرض کرد: ای پسر رسول خدا! رأفت و رحمت از آن شماست و شما خانواده امامت هستید. چرا از حق خود دفاع نمی کنید؟ و حال آنکه یکصد هزار نفر شمشیرزن در اختیار دارید؟ حضرت فرمود: ای مرد خراسانی بنشین! آنگاه به کنیزش دستور داد تنور را روشن کند. تنور که کاملاً داغ شد، حضرت فرمود: ای خراسانی! بلند شو و داخل تنور بنشین! خراسانی عرض کرد: ای سیّد من! ای پسر رسول خدا! مرا با آتش عذاب نکن! در همین لحظه هارون مکی از راه رسید. حضرت به او فرمود: کفشها را کنار بگذار، برو داخل تنور! هارون بلافاصله داخل تنور رفت. بعد از مدتی دیدم مکی چهارزانو داخل تنور نشسته….حضرت به مرد خراسانی فرمود: «کَم تَجِدُ بِخُراسان مِثْلَ هذا؛ چند نفر مثل این در خراسان می یابی؟» عرض کردم: یک نفر هم پیدا نمی شود. حضرت فرمود: بله، یک نفر هم پیدا نمی شود. آنگاه فرمود: «اَمَّا أَنْا لا نَخْرُجُ فِی زَمانٍ لا نَجِدُ فِیهِ خَمْسَةً مُعاضِدِینَ لَنا نَحْنُ اَعْلَمُ بِالْوَقْتِ؛[23] ما قیام نمی کنیم در زمانی که پنج نفر کمک کار نمی یابیم. ما با زمان آشناتریم.»

این جریان نشان می دهد که یاران امام علیه السلام باید یارانی از جان گذشته و تسلیم باشند، نه دنیا طلب و مقام پرست؛ به همین جهت حضرت صادق علیه السلام به درخواست ابو مسلم پاسخ مثبت نداد. او نوشت: «من مردم را به دوستی اهل بیت : دعوت می کنم. اگر مایل هستید، کسی برای خلافت بهتر از شما نیست.»

حضرت صادق علیه السلام در پاسخ فرمود: «ما اَنْتَ مِنْ رِجالِی وَ لا الزَّمانُ زَمانِی؛[24] نه تو از یاران منی و نه زمانه زمانه من است.»

جنایات بعدی ابومسلم، سخن امام را تأیید کرد. او در راه استقرار حکومت عباسیان، انسانهای بی شماری را کشت.[25] در دوران حکومت، بالغ بر ششصد هزار نفر را به قتل رساند[26] و خود به آن اعتراف نمود.[27]

ز. امام موسی کاظم علیه السلام
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نیز یارانی که قیامی گسترده و همه جانبه کنند، در اختیار نداشت. هر چند در گوشه و کنار، برخی از یاران بودند که حضرت از آنان حمایت می کرد. از جمله آن افراد، حسین بن علی مشهور به شهید فخ بود که در مدینه علیه دژخیمان «هادی عباسی» قیام کرد و سرانجام به شهادت رسید. موسی بن جعفر علیه السلام قبل از قیام به او فرمود: «گرچه شهید خواهی شد، ولی باز در جهاد و پیکار کوشا باش! این گروه، مردمی پلید و بدکارند که اظهار ایمان می کنند؛ ولی در باطن ایمان و اعتقادی ندارند. من در این راه اجر و پاداش شما را از خدای بزرگ می خواهم.»[28] به سبب همین حمایت موسی بن جعفر علیه السلام بود که هادی عباسی، این گونه حضرت را تهدید کرد: «به خدا سوگند! حسین (صاحب فخ) به دستور موسی بن جعفر بر ضد من قیام کرده و از او پیروی نموده است؛ زیرا امام و پیشوای این خاندان کسی جز موسی بن جعفر نیست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم.»[29]

آن حضرت، از علی بن یقطین نیز برای نفوذ در دستگاه خلافت هارون و به منظور کمک به شیعیان حمایت نمود.[30] و آنجا که فرصت می یافت، صریحاً می فرمود که خلافت حق ماست و به دست غاصبان به یغما رفته است.

روزی هارون (شاید به منظور امتحان) به موسی بن جعفر علیه السلام اعلام کرد که حاضر است «فدک» را به او برگرداند. حضرت فرمود: «در صورتی حاضرم فدک را تحویل بگیرم که آن را با تمام حدود و مرزهایش پس بدهی.» هارون پرسید: حدود و مرزهای آن کدام است؟ امام فرمود: «اگر حدود آن را بگویم هرگز پس نخواهی داد.» هارون اصرار کرد و سوگند یاد نمود که این کار را انجام خواهد داد. امام حدود آن را چنین تعیین فرمود: «حد اوّلش عدَن، حدّ دوّمش سمرقند، حدّ سومش آفریقا و حد چهارم آن نیز مناطق ارمنیّه و بحر خزر است.» هارون با ناراحتی گفت: با این ترتیب چیزی برای ما باقی نمی ماند. حضرت فرمود: «می دانستم که نخواهی پذیرفت و به همین دلیل از گفتن آن امتناع داشتم.»[31]

در واقع، حضرت با این بیان، قصد داشت به او بفهماند که فدک رمزی از مجموع قلمرو حکومت اسلامی و خلافت است. این گفتگو، هدفهای بزرگ امام را به خوبی نشان می دهد؛ اما نبود یاران و سخت گیری طاغوتهای دوران و… مانع از تحقق عینی و خارجی آن گشت.

ح. امام هشتم علیه السلام
به محض شهادت موسی بن جعفر علیه السلام ، حضرت رضا علیه السلام امر امامت و خلافت خود را آشکار ساخت. به حضرت عرض شد: شما امر بزرگی را اظهار می دارید و ما از این ستمگر (هارون الرشید) بر شما می ترسیم.

حضرت فرمود: «او هر چه می خواهد کوشش کند، او را بر من راهی نیست.»[32]

و در جای دیگر این گونه پاسخ فرمود: «مرا گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیرو و جرأت می بخشد که فرمود: اگر ابو جهل توانست مویی از سر من کم کند، بدانید من پیامبر نیستم. و من به شما می گویم: «اگر هارون مویی از سر من گرفت، بدانید من امام نیستم.»[33]

همگان می دانند که پذیرش ولایت عهدی در زمان مأمون، جز با تهدید به قتل انجام نگرفت. مأمون در بخشی از سخنانش به آن حضرت گفت: «به خدا سوگند! اگر از قبول پیشنهاد ولایت عهدی خودداری کنی، تو را به جبر وادار به این کار می کنم و چنانچه باز تمکین نکردی، به قتل می رسانم.»[34]

با این کار، حضرت جان خویش و جان یاران اندکش را حفظ نمود؛ چرا که طرفداران واقعی حضرت در حدّی نبودند که بتوانند دست به یک قیام گسترده بزنند.

با این حال، هر جا زمینه فراهم می شد، حضرت صریحاً مسئله امامت خویش را مطرح می نمود. از جمله در نیشابور و در جمع بیست هزار راوی و کاتب، این روایت معروف را خواند که: «کلمه توحید (لا اله الّا اللّه) دژ من است و هر کس به دژ من داخل شود، از کیفرم مصون می ماند.» آنگاه اضافه فرمود: «کلمه توحید شروطی دارد، من از جمله شروط آن هستم.» حضرت با این جمله، به امامت و ولایت خویش اشاره نمود.

