اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

اثرات گریه کردن بر جسم و روح

01 شهریور 1397 توسط سليمي بني

اثرات گریه کردن بر جسم و روح به شرح زیر است :

1- خاصیت سم‌زدایی از بدن :
اشک شامل اشک غیر ارادی، اشک مداوم و اشک احساسی است.
اشک غیر ارادی چشم را از آلودگی محیط پاک می گرداند. اشک مداوم چشم‌ها را نرم کرده و اشک احساسی حاوی هورمون استرس و دیگر مواد سمی است.

2- خاصیت خودتسکین دهندگی :
یکی از بهترین روش برای آرام شدن خود گریه کردن است. گریه سیستم عصبی را فعال کرده که به آرام شدن بدن کمک می‌کند.

3- تسکین درد :
گریه کردن در زمان زیاد سبب تولید مخدرهای درون زا می گردد. این ماده‌‌های شیمیایی کمک کرده درد جسمی و روحی فرد تسکین پیدا کند.

4- جلب حمایت :
اگر احساس تنهایی می‌کنید گریه کردن روشی است که اطرافیان را متوجه نیاز شما به کمک می‌کند. از زمان تولد، گریه کردن به شکل‌های بسیاری برای جلب حمایت دیگران بوده‌ است.تاثیرات باور نکردنی گریه کردن بر روی جسم و روح انسان5- کمک به رهایی از غم و اندوه : وقتی افراد غم دارند گریه کردن بهترین درمان
بوده و به فرد کمک می‌کند تا با واقعیت روبرو شده و از دست دادن اعضای خانواده یا دوست خود را راحت ‌تر بپذیرد.

6- حفظ تعادل احساسی :
گریه کردن تنها در زمان اتفاقات بد رخ نمی‌ دهد و گاهی اوقات فرد به دلیل شادی، ترس یا مضطرب بودن گریه می‌کند. بررسی محققان دانشگاه آمریکا حاکی از آن است که گریه کردن به این روش به حفظ تعادل احساسی فرد کمک کرده است.

7- کمک به تنفس نوزاد :
اولین گریه نوزاد به هنگام تولد بسیار مهم است.
نوزاد داخل رحم اکسیژن مورد نیاز را از بند ناف دریافت می‌کند و به محض تولد، بدن تنفس را به تنهایی انجام می‌دهد. در حقیقت اولین گریه به ریه ‌های نوزاد کمک کرده تا با زندگی در جهان خارج از رحم سازگار شود.

8- کمک به خواب نوزاد :
گریه کردن نوزاد سبب می‌شود شب‌ها خواب بهتری داشته باشد.
گریه کردن در مقابل به اتفاقی شاد یا ناراحت کننده طبیعی است اما زیاده روی در آن از وجود مشکلی جدی حکایت دارد و اگر در فعالیت روزمره تداخل ایجاد کند می‌تواند نشانه‌ای از افسردگی باشد که در این مواقع مراجعه به متخصص ضروری است.

 نظر دهید »

قسمت می دهم‌ آقا به زهیرت، به حرّ و به بریریت

01 شهریور 1397 توسط سليمي بني


قسمت می دهم‌ آقا به زهیرت، به حرّ و به بریریت

بحر طویل: (عرض ادب به شهداي بني هاشم و شهداي غير هاشمي كربلا و شهيدان جنگ تحميلي و مقاومت)

دلم خیمه ماتم شده مولا، پر از داغ محرم شده مولا، سپردم دل خود را به نسیمی که سحر می‌وزد از کرببلایت، شمیمی که می‌‌آید ز مزار شهدایت، دوباره منم و اشکی و آهی، من و روی سیاهی، به امید نگاهی، به پای غمت افتاده‌ام آقا، به عزیزان تو دل داده‌ام آقا، به شهیدان تو ای خامسِ اصحاب کساء، زاده حیدر، به علی اکبرت آن شبه پیمبر، به علی اصغرت آن غنچه نشکفته پرپر، به لب تشنه‌ي سقای حرم، صاحب آن مشک و علم، ماه همه هاشمیان، هیبت لشگر، به عباس، اباالفضل دلاور، به عون و به محمّد، به جعفر، به مسلم، به عبدلله و قاسم، شده نام تو و نام شهیدان رهت ورد زبانم
(تویی روح و روانم، به قربان تو جانم)

قسمت می‌دهم آقا به زهیرت، به حرّ و به بُریرت، به انیس و اَنس و سَعد و سعید و وَهب و مالک و ادهم، به مسعود و به اسلم، به حلّاس و به حجّاج و به همّام و به جابر، به شبیب و به حبیب بن مظاهر، به ضرغامه و کنّانه و عامر، به جون و به سُوَید و به نَعِیم و به مُجَمَّع، به هَفهاف و به زاهر، به رافع، به نافع، به عمرو و به رُمَیث و به بشیر و حَبَله، حنظله، سُوّار، به سيف و به عِباد و به جُناده، به عمّار، به مِنهَج، به حارث، به عُقبه، به عابس، به سالم، به نعمان و به عِمران، به حَتوف و به سلیمان و به قارب، به جُندب، به شوذب، قسمت می‌دهم آقا، که از این خیمه مرانم
(تویی روح و روانم، به قربان تو جانم)