ط. امام نهم علیه السلام
حضرت جواد علیه السلام نیز جز تعدادی انگشت شمار پیرو واقعی نداشت و برای حفظ جان آنها و کمک و یاری شیعیان، اجازه داده بود که در دستگاه حکومتی نفوذ کنند و مناصب حساس را در دست بگیرند؛ از اینرو، «محمد بن اسماعیل بن بزیعة» و «احمد بن حمزه قمی» مقامات والایی در دستگاه حکومت به دست آورده بودند. همچنین «نوح بن درّاج» قاضی کوفه بود، «حسین بن عبد اللّه نیشابوری» حاکم سیستان گشت و «حکم بن علیا اسدی» به حکومت «بحرین» رسید؛[35] امّا قدرت این مجموعه، در حدّی نبود که بتوان با کمک آنها یک قیام وسیع و گسترده را به وجود آورد.

ی. امام دهم علیه السلام
در فاصله 219 ه. ق (دوران معتصم عباسی) تا 270 ه. ق (دوران المعتمد باللّه) تعداد 18 قیام بر ضد حکومت خلفای عباسی رخ داده است که نوعاً با شکست روبرو شده، توسط حکومت عباسی سرکوب گشته اند. غالب این قیامها، چون از ماهیت و اهداف اسلامی برخوردار نبودند، مورد تأیید امامان و از جمله امام هادی علیه السلام قرار نگرفتند. هر چند گروهی از یاران و طرفداران این قیامها، مردمی مخلص و شیعیان واقعی بودند که تا سرحدّ مرگ برای اهداف عالی اسلامی می جنگیدند، ولی تعداد آنان ناچیز بود؛ به گونه ای که با تکیه بر آنان، امکان رهبری یک قیام وسیع برای امام 7 وجود نداشت. غالب مبارزین و انقلابیون نیز کسانی بودند که اهداف اسلامی روشنی نداشتند؛ بلکه بر اثر ظلم و ستمی که بر آنان وارد شده بود، دست به قیام زده بودند و آنجایی که احساس شکست و یا احتمال مرگ می دادند، رهبران خویش را تنها گذاشته، پراکنده می شدند.[36]

شدّت خشونت دستگاه خلافت نسبت به شیعیان و طرفداران امام هادی علیه السلام باعث شده بود که کسی نتواند علنی از حضرت طرفداری کند. هنگامی که یحیی بن هرثمه، حضرت را بالاجبار از مدینه به سامرّا حرکت می داد، فریاد و گریه ای فراوان به گوش رسید؛ ولی هیچ کس عملاً مانع از بردن آن حضرت نشد.[37]

حضرت را به سامرّا بردند تا از جذب افراد به ایشان جلوگیری کنند. «یزداد»، طبیب مسیحی، با اشاره به این مطلب می گوید: «اگر شخصی علم غیب می داند، تنها اوست. او را به اینجا [سامرّا] آورده اند تا از گرایش مردم به سوی او جلوگیری کنند؛ زیرا با وجود وی، [متوکّل ] حکومت خود را در خطر می دید.»[38]

متوکل، نه تنها برای جلوگیری از قیام، امام هادی علیه السلام را تحت نظر گرفته، زندانی نمود، بلکه دستور داد «دیزج» یهودی قبر امام حسین علیه السلام را تخریب کند تا از این طریق بر یاران امام هادی علیه السلام و شیعیان او افزوده نشود.[39]

در آن دوران با معدود یاران آن حضرت با خشونت بسیار برخورد می شد. در اثر همین خشونتها، ابن سکّیت، یار باوفای حضرت را به قتل رساندند. به این صورت که زنده زنده، زبان او را از پشت سرش بیرون کشیدند.[40] «نصر بن علی جهضمی» را نیز به علت نقل حدیثی در فضایل اهل بیت : «هزار» تازیانه زدند.[41]

ابو بکر خوارزمی در بخشی از نامه خود درباره جنایات متوکل می گوید: «… هر کس را شیعه بدانند، به قتل می رسانند. هر کس نام پسرش را «علی» بگذارد، خونش را می ریزند. شاعر شیعه چون در مناقب وصی و معجزات نبی شعر بگوید، زبانش را می برند و دیوانش را پاره می کنند…[42]. با تمام این اوضاع، حضرت هادی علیه السلام تلاش کرد شاگردانی را در مکتب خویش تربیت نماید که تعداد آنها را تا 185 نفر شمرده اند.

ک. امام عسکری علیه السلام
اعمال فشار و خشونت خلفای عباسی به حدّی بود که در مدّت 92 سال، سه نفر از امامان شیعه در سنین جوانی به شهادت رسیدند. حضرت جواد در سن 25 سالگی، امام هادی علیه السلام در سن 41 سالگی و امام حسن عسکری در سن 28 سالگی؛ اما این فشارها بر امام حسن عسکری علیه السلام بیش از دیگران بود؛ چون حاکمان عباسی طبق روایات متواتر می دانستند که مهدی موعود از نسل امام حسن عسکری علیه السلام است؛ لذا برای جلوگیری از نفوذ آن حضرت، او را مجبور کرده بودند که هر هفته روزهای دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود.[43]

به همین سبب، یاران حضرت به شدّت تحت فشار بودند و از پوششهای غیر ملموس برای ارتباط با امام استفاده می کردند. مثلاً: عثمان بن سعید عمری، از نزدیک ترین یاران حضرت، زیر پوشش روغن فروشی فعالیت می کرد.

این امر باعث تقلیل یاران آن حضرت شده بود که خود بدان اشاره نموده است. آنجا که به «داود بن اسود» از خادمان منزل خود فرمود: «… اگر شنیدی کسی به ما ناسزا می گوید، راه خود را بگیر و برو و با او مشاجره نکن! ما در شهر بد و دیار بدی به سر می بریم [که یار و یاوری نداریم ]….»[44]

از این گذشته، اغوای منحرفانی چون «ابن ماهویه» و امثال او و عدم امکان معرّفی امام حسن عسکری علیه السلام به عنوان جانشین امام هادی علیه السلام ، در زمان امام هادی علیه السلام ، باعث شک و تردید شیعیان در امر امامت او شده بود. خود آن حضرت در این زمینه می فرماید: «هیچ یک از پدرانم مانند من گرفتار شک و تزلزل شیعیان در امر امامت نشده اند.»[45] و خود این مسئله در تقلیل یاران حضرت مؤثر بود.

ل. امام دوازدهم علیه السلام
هر چند ظهور حضرت مهدی علیه السلام وابسته به علائم و شرایطی است، ولی از مهم ترین شرایط قیام آن حضرت، فراهم شدن 313 نفر یار و پیرو به عنوان هسته اصلی و مرکزی، و ده هزار نیروی کمکی است. به روایاتی در این زمینه توجّه کنید:

امام باقر علیه السلام فرمود: «وَیَجِی ءُ وَاللَّهِ ثَلاثُ مِائَةٍ وَبَضْعَةَ عَشَرَ رَجُلاً فِیهِمْ خَمْسُونَ إمرَأةً یَجْتَمِعُونَ بِمَکَّةَ عَلی غَیْرِ مِیعادٍ؛[46] به خدا سوگند! سیصد و ده نفر و اندی، بدون وعده در مکه پیش او (حضرت مهدی علیه السلام ) گرد می آیند که در میان آنان پنجاه زن است.»