قسمت می دهم آقا، به یاران خمینی، به شهیدان به خون خفته این شور حسینی، به مردان طلائیه و فکه، به شیران شلمچه، دلیران هویزه، به خونین کفنان دل چزابه و پاوه، به خرازی و بابایی وشیرودی و کاوه، به صیاد و برنسی، به جاویدی و روزی‌‌طلب و شاطری و مغنیه و شوشتری، همت و دوران، به آوینی و تهرانی و چمران، جدایم مکن از لشگر خوبان، ز سیدعلی خامنه‌ای رهبر خوبان، شهیدم کن و آخر، به این قافله کرببلایی برسانم
(تویی روح و روانم، به قربان تو جانم)

شاعر: محمد مهدي سيار، ميلاد عرفان پور

 نظر دهید »

رابطه انسان و خدا در دعای عرفه امام سجاد(ع)

01 شهریور 1397 توسط سليمي بني

رابطه انسان و خدا

 

امام سجاد علیه السلام نیز عرض می کند:

 

اَللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُکَ الَّذِی أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ قَبْلَ خَلْقِکَ لَهُ وَ بَعْدَ خَلْقِکَ إِیَّاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَیْتَهُ لِدِینِکَ، وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّکَ، وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِکَ، وَ أَدْخَلْتَهُ فِی حِزْبِکَ، وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاةِ أَوْلِیَائِکَ، وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِکَ. ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ یَأْتَمِرْ، وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ یَنْزَجِرْ، وَ نَهَیْتَهُ عَنْ مَعْصِیَتِکَ، فَخَالَفَ أَمْرَکَ إِلَی نَهْیِکَ، لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ، بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَی مَا زَیَّلْتَهُ وَ إِلَی مَا حَذَّرْتَهُ، وَ أَعَانَهُ عَلَی ذَلِکَ عَدُوُّکَ وَ عَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ عَلَیْهِ عَارِفاً بِوَعِیدِکَ، رَاجِیاً لِعَفْوِکَ، وَاثِقاً بِتَجَاوُزِکَ، وَ کَانَ أَحَقَّ عِبَادِکَ مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَیْهِ أَلاَّ یَفْعَلَ. وَ هَا أَنَا ذَا بَیْنَ یَدَیْکَ صَاغِراً ذَلِیلاً خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً، مُعْتَرِفاً بِعَظِیمٍ مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَ جَلِیلٍ مِنَ الْخَطَایَا اجْتَرَمْتُهُ…

 

«من آن بنده ای هستم که پیش آفریننشش به او نعمت دادی و بعد از آفریدنش نیز بر نعمتت افزودی و او را به دین خود هدایت نمودی و به حق خویش آگاه ساختی و به ریسمان خود، از افتادن در چاه گمراهی بازش داشتی و در حزب خود داخلش کردی وبه دوستی دوستانت ودشمنی دشمنانت مفتخرش فرمودی.

 

آنگاه به او امر کردی و اطاعت نکرد و نهی فرمودی و پرهیز ننمود. از این که به امرت روی نیاورد و از نهیت روی نگرداند، از روی دشمنی با تو و استکبار بر تو نبود بلکه هوای نفس او را به این سو کشید و دشمن تو و دشمن او نیز به کمک هوای نفس او شتافته و موجب اقدام وی بر گناه شده است. در حالی که به وعده و وعید تو آگاه بود و به عفو تو امیدوار و به بخششت ایمان داشت. البته حق این بود که چنین کسی سزاوارترین کسان برای پیروی از تو باشد و با این همه نعمت ومنّت که در حق وی روا داشتی نباید راه خلاف می پیماید.

 

اکنون ای خدا! من آنم که در مقابل تو حقیرانه و ذلیلانه و خاضعانه و خاشعانه و خائفانه ایستاده ام و به گناهان بزرگی که انجام داده ام و خطاهای سنگین و جرم های بزرگم اعتراف می کنم.

 

و از درهایی که خودت امر فرمودی به سوی تو آمدم و به وسیله تقرّب به چیزی به تو تقرب جسته ام که جز از این راه کسی نمی تواند به تو نزدیک شود.

 

و از تو سؤال کردم، سؤال کردن انسانی حقیر و ذلیل وفقیر و خائف مستجیر که به همراه ترس و تضرّع و تعوّذ و تلوّذ است. نه از روی گردن فرازی و تکبری که مختص گردنکشان است و نه از جایگاه والامقامان که مختص بعضی از اطاعت کنندگان است که از امیدشان به شفاعت شفاعت کنندگان حاصل شده است.

 

و من بعد از کمترین کمتران و خوارترین خواران و مانند یک ذره بی مقدار بلکه کمتر از آن هستم.

 

منم آن گناهکار اعتراف کننده و خطاکار لغزنده.

 

منم آن که در حق خودش جنایت کرده است.

 

منم آن کم حیا و گرفتار رنج های فراوان.

 

پاک از پلیدی گناه را بر من هدیه فرما و آلایش خطاها را از من دور نما و مرا بر نیّت صالح و و سخن مورد رضایت خود و عمل نیک یاری کن و مرا متکی به حرکت و حرف خود منما؛ به طوری که از حرکت و حرف تو باز مانم و یادت را از یادم مبر و رغبت مرا به خودت بالاتر از رغبت همه راغبین فرما، که من تسلیم تو بوده، می دانم که حجت تو بر همگان تمام است و تو به برتری بخشش سزاوارتری و به احسان عادتمندتری. تو اهل تقوی و مغفرتی و تنها تو به عفو سزاوارتر از انتقامی.

 

آنچه در این فرازها از این امام هُمام نقل شد. اوصاف و احوالاتی است که میان خدا و بنده اش جاری است. در این عبارات، خداوند به صفاتی یاد می شود که مخصوص خداوندی او است. همچنین بنده خدا به صفات و حالاتی یاد می شود که لازمه انسانیت و مخلوقیّت اوست.

 

خداوند صاحب منّت و نعمت و هدایت و مکنت و نصرت و شفقت است. پیش از خلقت، نعمت را در حق مخلوقش تمام می کند و بعد از خلقت نیز راه را از چاه نشان داده و چراغ هدایت را پیش روی او روشن می کند. بیش از استحقاق می دهد و کمتر از استعداد می خواهد.

 

پیش از استحقاق بخشیده عطا  دیده از ما جمله کفران و خطا 

 

امام علیه السلام در دعای عرفه تابلویی از خداوند ترسیم کرده و صفات خداوندی را در آن نوشته است. و در برابر آن، تابلویی از انسان رسم نموده و صفات و احوال وی را نیز در آن آورده است که این دو تابلو اسما و رسما و ظاهرا و باطنا مقابل هم هستند؛ برای مثال، به چند نمونه از آن هادر ذیل اشاره می کنیم و صفات معبود و عابد را مقابل هم می نویسیم.

 

صفات خدا

 

عالم

 

قوی

 

غفور

 

رازق

 

شافی

 

ستار

 

ناصر

 

توّاب

 

مجیر

 

صفات بنده خدا

 

جاهل

 

ضعیف

 

مذنب

 

مرزوق

 

مریض

 

عریان

 

منصور

 

تائب

 

مستجیر

 

صفات خدا

 

محمود

 

غنی

 

مُنعم

 

محسن

 

مجیب

 

رحمان رحیم

 

عزیز

 

محسن

 

عظیم

 

صفات بنده خدا

 

حامد

 

فقیر

 

منعَم

 

محسن الیه

 

مستجاب

 

مرحوم

 

ذلیل

 

مسی ء

 

حقیر

 

در این دعا، این امام همام ارتباط انسان با خدا را از ابعاد مختلف بیان کرده اند که به بعضی از آن ها اشاره می شود:

 

 

1 ارتباط عابد و معبود

 

یکی از افتخارات انسان این است که خداوند او را به بندگی خود بپذیرد و از دایره سرکشان و طاغیان و گمراهان بیرون آورد.

 

هر کس به این مقام رسد به نعمتی عظیم نائل شده است. از دیدگاه امام، جز به اراده خداوند صاحب منّت میسّر نیست. به همین جهت او را سزد که بر ما منّت نهد؛ زیرا هیچ کاری ارزش آن را ندارد که آدمی به زیر بار منت رود، جز آن نعمتی که فقط در حیطه قدرت خداوندی قرار دارد. یکی از آن ها نعمت خلقت و هستی بخشیدن است. همه چیز در پرتو هستی معنا و ارزش پیدا می کند، خودِ هستی نعمتی است از سوی خالق هستی که به عدم، لذت هستی بخشیده است.

 

ما عدم هاییم و هستی های ما  تو وجود مطلقی فانی نما[2]

 

لذّت هستی نمودی نیست راعاشق خود کرده بودی نیست را

 

لذت انعام خود را وا مگیرنقل و باده جام خود را وا مگیر

 

ور بگیری کیت جستجو کند؟نقش با نقاش چون نیرو کند؟[3]

 

تنها کسی که می تواند نعمت بدونِ استحقاق بخشد، خدای منان است؛ زیرا او قبل از خلقت، نعمت می دهد؛ یعنی عدم را لباس وجود پوشانده میِ عشق در دل مخلوق جوشانده است.

 

 

امام سجاد علیه السلام عرضه می دارد:

 

«من آن بنده تو هستم که پیش از آفریدنش، به او انعام کردی و آفریدی و بعد از خلقت نیز انعام فرمودی و راهِ هدایت نمودی. به جمال خود دلش ربودی و به حق دلبند ساختی و به طناب هدایت از ضلالت بازداشتی.»

 

2 ارتباط آمر و مأمور

 

آمریّت سزاوار کسی است که خالقیت سزای او است؛ زیرا صلاح و فسادِ مخلوق را خالق می داند. از این روی تنها او را سزد که امر و نهی کند و عبد را لایق است که به امر و نهیِ معبود توجه نماید.

 

تو را سزد که خدایی، نه جسم را و نه جان را  تو را سزد که خود آیی، نه جسم را و نه جان را 

تویی تویی که تویی و منی و مایی و اویی  منی نشاید و مایی، نه جسم را و نه جان را [4]

 

لیکن غفلت و جهل و اقتضاهای هوای نفس، گاهی عبد را به عصیان می کشد و بندِ بندگی را می برد و آدمی را زمانی از مقصد دور می سازد و به غیر یار می پردازد.

 

در این صورت چشم حقیقت بین انسان کم سو شده و گوشش سنگین می گردد و ساز مخالفت می نوازد و یار از یاد می برد و در مرتع شیطان می چرد. در دعاهای امام سجاد علیه السلام نیز می خوانیم:

 

«من آنم که امر کردی و اطاعت نکرد. دور باش گفتی و دوری نگزید. از گناه نهی اش کردی ولی با تو مخالفت نمود.»

 

اما فرقی که بنده گناهکار با طاغی گناهکار دارد این است که طاغی از روی دشمنی طغیان می کند اما بنده از روی اعتماد به دوستی. کافر در گناه تعمّد دارد و مؤمن تغافل و تساهل. بنده در حین گناه نیز خدایش را دوست دارد و با شرمندگی تن به ذلّت گناه می دهد. به همین جهت وقتی آتش خشم و شهوت او فروکش کند و عقل و وجدانش از بند شیطان آزاد شوند، بی درنگ پشیمان شده، توبه می کند. حالِ چنین انسانی، از زبان امام سجاد علیه السلام چنین است:

 

«مخالفت من از روی استکبار و دشمنی با تو نبود، بلکه هوای نفس بدان سو سوقم داد و شیطان که دشمن تو و دشمن من است، در این راه به هوای نفس کمک کرد.»