از خود آن حضرت نقل شده است که فرمود: «اگر شیعیان ما - که خدای آنان را بر انجام طاعت خویش موفق بدارد - در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند، همدل می شدند؛ میمنت دیدار ما از ایشان به تأخیر نمی افتاد.»[47]

امام صادق علیه السلام فرمود: «لا یَخْرُجُ الْقائِمُ مِنْ مَکَّةَ حَتّی تکون تَکْمِلَةُ الْحَلْقَة قُلْتُ وَکَمْ تَکْمِلَةُ الْحَلْقَةِ قالَ عَشْرَةُ آلافٍ؛[48] قائم از مکه قیام نمی کند تا حلقه کامل گردد. گفتم: چند نفر حلقه را کامل می کند؟ فرمود: ده هزار نفر.»

پی نوشت ها:
[1]. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 74.

[2]. علل الشرایع، شیخ صدوق، قم، انتشارات مکتبة الداوری، 1386 ق، باب العلل من اَجْلِها ترک فدکاً، ج1، ص155.

[3]. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 3؛ نهج البلاغه، محمد دشتی، ص 44.

[4]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، به نقل از پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی(ع)، جعفر سبحانی، ص 222؛ سیره پیشوایان، ص 68.

[5]. همان، خطبه 229.

[6]. همان، خطبه 3.

[7]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، قاهره، ج 16، ص 38، و مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، نجف، 1385 ه. ق، ص 39.

[8]. اُسدُ الغابه، ابن اثیر، المکتبة الاسلامیّة، ج 2، ص 13 و 14؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ج 3، ص 406؛ بحار الانوار، مجلسی، المکتبة الاسلامیّة، ج 44، ص21؛ تذکرة الخواص، ابن الجوزی، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1383 ق، ص 199؛ سیره پیشوایان، ص 105.

[9]. بحار الانوار، ج 44، ص 147؛ احتجاج، طبرسی، نجف، المطبعة المرتضویه، ص 157.

[10]. جلاء العیون، سید عبد اللّه شبّر، قم، مکتبة بصیرتی، ج 1، ص 345 - 346؛ سیره پیشوایان، ص 111.

[11]. اسد الغابه، ابن اثیر، ج 2، ص 14.

[12]. سیره پیشوایان، ص 132.

[13]. بحار الانوار، ج44، ص392.

[14]. بحار الانوار، ج 46، ص 143؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 104.

[15]. اختیار معرفة الرجال، معروف به رجال کشّی، ص 115.

[16]. تحف العقول، حسن بن علی بن شعبه، قم، جامعه مدرسین، 1363 ش، ص 252؛ روضه کافی، کلینی، دار الکتب الاسلامیه، ص 15.

[17]. عقد الفرید، ابن عبد ربّه، دار الکتاب العربی، 1403 ق، ج 4، ص 439.

[18]. تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، سید حسن الصدر، تهران، منشورات الاعلمی، ص 298.

[19]. الاختصاص، شیخ مفید، قم، جامعه مدرسین، ص 201؛ اختیار معرفة الرجال، همان، ص 163، شماره 276.

[20]. تاریخ یعقوبی، نجف، المکتبة الحیدریّة، ج 3، ص 70.

[21]. ر.ک: دلائل الامامة، طبری، ص 105 - 107؛ امان الافطار، سید بن طاووس، ص 62؛ بحار الانوار، ج 46، ص 307 - 313، سیره پیشوایان، ص 344.

[22]. اصول کافی، کلینی، تهران، مکتبة الصدوق، چاپ دوم، 1381 ه. ق، ج 2، ص 242؛ بحار الانوار، ج 47، ص 372 - 373.

[23]. بحار الانوار، ج 47، ص 123 - 124.

[24]. روضه کافی، ص 274؛ بحار الانوار، ج 47، ص 297.

[25]. مرآة الجنان، یافعی، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ج 1، ص 285.

[26]. البدایة والنهایة، ابن اثیر، مکتبة المعارف، ج 1، ص 72؛ وفیات الاعیان، ابن خلکان، قم، منشورات الشریف الرضی، ج 3، ص 148؛ کامل ابن اثیر، ج 5، ص 476؛ تاریخ طبری، ج 9، ص167.

[27]. فاروق، طبیعة الدعوة العباسیة، دار الارشاد، ص 245.

[28]. بحار الانوار، ج 48، ص 169؛ اصول کافی، ج 1، ص 366؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص 298.

[29]. بحار الانوار، ج 48، ص 151.

[30]. همان، ص136؛ اختیار معرفة الرجال، ص433.

[31]. تذکرة الخواص، ص 350؛ مقاتل الطالبین، ص 350؛ سیره پیشوایان، ص 462.

[32]. بحار الانوار، ج 49، ص 115؛ عیون اخبار الرضا، صدوق، دار الکتب الاسلامیّة، ج 1، ص 100؛ کشف الغمّة، اربلی، تبریز، ج 3، ص 105.

[33]. روضه کافی، ص 257؛ بحار الانوار، ج 49، ص 115.

[34]. علل الشرایع، صدوق، مکتبة الطباطبایی، ج 1، ص 226؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ص 247.

[35]. سیره پیشوایان، ص 560.

[36]. سیره پیشوایان، ص 570، با تلخیص و تغییرات.

[37]. همان، ص 581؛ تذکرة الخواص، ص 359 - 360.

[38]. بحار الانوار، ج 50، ص 161.

[39]. مقاتل الطالبین، ص 396؛ کامل ابن اثیر، ج 7، ص 55.

[40]. تاریخ الخلفا، سیوطی، بغداد، مکتبة المثنی، ص 348؛ تنقیح المقال، مامقانی، انتشارات جهان، ج 3، ص 570.

[41]. تاریخ بغداد، دار الکتاب العربی، ج 13، ص 289.

[42]. رسائل، خوارزمی، مصر، 1312 ق، ص 76 - 83؛ سیره پیشوایان، ص 595.

[43]. روضة الواعظین، ص 274؛ اعلام الوری، ص 376؛ اعیان الشیعة، ج 2، ص 43.

[44]. مناقب، ابن شهر آشوب، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج 4، ص 427.

[45]. تحف العقول، قم، جامعه مدرسین قم، 1363 ه. ش، ص 487.

[46]. بحار الانوار، ج 52، ص 222.

[47]. همان، ج 53، ص 177، ح 8.

[48]. الغیبة، نعمانی، ص 307.

 

 نظر دهید »

قدرت معنوی شما بر همه قدرت ها چیره است

20 بهمن 1395 توسط سليمي بني


حضرت روح الله الخمینی (ره) :بدانید که قدرت معنوی شما بر همه قدرت ها چیره و قریب به یک میلیارد جمعیت شما با خزائن بی پایان می توانند تمام قدرت ها را در هم شکند.صحیفه ج 13 ص 83

گوهر جان
حقیقت هر انسانی را «گوهری » گران بها تشکیل می دهد که بدن «صدف »آن به شمار می آید. در واقع روح و روان آدمی; همانند معنی در لفظ نسبت به پیکرش می باشد، چنانچه حضرت علی(ع) این تشبیه را به کار برده است ومی فرماید:

«الروح فی الجسد کالمعنی فی اللفظ.»

از قرآن کریم چنین مستفاد می گردد که «روح » قبلا وجود داشته و بعد از این که «بدن » به رشد مورد نظر خود رسیده،این حقیقت به آن تعلق گرفته و اختصاص یافته است، چنان چه در این آیه می خوانیم:

«انی خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین; (پروردگارت به فرشتگان گفت:) من بشری را از گل می آفرینم، چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم همه سجده اش کنید.»

البته به تعبیر ملاصدرای شیرازی این مسئله بسیار شگرف و دشواری است که چگونه یک مقوله مجرد و پدیده ای مادی با یکدیگر هم آهنگ می شوند، روایتی نیز در منابع حدیثی آمده که می فرماید:

«خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفی عام; خداوند پس از آفرینش حیوانات که تمامی دوران تکامل جسمی را دارند عبارت «فتبارک الله احسن الخالقین » رابه کار نبرد، هم چنین با وجود آن که در خلقت فرشتگان کمال پاکی و طهارت دیده می شود و سخن از روح محض است. صفت «احسن الخالقین » را نمی بینیم، معلوم می شود هم آهنگی مجرد با ماده و تنزل یک حقیقت به عنوان روح و عجین گشتن باجسم موجب به کار رفتن تعبیر مزبور شده است و وقتی انسان آن سرمایه های معنوی را با داشتن حالات مادی و دنیایی و شهوانی که از وضع بدنی منشا می گیرد، به منظور تکامل و رسیدن به قله های شرافت، عزت و کرامت به کار ببرد نیکوترین خلقت به شمار رفته و معلم فرشتگان خواهد بود، البته انسان هایی که با وجودبرخورداری از خرد و فرزانگی در جهت ارضای امیال دنیایی می کوشند و مصداق «کالانعام بل هم اضل » هستند مشمول بهترین خلائق قرار نخواهد گرفت.

در واقع برخی بدن را به مرتبه روح ترقی داده و آن را خادم روان نموده و بعضی روح را آن قدر تنزل داده که این گوهر شیرین را خادم بدن کرده اند.

موضوع دیگر که از قرآن و روایات استنبا می گردد; این است که: انسان در ارتباطبا خداوند اصالت خویش را روشن می کند و نمی توان این حالت را در هیچ شرایطی انکار کرد و یا چنین ارتباطی را تفکیک پذیر ساخت، خداوند به مصداق «الله نورالسموات والارض » نوری و فروغ سرمدی در جهان هستی است که موجودات به اووابسته اند و انسان باید مباهات کند که پرتوی از این نورانیت در وجودش دمیده شده است.

قوت و نیرومندی مختص خداوند است و در آیات متعددی قرآن «خدا» راقوی دانسته است: «علمه شدید القوی ذو مره فاستوی; (خدا) آن کسی که قدرت شدیدی دارد، او (فرستاده اش) را آموزش داده، همان کس که توانایی فوق العاده وتسلط بر همه امور را داراست.»

«ان القوه لله جمیعا; تمامی قدرت و توانایی از آن پروردگار است. »

«او لم یروا ان الله الذی خلقهم هو اشد منهم قوه;آیا آنان نفهمیدند خداوندی که خلقشان نموده از آنان بسیار قوی تر است.»

البته این قدرت هم توان معنوی و نیز تقویت قوای بدنی را در بر می گیرد. بدین مفهوم که باید در مشکلات روانی و جسمانی نیروی پروردگار را در نظر داشته وضمن دعاهایی به این قوت مطلق اعتراف نموده و از آن استمداد بطلبیم، در واقع باید به مددهای غیبی ایمان داشت و متوجه این حقیقت بود که سر رشته تمام نیروها در دست خداست، قوت، هدایت و توان را از او بخواهیم: «ایاک نعبد وایاک نستعین.»

حضرت علی(ع) در دعای کمیل این گونه ما را آموزش می دهد: «یارب یا رب یا رب، قو علی خدمتک جوارحی واشدد علی العزیمه جوانحی و هب لی الجدفی خشیتک والدوام فی الاتصال بخدمتک.»

آری باید از خدا خواست که به اعضا وجوارح توان بدهد، ولی در راه خدمت به خودش. این که تاکید شده ذکر «لاحول ولاقوه الا بالله » را بر زبان جاری سازیم بدین مفهوم است که نسبت به قدرت لایزال خداوند در غفلت قرار نگیریم و به غرور ناشی از جهالت مبتلا نشویم که دراین صورت پروردگار ما را به حال خود رها خواهد نمود.

حضرت امام سجاد(ع) دربخشی از دعای عافیت و شکر می فرماید: «خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست و مراعافیتی بی نیاز کننده و شفا دهنده ببخش که از دسترس بیماری ها بالاتر و درکشاکش عمر رو به فزونی باشد، عافیتی که در بدنم تولید سلامت کند. عافیت دردنیا و آخرت و انعام فرمای بر من به تندرستی و امنیت و سلامت دین و بدن وبصیرت قلب و پیشرفت در کار و بیم و هراس از تو و قدرت بر انجام طاعتی که مرابه آن فرمان داده ای و اجتناب از معصیتی که مرا از آن نهی فرموده ای.»

افرادی که در مسائل معنوی و کمال انسانی پیشرفت افزون تری نموده اند، نسبت به دیگران دارای توانایی بالاتری بوده و حالات روحانی اجازه نمی دهد، ابرهای تیره و تارمشکلات آسمان صاف و شفاف آنان را تیره و مکدر سازد. دکتر «ام. اسکات »

روان شناس اروپایی چه جالب به این واقعیت اعتراف می نماید:

«معمولا افرادی که از نظر معنوی لایق تر و برجسته تر و از نظر روانی سالم ترندبیش ترین درد و رنج و مشقت ها را در زندگی تحمل می کنند، در حالی که افراد عادی چنین نیستند، رهبران بزرگ زمانی که عاقل و سالم هستند آن چنان فشارهای روانی و مشقت های روحی را تحمل می کنند که برای افراد عادی ابدا قابل تحمل نیست… .»

معمار بدن
حقیقت هر انسانی روح روان اوست قرآن روح را به خداوند نسبت داده است:

«قل الروح من امر ربی.»

بدن ابزار محض روح بوده، ولی تمام دردها، رنج ها،لذت ها و شادابی ها را روح درک می کند، اگرچه احساس آن توسط قوای بدنی است،احساس رفع عطش، مربوط به روان است، اما جرعه جرعه نوشیدن آب را بدن انجام می دهد ولی این گونه نیست که روح در بند تن باشد، بلکه بدن در قید روان خواهدبود به فرمایش حضرت آیه الله عبدالله جوادی آملی:

«اگر روح قوی شد می تواندابزار قوی بسازد و اگر روح ضعیف بود توان ساختن ابزار قوی را ندارد… .»

عرفا و بزرگان ادبی در مورد نسبت بدن به روح این تمثیل را به کار برده اند:

جسم هم چون حوضی است در مرکز نهری روان و به دلیل وجود این جویبار مستمر هیچ گاه آب حوض خالی نمی شود! ولی صاحب منزل و حوض تصور می کند آب حوض مربوط به خودش است و چند سالی است که به حال خود باقی می باشد، مولوی در مثنوی می گوید:

شد مبدل آب این جو چند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار انسان های کامل واقفند که بدن را روح مجرد می سازد و معمار جسم روان است.

و به فرمایش آیه الله حسن زاده آملی، مردم از این که یک آهن ربا مقداری براده آهن را جا به جا می کند تعجب می نمایند، اما از این که روح آدمی بدن شصت یا هفتاد کیلویی را جابه جا می نماید و به این سو و آن طرف می برد، اظهارشگفتی نمی کنند!

علامه سید محمد حسین طباطبائی(ره) اظهار داشته است انسان ازاین که دارای بدنی می باشد و نیز از حواس ظاهری یا باطنی برخوردار است، غافل می شود، ولی حتی برای یک لحظه از هستی خود غافل نمی شود و دائما «من » در نزد«من » حاضر است و معلوم می گردد.