 

وقتی انسان به خود می آید، خدایش را می ستاید و سر توبه به آستان او می ساید و می گوید:

 

«پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من به خودم ظلم کرده ام و اکنون از تو طلب بخشش دارم. به تو امیدوارم و چشم طمع به درگاه تو دارم.»

 

پس کجا زارد کجا نالد لئیم  گر تو نپذیری به جز نیک ای کریم 

سر کجا بنهد ظلوم شرمسار  جز به درگاه تو ای آمرزگار 

لطف شه جان را جنایت جو کند  زآنک او هر زشت را نیکو کند.[5]

 

3 رابطه سائل و مسؤول

سؤال دو گونه است؛ سؤال به زبان تکوین و سؤال به زبان تشریع.

 

همه موجودات به زبان تکوین، دم به دم از خدا سؤال و خواهش دارند و خدا نیز هر لحظه به خواسته آنان پاسخ می دهد.

 

یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ .[6]

 

«هر آنچه در آسمان ها و زمین است از او می خواهند و او نیز هر روز در کار جدیدی است.»

 

زبان استعداد و تکوین هر موجودی از خدا حیات می طلبد و خداوند حیّ، هر لحظه حیات آن ها را می دهد. مراد از روز در آیه شریفه، هر جزئی از اجزای روز است که از آن به «لحظه» و «آن»، تعبیر می شود.

 

مولوی این آیه شریفه را بسیار زیبا به شعر در آورده و گفته است:

 

کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ بخوان  مر ورا بی کار و بی فعلی مدان 

کمترین کاریش به هر روز است آن  کو سه لشکر را کند این سو روان 

لشکری ز اصلاب سوی امّهات  بهر آن تا در رحم روید نبات 

لشکری ز ارحام سوی خاکدان  تا ز نر و ماده پر گردد جهان 

لشکری از خاک زان سوی اجل  تا که بیند هر کسی حسن عمل 

باز بی شک بیش از این ها می رسد  آنچه از حق سوی جان ها می رسد 

آنچه از جان ها به دل ها می رسد  و آنچه از دل ها به گل ها می رسد 

این است لشکرهای حق بی حدّ و مر  از پی آن گفت ذکری للبشر[7]

 

این ها سؤال به زبان تکوین و فطرت بود، اما سؤال به زبان تشریع و زبان انسانی عبارت است از آنچه ما آن را به گفتار آورده و بیان می کنیم.

 

انسان علاوه بر این که سؤال به زبان تکوین دارد، از این سؤال نیز بهره مند است. آدمی با هر زبانی و هر زمانی می تواند از خدای خود بپرسد و پاسخ دریافت کند؛ زیرا خداوند خیر المسؤولین است. بهترین کسی که می توان از او بهترین چیزها را درخواست کرد؛ زیرا او قدرت مطلق داشته و بر انجام هر خواسته ای قادر است.

 

امام سجاد علیه السلام نیز عرضه می دارد:

 

«الهی من از تو سؤال می کنم سؤال یک انسان حقیر و ذلیل و فقیر، ترسان و امیدوار، کمترین کمترین ها و پست ترین پست ترین ها…»

 

خیر المسؤول بودن خدا باعث شده است که هرکس به هر زبانی و هر زمانی بتواند او را بخواند.

 

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو  کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست 

 

حافظ

 

4 رابطه غنیّ و فقیر

 

خداوندیِ خدا اقتضا می کند که غنیّ مطلق باشد؛ زیرا هر چه غیر اوست فقیر است.

 

اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنیُّ الْحَمید. [8]

 

«شما فقیرانِ در درگاه خدایید و تنها خداوند بی نیاز ستوده است.»

 

فقرِ فراگیر در جهان، لازمه اش غنای فراگیر است تا فقرا خود را بی پشتوانه ندانند و ناامید نگردند. آدمی هر قدر غنی باشد باز فقیر است تا چه رسد به این که فقیر نیز باشد.

 

همه استعدادها و توانمندی های انسان و سایر موجودات در پرتو خورشیدِ هستی معنا پیدا می کند، که هستی هر موجودی به لطف و کرم هستی بخش واحد؛ یعنی خداوند حیّ قادر است.

 

باد ما و بود ما از داد توست  هستی ما جمله از ایجاد توست [9]

 

حروف و خطوط هستی از اول به نام او مسجّل شده و همه رمیده ها و آرمیده ها آفریده اویند و دست تمنّایشان به سوی آفریدگارشان است.

 

ای هیچ خطی نگشته ز اول  بی حجّت نام تو مسجّل 

ای هست کنِ اساس هستی  کوته ز درت دراز دستی 

ای هر چه رمیده وآرمیده  در کن فیکون تو آفریده [10]

 

هستی از او پیدا شده و خاک ضعیف به قدرت او توانا شده و جاهل به علم او دانا گردیده است. هر چه هست از اوست و محتاج به اوست. اما او غنیّ علی الاطلاق است.

 

ای همه هستی ز تو پیدا شده  خاک ضعیف از تو توانا شده 

زیر نشین علمت کاینات  ما به تو قائم چو تو قائم به ذات 

هستی تو صورت پیوند نی  تو به کس و کس به تو مانند نی[11]

 

امام سجاد علیه السلام نیز عرض می کند:

 

«خدایا! من از تو خواهش می کنم؛ خواهشِ انسان حقیر و ذلیل و فقیر بی چیز.»