این «من » غیر بدن و اجزای آن است و اگر این حقیقت «من » بدن یا عضوی ازآن باشد، از خواصش آن می باشد که به تدریج تغییر می پذیرد و نیز قابل قسمت وتجزیه است و لذا باید «من » هم دگرگون شود و قابل انقسام باشد که این گونه نیست و «من » معنایی بسیط و غیر قابل تجزیه بوده و حقیقتی مسلم می باشد.

علامه محمداقبال لاهوری می نویسد:

«در نظر مکتب متالهین اسلامی […] «من » جوهر روحانی بسیط غیر قابل تقسیم و تغییر ناپذیری است که کاملا با گروه حالات عقلی و ذهنی ما تفاوت دارد و گذشت زمان در آن اثر نمی کند، تجربه خودآگاهانه ما از آن جهت وحدتی است که حالات ذهنی ما به صورت کیفیات و صفات متعددی به این جوهر بسیط ارتباط دارند که درجریان سیل آسای این کیفیات و صفات تغییر ناپذیر می ماند… .» به قول سعدی:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

شهید مطهری می گوید:

اگر آدم بودن به داشتن همین اندام است، همه از مادر، آدم به دنیا می آیند نه،آدم بودن یک سلسله صفات و اخلاق و معانی ای است که انسان به موجب آن ها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا می کند، امروزه همین اموری که به انسان ارزش و شخصیت می دهند و اگر نباشند انسان با حیوان تفاوتی ندارد، به نام «ارزش های انسانی » اصطلاح شده است… .»

اتحاد ماده و معنی
درست است که ساخت «بدن »فیزیکی است، ولی «روح » از جنس حقیقتی دیگر می باشد، اما این دو کاملا مستقل از هم عمل نمی کنند و به شکل اسرار آمیزی با یکدیگر متحد شده اند. متفکران غربی نظیر «لانگه » (Lange) خواسته اند این موضوع را مطرح کنند که در عمل متقابل روح و جسم، ابتکار با بدن است و برخی گفته اند «روح » ناظر منفصل وبی اثری از حوادث بدن را پیدا می کند، ولی اموری مسلم ناقض این ادعاها هستندبه عنوان نمونه در مرحله معینی از تشکیل و تکامل عاطفه «روح » به عنوان عامل پذیرنده اصلی دخالت می کند و رضایت روان درباره سرنوشت یک عاطفه و یا یک انگیزه تصمیم می گیرد ولی می توان گفت روح و جسم در عمل یکی می شوند، هنگامی که عملی صورت می گیرد و یا رفتاری بروز می کند، امکان ندارد، خط فاصلی یا مرزمنفک کننده ای در این موقع ترسیم کنیم به تدریج که قدرت عنصر روحی رشد می کند،تمایل به تسلط بر عنصر مادی پیدا می کند و امکان دارد چنان ترقی کند که به حالت استقلال کامل برسد.

مسئله اتحاد نفس و بدن و تاثیر هر یک از این دو بر دیگری از موضوعاتی است که مورد قبول حکما و فلاسفه بوده و امروزه دانشمندان آن را پذیرفته اند.

دکتر الکسیس کارل می نویسد:

«فعالیت های روانی محققا با فعالیت های فیزیولوژیکی بدن بستگی دارد، می توان برخی تغییرات عضوی را در تعقیب حالات مختلف نفسانی و یا برعکس کیفیات روانی خاصی را از تاثیر بعضی اعمال عضوی مشاهده کرد. خلاصه این که مجموعه بدن ونفس آدمی به وسیله عوامل عضوی و روانی به یک اندازه تاثیر می پذیرد و تغییرمی کند… هنگامی که بر اثر کهولت، مراکز عصبی کوچک می شود، هوش نیز کم می گردد… با سقوط فشار خون بر اثر خون ریزی داخلی، فعالیت مغزی متوقف می شود… حالات شعوری ما به یک نسبت با ترکیب شیمیایی هورمون های مغز وساختمان سلول های دماغی بستگی دارد. .. کافی است پلاسمای خون از برخی موادمحروم شود تا عالی ترین تجلیات روحی از میان برود. وقتی که مثلا [غده] تیروئیددر خون [هورمون] تیروکسین ترشح نکند، هوش و حس اخلاق و حس جمال و حس مذهبی باقی نمی ماند[…] فعالیت فکری و عاطفی از شرایط فیزیکی و شیمیایی وفیزیولوژیکی اندام ها ناشی می گردد… .»

گاهی امکان دارد بدن نقصی داشته باشد; مثلا شخص از بینایی محروم باشد و قیافه موزونی نداشته باشد، ولی این کاستی ها از نظر فضیلت عیب نیستند.

سقراط فیلسوف یونانی از بدشکل ترین مردم دنیا بود، ولی او را از انسان های متفکر و صاحب اندیشه می دانند. ادیب و محقق معاصر مصری، دکتر طه حسین در سه سالگی نابینا شد، ولی این کوری در روح واندیشه اش نه تنها کاستی پدید نیاورد، بلکه سبب گردید بصیرت باطن و چشم دل اوبیش تر باز شود.

از آن سوی ممکن است شخصی دارای بدنی سالم و اندام های خوب وبی عیب باشد، ولی در دستگاه روانی او اختلال پیدا شود بدون این که جسمش بیمارباشد و راه معالجه عقده های روانی داروهای مادی نمی باشد، برای اختلالی چون حسادت یا ترس و تکبر، نمی توان دوایی تجویز نمود که فرد مبتلا به این حالات ازوضع روان پریشی مزبور به حالت بهتری برسد; مثلا نمی شود به فرد «قسی القلب »آمپولی زد تا او را به فردی مهربان و با شفقت تبدیل کرد، حتی گاهی بیماری جسمی از راه روان معالجه می شود و با یک سلسله از تلقین ها و تقویت های روحی می توان ناراحتی های عضوی را درمان کرد. در هر حال دلایلی قاطع بر این واقعیت اعتراف دارند که انسان مرکب از تن و روان بوده، ولی روح از بدن استقلال داشته و تابع مطلق آن نیست چنان که بدن هم در تمامی حالات تابع محض روح نمی باشد واین دو در یکدیگر اثر دارند و به قول حکما: النفس و البدن یتعاکسان ایجابا واعدادا: بدن در روان اثر می گذارد و روان در بدن و بدن کار مستقل از روح انجام می دهد و روان نیز این گونه است و این خود شاهدی بر آن است که دستگاه روانی استقلال استواری دارد. گاهی در قلب روحانی انسان بیماری هست، ولی قلب گلابی شکل واقع شده در سمت چپ بدن سالم است و الکتروکاردیوگرافی بی عیب بودن را تایید می کند.

قرآن می فرماید: «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا; درقلب هایشان بیماری است پس خداوند بر آن می افزاید.»

این قلب همان روح و روان است.

حضرت علی(ع) فرموده اند: «الا و ان من البلایا الفاقه; از جمله بلاها فقراست.» «و اشد من الفاقه مرض البدن; و از فقر بدتر بیماری بدن است.»«اشد من مرض البدن مرض القلب; و از بیماری تن بدتر و شدیدتر بیماری دل وقلب انسان است.»

پیکر پیامبران
قوت و قدرت در اسلام مورد تمجید قرار گرفته و رسول اکرم(ص) فرموده اند: شایسته نیست مومن ترسو باشد و آن حضرت در دعایی از جبن و ترس به خداوند پناه برده اند.