 

بنابراین، همه باید بدانیم که هر چه داریم از اوست و هر چه نداریم کلیدش به دست اوست. همه هیچ اند و هر چه هست اوست و توجه به غیر او نه نکوست.

 

حال که ما فقیر تمام هستیم و او غنیّ تمام، بهتر است که حریم خود را با خدا محفوظ بداریم و همه امور را به او بسپاریم و اندوهِ کن فیکون در دل نداریم؛ زیرا:

 

بنده را با این کن و با آن چه کار  امر امر توست ای پروردگار 

 

زیرا او خویش را صاحب چیزی نمی داند تا به خود اجازه دهد که در مورد چیزی اظهار نظر کند.

 

گر به ساحل شکند یا که به دریا فکند  ناخدایی است که هم کشتی و هم صَر صَر از اوست 

 

بنده وقتی خود را متکی به خدای قادر مطلق می داند که حاضر و ناظر است و همه چیز را از سوی او بداند که کُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا [12]آدمی اگر مالک همه هستی شود باز فقیر است؛ زیرا خودش و هر چه دارد همه آفریده دیگری هستند و برای استفاده کردن از دارایی های خود، هر لحظه نیازمند به حیات است و حیات در اختیار حضرت مالک الموت و الحیات است. بدین سبب امام حسین علیه السلام عرضه می دارد: «إِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لا أَکُونُ فَقِیرا فِی فَقْرِی». در واقع عرفان حقیقی دریافت حقیقت خویش است که این حقیقت جز فقر چیزی نیست. هر چه را خارج از فقر بدانی، وسیله استدراج و ضلالت تو خواهد شد.

 

در این هر چیز کان جز باب فقر است  همه اسباب استدراج و مکر است. [13]

 

دامنه این فقر فراتر از انسان است؛ یعنی هر چه نقش هستی یافته است، لباس فقر بر اندامش بافته است.

 

فقر در جوهره جهان بوده بلکه جوهر جهان است. آن که مقام فقر را می فهمد، به جوهر وجودش پی برده است و به قول مولانا جلال الدین رومی:

 

اَلْجَوْهَرُ فَقْرٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ عَرَض  الْفَقْرُ شِفاءٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ مَرَض 

الْعالَمُ کُلُّهُ خُداعٌ وَ غُرُور  وَ الْفَقْرُ مِنَ الْعالَمِ کَنْزٌ وَ غَرَض 

 

این فقر، فقر توحیدی و عرفانی است که محصولش استغنای توحیدی است؛ زیرا انسان وقتی همه را فقیر و محتاج حضرت بی نیاز و قادر مطلق دید، دیگر جز خدا به سوی کسی دست دراز نمی کند.

 

پس تفاوت است میان فقر عرفانی و فقر اجتماعی. فقر عرفانی عین بی نیازی از نیازمندان است، اما فقر اجتماعی، نیازمندی به نیازمندان است.

 

فقر عرفانی سرشار از عزّت و آبروست.

 

فقر اجتماعی، فاقد عزّت و آبروست.

 

فقر عرفانی، بی نیازی از همه و نیازمندی به خدای همه است.

 

فقر اجتماعی، غفلت از خدا و وابسته شدن به غیر خداست.

 

فقر عرفانی، پادشاهان را به گدایی کوی خود می خواند.

 

فقر اجتماعی، به گدایی به درِ پادشاهان می رود.

 

و به قول شهریار:

 

که برد به پادشاهان ز من گدا پیامی  که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی 

 

و به قول حافظ :

 

ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم  با پادشه بگوی که روزی مقدّر است 

 

توکّل انسان فقیر فقط به خداوند قادر است؛ زیرا می داند که هرکس به خدا توکل کند، خدا او را کفایت خواهد کرد؛ وَ مَنْ یَتَوَکَّلُ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ . [14]

 

و چون هیچ حول و قوّه ای نیست مگر این که از سوی خدا است؛ «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ»، بنابراین، هیچ تکیه گاهی جز فضل و کرم الهی نیست. از این رو امام زین العابدین علیه السلام عرضه می دارد:

 

«وَ لا تَکِلْنِی إِلَی حَوْلِی وَ قُوَّتِی دُونَ حَوْلِکَ وَ قُوَّتِکَ».

 

«و مرابه حول وقوه ای متّکی مساز وتنها حول وقوّه خودرا تکیه گاه من قرار ده».

 

گویند که ناصرالدین شاه از مرحوم ملا هادی سبزواری معنای شعر زیر را پرسید که مولوی گفته است:

 

ما عدم هاییم هستی ها نما  تو وجود مطلقی فانی نما 

ما همه شیران ولی شیران عَلَم  حمله مان از باد باشد دم به دم 

حمله مان پیدا و ناپیداست باد  جان فدای آن چه ناپیداست باد 

 

جناب ملاّ هادی فرمود: یعنی چه؟ یعنی: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ».

 

مرحوم اقبال لاهوری از فقری که در دعای عرفه آمده، تعبیر به «فقر قرآنی» کرده و برای آن، مختصاتی بیان نموده است که به بعضی از آن ها اشاره می شود:

 

فقر قرآنی، ضعف و ناتوانی نیست. بلکه قدرتمندی، متّکی به قدرت مطلق یعنی خداوند متعال است.

 

فقر قرآنی، شیری و شاهنشاهی است، نه روباهی و ناتوانی.

 

فقر قرآنی، اختلاط ذکر با فکر است. انسان فقیر در پرتو فکر و ذکر زندگی می کند نه غفلت و احساس.

 

جز به قرآن ضیغمی روباهی است  فقر قرآن اصل شاهنشاهی است 

فقر قرآن اختلاط ذکر و فکر  فکر را کامل ندیدم جز به ذکر [15]

 

بعضی از ساده نگرانِ فرقه های صوفی، فقر را به معنای لغوی آن گرفته و آن را مساوی با بی چیزی، عریانی و دربه دری دانسته اند، در حالی که مراد از فقر، همانطور که گفته شد، فهم رابطه خود با خدا و ادراک نسبت وابستگی مخلوق به خالق است. فقر یعنی احساس بی نیازی از آنچه که انسان را به خود وابسته می کند و از خدا دور می سازد.

 

فقر قرآنی، سلطنت کردن بر همه چیز و خود را بزرگ تر از همه چیز دیدن در سایه عظمت الهی است.

 

فقر جوع و رقص و عریانی کجاست  فقر سلطانی است و رهبانی کجاست [16]

 

فقر قرآنی، وارث حسین بودن و جبین بر در غیر خدا نسودن است.

 

ازنگاه خواجه بدر و حُنین  فقر سلطان وارث جذب حسین [17]

 

فقر قرآنی، نان شعیر خوردن و درِ خیبر گشودن است.

 

فقر قرآنی، سنجیدن کار خویش و پیچیدن در ردای «لا إِلَهَ إِلاَّ اللّه ُ» است.

 

فقر کار خویش را سنجیدن است  بر دو حرف «لا» «اله» پیچیدن است 

فقر خیبر گیر با نان شعیر  بسته ای فتراک او سلطان و میر [18]

 

فقر قرآنی، تفرّج در ملک الهی و تسلّط بر همه چیز آن و نیز تسلیم خدا بودن است.

 

فقر قرآنی، از شیشه انسان الماس انسانیت تراشیدن است.

 

فقر قرآنی، خود را بزرگ تر از عالم دیدن و همه چیز را پایین تر از آدم دیدن است.

 

فقر قرآنی، شبیخون زدن به فرشتگان و آن را واله مقام انسان نمودن است.

 

فقر قرآنی، در افتادن فقیر با سلاطین جور و انداختن لرزه بر اندام آن هاست.

 

فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست  ما امینیم این متاع مصطفی است 

فقر بر کرّوبیان شبخون زند  بر نوامیس جهان شبخون زند 

بر مقام دیگر اندازد تو را  از زجاج الماس می سازد تو را 

برگ و ساز او ز قرآن عظیم  مرد درویشی نگنجد در گلیم 

با سلاطین در فتد مرد فقیر  از شکوه بوریا لرزد سریر [19]

 

انسانِ قرآنی فقرش، فقر قرآنی است. بنابراین، مؤمن زندگی اش بر اساس قوانین قرآنی تنظیم می گردد و به بهانه درویشی و فقیری از جهاد و تلاش فرار نمی کند و شانه از زیر بار امور اجتماعی خالی نمی کند.

 

مؤمن می خواهد بر همه زمین حکمران گردد؛ زیرا اعتقاد دارد که خدا هر آنچه در زمین است را برای بندگانش آفریده است.

 

هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی اْلأَرْضِ جَمِیعاً… . [20]

 

اما می داند که زمین برای انسان آفریده شده است، نه انسان برای زمین. مؤمن در اوج سلطنت، خود را فقیر و در پیشگاه حق حقیر می داند.

 

در مقابلِ فقر قرآنی و ایمانی، فقر کفر و کافری است که در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز آمده است: «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً». [21]

 

فقر کفر و کافر، خلوت گزینی و عزلت نشینی و دور از نعمات دنیوی است.

 

فقر کفر و کافر، نوعی خودکشی و سوختن در فراق یار است.

 

فقر کفر و کافر، عریانی و بی چیزی است.

 

در مقابل، فقر ایمانی از خود به خدا رسیدن و خداگونه شدن است.

 

فقر ایمانی، هستی را رامِ خود کردن و لرزه بر تن برّ و بحر انداختن است.

 

فقر ایمانی، تکبیر حسین گفتن و فتح بدر و حُنین کردن است.

 

فقر مؤمن چیست؟ تسخیر جهات  بنده از تأثیر او مولا صفات 

فقر کافر خلوت دشت و در است  فقر مؤمن لرزه بحر و بر است 

زندگی آن را سکون غار و کوه  زندگی این را ز مرگ با شکوه 

آن خدا را جستن از ترک بدن  این خودی را چون چراغ افروختن 

فقر چون عریان شود زیر سپهر  از نهیب او بلرزد ماه و مهر 

فقر عریان گرمی بدر و حُنین  فقر عریان بانگ تکبیر حسین [22]

 

5 رابطه توکّل و استغنای بنده به خدا

 

یکی از نشانه های صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق این است که عابد اختیار خود را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسلیم معشوق نماید.

 

من اختیار خود را تسلیم عشق کردم  همچون زمام اشتر بر دست ساربانان 

 

سعدی

 

اینان راضی به قضای الهی بوده و پروردگار عالم را صاحب اختیار خود می دانند و از اختیار خود می کاهند و تنها به بارگاه معبود می نالند و همه چیز را از او می خواهند و به بندگی و بی اختیاری خویش می بالند.