حضرت علی(ع) روح مومن را از سنگ خارا سخت تر و محکم تر دانسته

و امام صادق(ع) فرموده اند: خداوند اختیار مومن را در هر امری به خودش داده جز این که ذلیل وخوار و زبون باشد و سپس به عزت مومن تاکید فرموده و او را از کوه راسخ تر واستوارتر دانسته اند.

امام باقر(ع) یکی از خصلت های مومن را هیبت در سینه ستمکاران قلمداد فرموده اند،

زیرا فرد با ایمان حالتی دارد که ستم کار در دل خود از او احساس ابهت می کند; یعنی عزت معنوی و اقتدار روحانی او در قلب ظالم هراس ایجاد می نماید و لذا وقتی حضرت امام خمینی قدس سره را در سال 1342ه.ش دستگیر نمودند تا از قم به تهران ببرند، ایشان خاطر نشان نموده اند آنان یعنی دستگیر کنندگان و عوامل رژیم حالت ترس داشتند و من به این افراد زبون دل داری می دادم!

حضرت علی(ع) می فرمایند: «ولا یمنع الضیم الذلیل و لایدرک الحق الا بالجد; هرگز به حق نمی توان نایل گشت مگر با تلاش و اهتمام و به هیچ عنوان فرد زبون قادر نخواهد بود با ستم مبارزه کند و جلو طغیان ظلم را بگیرد.»

در سوره مبارکه فتح می فرماید:

«محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم ».

محمد(ص) فرستاده خدا و کسانی که همراه او هستند بر کافران سخت گیرند و بایکدیگر نرم و مهربان.

در بخش دوم این آیه محکم، قوی و نیرومند بودن در مقابل دشمنان و افراد بیگانه مطرح شده است، اسلام مسلمان سست عنصر، بی رمق، تن پرور ومحروم از توان روحی و بدنی را نمی پذیرد:

«و لاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین » سستی مکنید و اندوگین مباشید، زیرا اگر ایمان آورده باشید شما (بر آنان یعنی دشمنان) برتری خواهیدیافت.

در قرآن نیرومندی انسان هایی که برای هدایت بشر و راهنمایی انسان ها فرستاده شده اند، مورد تاکید و توجه قرار گرفته است.

وقتی پیامبری به نام «اشموئیل » برای نجات بنی اسرائیل برانگیخته شد و قومش از او امیری امین خواستند، بر اساس وحی «طالوت » به وی معرفی شد و چون نام برده از توانایی مالی چندانی بهره نداشت، توان گران و اشراف قوم با این انتخاب مخالفت کردند،پیامبر در پاسخ آنان اظهار داشت: «ان الله اصطفیه علیکم و زاده بسطه فی العلم والجسم; به درستی که خداوند او را بر شما برگزیده و به دانش و توان جسمی او بیفزوده است.»

در این آیه قدرت بدنی به همراه علم به عنوان مزیت وفضیلتی برای طالوت مطرح گردیده است. داوود جوان، قوی هیکل و نیرومند و شجاع بود و طالوت برای آن که به توان رزمی و نیروی بدنی وی پی ببرد، از اومی پرسد: آیا تاکنون قدرت خود را محک زده ای؟ وی در پاسخ می گوید: آری، هرگاه شیری به گله گوسفندان من یورش می برد و گوسفندی را شکار کرده و به دهان می گیرد تا ببرد خود را به آن حیوان رسانیده، دهانش را باز کرده و گوسفند رااز آن بیرون می آورم. طالوت مخالفی چون جالوت دارد که باید فرمانده نیروهایی که می خواهند با این ستمگر بجنگند انسانی ورزیده و مقتدر باشد و از این جهت داوود را انتخاب می کند. داوود به اقتضای شغل دام داری فلاخنی در اختیار داشت که سنگ در آن نهاده به سوی حیوانات درنده که قصد پاره کردن گوسفندانش راداشتند پرتاب می نمود، در نبرد با جالوت از این اسلحه استفاده کرده و آن رابه سوی وی پرتاب می کند، سنگ به پیشانی این ستمگر اصابت کرده و مغزش را درهم می کوبد و پیکر بی جان جالوت بر روی زمین قرار می گیرد و بدین گونه رهروان حق به اذن خداوند پیروز می شوند.

در سوره قصص به نیرومندی موسی(ع) اشاره شده است: «و لما بلغ اشده واستوی آتیناه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین ».

وقتی که حضرت موسی(ع) نیرومند و کامل شد به وی حکمت و علم دادیم و بدین گونه نیکوکاران را جزا می دهیم.

البته نیرومندی جسمانی که در فرستادگان الهی است،از قدرت معنوی و حالات روحانی آنان متاثر می باشد و این شخصیت های بزرگ توان خویش را در مسیر احیای حق، دفاع از مظلوم و ستیز با ظلم به کار برده اند وهرگونه قدرتی را از نعمات الهی دانسته اند.

اراده روحی رسول اکرم(ص) در همه احوال هم چون کوهی بود که ذره ای تزلزل در آن پیدا نمی شد از نظر قدرت و قوت ظاهری او انسانی قوی بود و اندام دلیران ودلاوران را داشت. شجاعت و شهامت پیامبر اکرم(ص) در حدی بود که حضرت علی(ع)می فرماید: وقتی شرایط بر ما سخت می گردید به پیامبر اکرم(ص) پناه می بردیم.

آن خاتم رسولان هم خود قوی بود و هم قوت را ستایش می کرد و دلیران و قهرمانان راتمجید می نمود و اسلام آن را یک ارزش برای انسان می شناسد; یعنی اگر این توان مندی به خدمت حق و حقیقت درآید و در دفاع از حریم دیانت و حمایت ازمحرومان صالح کاربرد داشته باشد از چنین ارزشی برخوردار خواهد شد.

درباره شمایل رسول اکرم(ص) گفته اند:

آن بزرگوار در چشم هر بیننده بزرگ و باوقار می نمود… نه لاغر اندام و نه بسیار فربه. صورتش سفید و نورانی، دیدگانش گشاده و سیاه و قامتی متوسط داشت.

بندهای دستش پهن، مفصل شانه هایش بزرگ و شانه های پهن داشت، کف دست و پایش کلفت و محکم بود. گودی کف پای آن حضرت از متعارف بیش تر (برای دویدن مهیاتر)مژه هایش بلند، محاسن اش پرپشت و دارای موی انبوه بود، تمام اعضا و جوارح اش معتدل بود، شکم با سینه مساوی، سینه اش پهن و دست ها و پاها صاف و بدون گره،ساق های پایش معتدل و کم گوشت بود، ران هایش خیلی کلفت و ضخیم نبود، لکن خاصره اش چون مردان شجاع کمی پهن بود، چهره اش نه کم گوشت و نه پر گوشت بلکه صورتی معتدل داشت، استخوان های مفصل اش درشت و از لحاظ حرکت های مفصلی کاملا دراختیارش بود.

شهید مطهری درباره اندام پیامبر می گوید: «… بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسک، بدن متماسک یعنی مثل بدن های آدم های ورزشکار از این جهت که گوشت بدنشان سفت و محکم به یکدیگر چسبیده است… .»

شیر روز ، عارف شب
قدرت و شجاعت ناشی از ایمان حضرت علی(ع) کم نظیر بود و به همین دلیل او را«اسدالله الغالب » (شیر همیشه فاتح خداوند) نامیده اند، آن امام مومنان درسنین نوجوانی با پهلوانان و افراد نیرومند کشتی می گرفت و افراد قوی هیکل راروی دست بلند می کرد و در هوا نگه داشته به سوی خود می کشید. بارزترین نمونه ای که می تواند قدرت بدنی آن حضرت را نشان دهد ماجرای کندن در قلعه خیبر بود اماوقتی آن فروغ امامت درب مزبور را کند و به دور انداخت فرمود:

سوگند به خداوند به نیروی بدنی و توان غذایی در قلعه خیبر را برنکندم که آن را چهل ذراع پرتاب نمودم و اعضایم آن را حس نکرده است ولی به قوه ملکوتی که توسط نور الهی روشن گشت تایید شدم.