 

این اعتقاد نظری نتیجه اش در میدان توحید عملی چنین آشکار می شود که روز عاشورا عزیزترین کسان خود را در راه خدا قربانی کرده و خون مبارکش را با دستانش به آسمان می پاشد و می گوید:

 

«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»

 

«خداوندا! راضی به رضای تو و مطیع قضای تو هستم. جز تو معبودی را نمی شناسم.»

 

اینگونه توکّل و تسلیم، به انسان استغنا می دهد؛ استغنایی که آدمی را از غیر خدا بی نیاز کرده و به قول اقبال لاهوری؛ رنگ حق پوشیدن و رنگ غیر حق از لباس خود شوییدن است.

 

البته این مقام به راحتی رام کسی نمی شود، تا انسان راضی به قضای حق و مرضیّ او نشود به استغنا نمی رسد؛ زیرا:

 

بی نیازی نازها دارد بسی  ناز او اندازها دارد بسی 

بی نیازی رنگ حق پوشیدن است  رنگ غیر از پیرهن شوییدن است [23]

 

آن که به خدا توکّل دارد، از ترس بیگانه است؛ زیرا با داشتن حافظی چون خدا، ترس برای او بی معنی می شود. با توکّل به خدا خرقه «لا تَحْزَنُوا» در بر کرده و تاج «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» بر سر نهاده و بر غیر خدا وقعی ننهاده است. وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ… . [24]

 

خرقه «لا تَحْزَنُوا» اندر برش  «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» تاجی بر سرش [25]

 

آنان که به خدا توکّل ندارند، بی نیازی خود را به دست آوردن مال و مقام دنیایی می دانند و گمان می کنند که مالشان حافظ جانشان است.

 

یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ [26] ، غافل از این که مالشان قاتل جانشان است؛ زیرا از جان مایه می گذارند تا به مال برسند. از فکر و ذکر شب و روزشان خرج می کنند تا به مالی برسند. در حالی که انسان متوکّل، خود را بی نیاز از این امور می داند؛ چون یقین دارد که «نیم نانی می رسد تا نیم جانی در تن است» زیرا خالقِ عالم را رازقِ عالم نیز می داند و با وجود خداوند، عارش می آید که به غیر او روی کند.

 

چون علی در ساز با نان شعیر  گردن مرحب شکن خیبر بگیر 

منّت از اهل کرم بردن چرا  نشتر «لا» و «نعم» خوردن چرا 

رزق خود را از کف دونان مگیر  یوسف استی خویش را ارزان مگیر 

گر چه باشی مور هم بی بال و پر  حاجتی پیش سلیمانی مبر [27]

 

به تو نیازی ندارم، خدا هم به نیازم آگاه است.

 

به هر نفس که برآری جهان دگرگون کن  درین رباط کهن، صورت زمانه گذر 

اگر عنان تو جبریل و حور می گیرند  کرشمه بر دلشان ریز و دلبرانه گذر [28]

 

بدین جهت بهترین بی نیازی، غنای نفس است که امام علیه السلام از خداوند سبحان چنین طلب می کند:

 

«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی»؛ «بارالها! بی نیازی مرا در نفسم قرار ده.»

 

انسان چون به خداوند عزیز و غنی مرتبط است، می تواند عزیز و غنی باشد؛ زیرا:

 

اندازه معشوق بود عزّت عاشق  ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری 

زیبایی پروانه به اندازه شمع است  آخر نه که پروانه این شمع منیری؟! [29]

 

بنابراین، آن که خود را در محضر غنیِ مطلق می بیند، با این که در عالم فقر و در میان فقرا زندگی می کند خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزیز و غنی، عزیز و غنی می یابد.

غنای حقیقی وقتی حاصل می شود که آدمی حقیقت خویش را دریابد و به ارتباط میان خود و خدای بی نیاز آگاه گردد و او را حافظ و ناظر خویش بداند. در این صورت به مقام اطمینان نفس می رسد که نفس مطمئنه نفس مستغنیه نیز هست. آدمی در این حال، نه تنها از دیگران بی نیاز می شود که به ملائکه نیز ناز کرده و نوای بی نیازی خود را ساز می کند و ابراهیم خلیل می شود که به جبرئیل می گوید: «أَمّا إِلَیْکَ فَلا، حَسْبِیَ اللّه وَنِعْمَ الوَکِیلْ».

 

6 رابطه عصیان و غفران

 

«إِلَهِی أَمَرْتَنِی فَعَصَیْتُکَ وَ نَهَیْتَنِی فَارْتَکَبْتُ نَهْیَکَ…»

 

«لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ».

 

او امر می کند و ما عصیان. لطف می کند و ما کفران. این همه ناشایسته ها چگونه می شود جبران؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران.

 

او چون غافر است ما مستغفریم. چون ناصر است ما مستنصریم. اقرار می کنیم که ظالمیم و به عفو بی منتهای او عالمیم.

 

همانطور که عطایش بی حساب است [30] گذشت از خطایش نیز بی حساب است [31] که عطا از او و خطا از ماست.

 

با توجه به این مسائل است که امام زین العابدین علیه السلام عرضه می دارد:

 

«من آن بنده ای هستم که او را از معصیت نهی کردی اما مخالف نهی تو رفتار کرد… اما امیدوار عفو تو بود و به گذشت تو ایمان داشت و اکنون خاضعانه و ذلیلانه و خاشعانه و خائفانه در پیشگاه تو ایستاده و به گناهان خود اعتراف می کند.»