حضرت علی(ع) در دو جبهه مروت و مردانگی خود را بروز داد یکی جبهه بیرونی ومیدان های مبارزه که هر پهلوانی را به خاک می افکند، چنان چه با مرحب خیبری چنین کرد و از آن مهم تر در جبهه درون بر خودش مسلط بود، اراده اش بر هر میلی و شهوت و وهمی حاکمیت داشت، علی(ع) به عنوان جوانی حدود بیست و پنج ساله دشمن بسیار نیرومند خود را که عمرو بن عبدود نام دارد به خاک افکنده است،می رود روی سینه اش می نشیند تا سر از تنش جدا کند، او به صورت امام تف می اندازد! حضرت ناراحت می شود، چند لحظه ای از سر بریدن صرف نظر می نماید، دشمن می پرسد: چرا رفتی؟ می گوید: در آن حال اگر سرت را از تنت جدا کرده بودم به خاطر خشم خودم بود نه انجام وظیفه و جلب رضایت خداوند!

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟ طالب مردی چنینم کو به کو

به همین دلیل ورزش کارها علی(ع) را مظهر قهرمانی و پهلوانی می دانند و افرادی که چنین هستند شجاعت و توان بدنی را با مبارزه با هوای نفس توام نموده اند وقهرمان میدان ورزش که این گونه فکر می کند و اهل فتوت است از یک روح معنوی وخصلت عالی برخوردار می باشد که به او اجازه نمی دهد گناه کند به نامحرم نگاه کند، دروغ بگوید و احیانا تملق کسی را گفته از در چاپلوسی وارد شود، عمده این است که از عهده نفس اماره برآید، در روایت هم آمده است: «المجاهد من جاهد نفسه; یعنی مجاهد کسی است که با امیال و شهوات خود از در ستیز برآید»

و امیرالمومنین فرموده اند: «اشجع الناس من غلب هواه; شجاع ترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غلبه نماید.

(بحارالانوار، ج 70 ، ص 76)

در ماجرای صفین وقتی سپاهیان معاویه آب را بر روی حضرت علی(ع) و یارانش بستند حضرت خطابه ای حماسی در مقابل لشکرش ایراد کرد که اثری افزون تر از هزار طبل و شیپور و نغمه نظامی داشت فرمود: اگر آب می خواهیدباید شمشیرهای خود را از این خون های پلید سیراب کنید تا به آب دست یابید،سپس ادامه داد: «فالموت فی حیاتکم مقهورین والحیاه فی موتکم قاهرین ».

زندگی آن است که از دنیا بروید ولی پیروز باشید و مردن آن است که زنده باشیدولی محکوم و زیر سلطه دیگران پس از آن طرفداران و سربازان علی(ع) به سپاهیان معاویه یورش بردند و آنان را تا چند کیلومتر از شریعه فرات دور نمودند و آب فرات در اختیار اصحاب حضرت قرار گرفت و چون می خواستند از دادن آب به سپاهیان معاویه امتناع کنند حضرت اجازه نداد و فرمود: روا نمی باشد و این مروت حضرت از شجاعت و حالات حماسی او بالاتر است به قول مولوی:

در شجاعت شیر روبا نیستی در مروت خود که داند کیستی؟

آری انسان کامل قهرمان همه ارزش های انسانی است، در یک جا اخلاق امام آن چنان لطیف و رقیق است و نسبت به یتیمان و محرومان و فقیران نازک می شود که نسیم ازاین لطافت اخلاقی شرمسار است و آن چنان شجاعت و تهاجم و روح مجاهدت دارد که سنگ ها و جمادات در مقابلش آب می شوند، جمع کردن این صلابت با آن لطافت از حضرت قهرمانی ساخته که در تمامی میدان های انسانیت پیروز شده است.

منبع:

http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/89/3399/15717/%D9%82%D8%AF%D8%B1%D8%AA-%D9%85%D8%B9%D9%86%D9%88%DB%8C-%D9%88-%D9%82%D9%88%D8%AA-%D8%A8%D8%AF%D9%86%DB%8C

 نظر دهید »

انقلاب در کلام امام و رهبری

18 بهمن 1395 توسط سليمي بني

امام خمینی در تعریف انقلاب اسلامی می‌نویسند:

«باید نشان دهید که چگونه مردم، علیه ظلم و بیداد، تحجر و واپسگرایى قیام کردند و فکر اسلام ناب محمدى را جایگزین‏ تفکر اسلام سلطنتى، اسلام سرمایه دارى، اسلام التقاط و در یک کلمه اسلام امریکایى کردند»(صحیفه امام، ج 21، ص 240).

رهبر انقلاب نیز در تلقی انقلاب اسلامی به مثابه «جایگزین» نمودن دو اسلام را بسط داده و در تشریح ابعاد ده‌گانه‌ای برای این جایگزینی می‌نویسند:

«در مدرسه‏ى انقلاب که امام ما بنیان گذارد، بساط اسلام سفیانى و مروانى، اسلام مراسم و مناسک‏ میان‏تهى‏، اسلام در خدمت زر و زور و خلاصه اسلام آلت دست قدرتها و آفت جان ملتها برچیده شده و اسلام قرآنى و محمدى (صلى الله علیه و آله و سلم)، اسلام عقیده و جهاد، اسلام خصم ظالم و عون مظلوم، اسلام ستیزنده با فرعونها و قارونها و خلاصه، اسلام کوبنده‏ى جباران و برپاکننده‏ى حکومت مستضعفان، سر برکشیده است.

در انقلاب اسلامى، اسلام کتاب و سنت، جایگزین اسلام خرافه و بدعت؛ اسلام جهاد و شهادت، جایگزین اسلام قعود و اسارت و ذلت؛ اسلام تعبد و تعقل، جایگزین اسلام التقاط و جهالت؛ اسلام دنیا و آخرت، جایگزین اسلام دنیاپرستى یا رهبانیت؛ اسلام علم و معرفت، جایگزین اسلام تحجر و غفلت؛ اسلام دیانت و سیاست، جایگزین اسلام بى‏بندوبارى و بى‏تفاوتى؛ اسلام قیام و عمل، جایگزین اسلام بى‏حالى و افسردگى؛ اسلام فرد و جامعه، جایگزین اسلام تشریفاتى و بى‏خاصیت؛ اسلام نجات‏بخش محرومین، جایگزین اسلام بازیچه‏ى دست قدرتها؛ و خلاصه اسلام ناب محمدى (صلى الله علیه و آله و سلم)، جایگزین اسلام امریکایى گردید.» (10/3/1369)

امام خمینی ره: «امروز جامعه مسلمین طورى شده که مقدسین ساختگى جلو نفوذ اسلام و مسلمین را مى‏گیرند، و به اسم اسلام به اسلام صدمه مى‏زنند. ریشه این‏ جماعت‏، که در جامعه وجود دارد، در حوزه‏هاى روحانیت است. در حوزه‏هاى نجف و قم و مشهد و دیگر حوزه‏ها افرادى هستند که روحیه مقدس‏نمایى دارند؛ و از اینجا روحیه و افکار سوء خود را به نام اسلام در جامعه سرایت مى‏دهند.» (ولایت فقیه،حکومت اسلامى، صص143- 145)

 نظر دهید »

برای انقلابی شدن، انقلابی فکر کردن، انقلابی بودن و انقلابی ماندن چه باید کرد؟

17 بهمن 1395 توسط سليمي بني
برای انقلابی شدن، انقلابی فکر کردن، انقلابی بودن و انقلابی ماندن چه باید کرد؟

«‌انقلابی‌گری» واژه‌ای است که این روزها مکرر از زبان رهبرانقلاب شنیده می‌شود؛ واژه‌ای که در نامگذاری روزهای هفته بسیج، به‌عنوان یک سازمان انقلابی هم بصورت تکرارشونده دیده می‌شود.
این مناسبت و این نامگذاری‌ها، البته فرصت مغتنمی است تا با مرور آخرین رهنمودهای رهبر انقلاب درباره بحث انقلابی بودن و شاخص‌های انقلابی‌گری، به مرور این نکات ارزشمند و راهبردی بنشینیم.