 

انسان مؤمن همیشه دل به عفو الهی بسته است؛ زیرا وقتی دریای عفو الهی به جوش آید، همه کرده ها و ناکرده ها را می شوید و انسان را از لوث گناه پاک می سازد و به لطف خود می نوازد. از این رو همیشه زبان حالش این است که:

 

ماییم به عفو تو تولّی کرده  و ز طاعت و معصیت تبرّی کرده 

آنجا که عنایت تو باشد، باشد  ناکرده چون کرده، کرده چون ناکرده 

 

ابن سینا

 

عفو غفران الهی آنقدر زیاد است که مدام در پی بنده عاصی است تا او را در خود پیچد.

 

تشنه به جوی آب و خود تشنه تشنه است آب  گدا خدا خدا کند، خدا گدا گدا کند 

 

علامه حسن زاده آملی

 

آنان که عفو می کنند، لذّت عفو و غفران الهی را چشیده اند و گُلی از باغ رحمت چیده اند و بهتر از آن ندیده اند. آنان که در زندگی فردی و اجتماعی خود لحظاتی در کنار دریای مغفرت و رحمت نشسته اند و جام هایی از سیل عظیم بخشش الهی برداشته و به کام خود برده اند و از سفره بی کران الهی خورده اند. آن که می بخشد، بخشیده شده است و بخشندگی اش چون قطره ای است از سیل بخشندگی الهی.

 

عفو خلقان همچو جو و همچو سیل  هم بدان دریای خود تا زند خیل 

عفوها هر شب از این دل پارها  چون کبوتر سوی تو آید شها 

بازشان وقت سحر پرّان کنی  یا به شب محبوس این ابدان کنی [32]

 

اگر بنده عاصی هر از چندگاهی مرتکب عصیان می شود و پرده عصمت می درد، از مرتع شیطان می چرد و مصالح ابلیس می خرد، نه از روی دشمنی و استکبار است که امام زین العابدین علیه السلام عرض کرد:

 

«لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ».

 

بلکه به چشم امید به غفران بی پایان خداوند جهان داشته و برای لحظاتی عَلَم معصیت برافراشته، نهال نفس در مزرعه شیطان کاشته است. غفلت و گستاخی بنده شرمنده از وفور عفو خداوند عفوّ و غفور است.

 

از غفوری تو غفران چشم سیر  روبهان بر شیر از غفو تو چیر 

جز که عفو تو کرا دارد سند  هر که با امر تو بی باکی کند 

غفلت و گستاخی این مجرمان  از وفور عفو توست ای عفولان… 

عضوهای جمله عالم ذره ای  عکس عفوت ای ز تو هر بهره ای 

عضوها گفته ثنای عفو تو  نیست کفوش «أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا»… 

عفو کن زین مجرمان تن پرست  عفو از دریای عفو اولی تر است [33]

 

7 راضی و مرضی

رابطه دیگر میان انسان و خدا، رضایت آدمی از معبود خویش است؛ زیرا انسان هیچگونه حقّی بر خداوند ندارد تا خود را طلبکار و ذی حق بداند. آنچه خدا به انسان داده، لطف و کرم خودش اقتضا کرده و آنچه نداده مشیت و عدالت او صلاح ندیده است.

 

انسان باید به تعداد تک تک اعضا و جوارح و لحظه های زندگی اش خدا را شاکر و از او راضی باشد، بلکه به تعداد ذرّات موجودی که با زندگی انسان در ارتباط بوده و مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت اویند.

 

بنابراین، انسان حق شناس راهی برای نارضایتی از خداوند متعال ندارد. از طرفی باید ضمن راضی بودن از مرضی او نیز باشد؛ یعنی مورد رضایت پروردگار واقع شده و او را از خود راضی نماید.

 

رضایت الهی در پیروی از احکام اوست. ایمان آوردن به فرستادگان خدا و پیروی از فرامین رسولان الهی و کتب سماوی در حدّ توان فردی موجب رضایت الهی است. البته این مسأله دارای مراتبی است و هرکس به میزان قابلیت خود به مرتبه ای از مراتب آن نایل می شود که نهایت آن، مرحله اطمینان نفس است که مقام انبیا و اولیا است.

 

قرآن کریم در این خصوص می فرماید:

 

یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی . [34]

 

«ای نفس مطمئن، به سوی پروردگار خود برگرد، در حالی که تو از او راضی و او از تو راضی است. پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو.»

 

از دیدگاه حضرت سید الشهدا علیه السلام رضایت الهی از بندگانش از باب لطف اوست نه عملکرد بندگان؛ زیرا انسان هر عمل نیکی انجام دهد، به کمک خدا است. در واقع خداست که بنده اش را موفق به انجام کارهای نیکی می کند. پس کار نیک نیز توسط خدا انجام می شود ولی ما آن را به خودمان نسبت می دهیم، پس ما نمی توانیم موجبات رضایت الهی را فراهم کنیم.

 

مطلب دیگر این که، رضایت الهی اصلاً سبب بردار نیست، چه رسد به این که ما سبب این رضایت باشیم؛ زیرا خداوند خود سبب بلکه مسبّب الأسباب است. همه چیز از او متأثر می شود و او از چیزی متأثر نمی گردد.

 

بدیهی است، وقتی رضای خدا بی علّت باشد عطا و بخشش او نیز بی علت خواهد بود. همچنین قبول عبادات نیز بی علّت است؛ زیرا عبادات ما نمی تواند علّت قبولی در بارگاه ربوبی باشد.

 

تا بدانی تو که این آن علت است  کانچه آنجا می رود بی علت است 

گر برین درگه نداری هیچ تو  هیچ نیست افکنده کمتر پیچ تو 

نی همه زهد مسلّم می خرند  هیچ بر درگاه او هم می خرند [35]