سه سرفصل عمده قابل بیان و شمارش است:

یک. تقوا باید سرلوحه زندگی هر انقلابی باشد

از فحوای بیانات و رهنمودهای اخیر رهبرانقلاب استنباط می‌شود که نگاه ایشان به انقلاب، همواره با پسوند «اسلامی» بودن آن همراه است. از این رو، با توجه به آنکه تقوا، یکی از مهم‌ترین کلیدواژه‌های اسلام و دین است، بنابراین برای تحقق انقلاب اسلامی نیز، گریزی از تقوا، چه تقوای فردی و اجتماعی و چه تقوای دینی و سیاسی نیست.

در این زمینه متون دینی ما هم مشحون از بحث کلیدی تقوا است که روایت «لِیَکُن زادُک التّقوی؛ زاد و توشه تو باید تقوا باشد» از امیر المومنین(علیه السلام) (غرر الحکم و درر الکلم، صفحه ۱۴۸) از آن جمله است. حضرتش همچنین در روایت دیگری، مخالفت با هوای نفس را به عنوان اصل، اساس و پایه دین معرفی می‌فرمایند که ناگفته پیداست مخالفت با هوای نفس، همان تقواست (همان، صفحه ۲۴۱).

دو. «انقلابی» باید مبانی را بشناسد

هر فرد انقلابی لازم است که در زمینه اعتقادات خود، همواره به شناخت، تحکیم و تثبیت آن اعتقادات مبادرت ورزد تا عنوان «انقلابی»اش، دچار سستی و تردید نشود.

در این زمینه هم می‌توان گفت که با مرور بیانات اخیر رهبرانقلاب، باید این مبانی را برای انقلاب اسلامی به رسمیت شناخت؛ همان شاخص‌هایی که هر انقلابی باید از دل و جان به آنها اعتقاد داشته باشد:

الف. دینداری، خودسازی و انسان سازی.

ب. عدالت.

ج. اعتقاد به اسلام ناب در برابر اسلام آمریکایی.

د. حمایت از مظلومان در برابر ظالمان.

ه. اعتقاد عمیق به محوریت مردم در نظام اسلامی.

و. اعتقاد به وجود دشمن برای انقلاب و «توهم توطئه» ندانستن آن.

 

سه. «انقلابی» باید وظیفه خود را بشناسد و به آن عمل کند

حضرت آیت الله خامنه‌ای این سرفصل را معادل «دوری از تنبلی، ناامیدی و محافظه‌کاری» می‌دانند که به حفظ کرامت ایران و ایرانی منجر می شود.

همچنین در این زمینه، شاخص‌های فراوان دیگری هم در سخنرانی‌های اخیر رهبر و در سایر بیانات معظم له قابل احصا است که مهم ترین آن‌ها عبارتست از:

الف. حداکثر تلاش برای تحقق استقلال کشور – به عنوان بیت الغزل انقلاب اسلامی – به ویژه تحقق استقلال فرهنگی با انتخاب سبک زندگی ایرانی اسلامی و پرهیز از تقلید از غرب و بیگانگان.

ب. حداکثر تلاش برای تحقق اقتصاد مقاومتی.

ج. شناخت دشمنان حقیقی انقلاب و حداکثر هوشیاری در برابر آنان.

د. حداکثر پایبندی به وحدت کلمه.

ه. حداکثر کوشش برای تحقق پیوند دولت و ملت.

مقام معظم رهبری در بیان شناخت و عمل به وظایف، یک فعالیت عینی هم برای هر «انقلابی» تعیین می فرمایند که همانا زنده نگه داشتن نام و یاد امام به عنوان یک «مومن متعبد انقلابی» و تامل و تعمق مستمر در صحیفه و وصیت‌نامه امام و انس با گفتار و مواضع آن رهبر الهی است.

و اما در ادامه این گفتار، لازم است تا به چند نکته بسیار مهم در مورد انقلابی گری، برگرفته از سخنان اخیر رهبر انقلاب توجه شود:

یک. ضرورت توجه ویژه به شاخص‌های انقلابی‌گری از آن جهت است که علت اصلی فشار دشمنان و قدرت‌ها بر ضد ملت ایران، همین خصوصیت انقلابی‌گری ملت و نظام اسلامی است.

دو. انقلاب یک رود جاری است و همه کسانی که بر اساس شاخص‌های انقلابی‌گری عمل می‌کنند، انقلابی هستند؛ حتی نوجوانان و جوانانی که امام را هم ندیده باشند.

سه. انقلابی‌گری لزوما به معنای افراطی گری نیست.

چهار. توقع یک اندازه «انقلابی‌گری» از همه کسانی که در مسیر انقلاب هستند، توقعی بیجاست. بنابراین همینکه فردی در خط انقلاب باشد، «انقلابی» است و در جرگه انقلابیون قرار می‌گیرد.

شایسته است این گفتار را با عین جمله مقام معظم رهبری در این زمینه به پایان بریم که نشان دهنده سیاست «جذب حداکثری و دفع حداقلی» نظام مقدس جمهوری اسلامی هم هست: «ممکن است فردی نسبت به مفاهیم انقلاب و عمل انقلابی، بهتر حرکت کند و فرد دیگری با شدت و جدیت او حرکت نکند، اما هر دو انقلابی هستند و نمی‌توان هر فردی را که در مسیر شاخص ‌های انقلاب قرار دارد، اما خوب حرکت نمی کند؛ متهم به غیر انقلابی گری و ضد انقلاب بودن، کرد.»

کوتاه سخن آنکه این مختصر، تلاشی بود برای شناخت یک «نقشه راه انقلابی‌گری» با محوریت رهنمودهای رهبرانقلاب؛ نقشه راهی که هر ایرانی علاقه‌مند به اسلام و انقلاب و به ویژه بسیجیان مخلص و ایثارگر بتوانند بر اساس آن، دورنمایی برای خود تعریف کنند و در راستای عزت و سربلندی هرچه بیشتر ایران عزیز اسلامی همراه با توسعه همه جانبه کشور، به ویژه توسعه فرهنگی و اقتصادی گام بردارند و در جهت تحقق اعتلا و اقتدار بیشتر انقلاب شکوهمند اسلامی بکوشند.

منبع:بروشور شورای اسلامی شهر

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 95
  • 96
  • 97
  • ...
  • 98
  • ...
  • 99
  • 100
  • 101
  • ...
  • 102
  • ...
  • 103
  • 104
  • 105
  • ...
  • 117
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

اشاره قرآن به مرکز دروغگویی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس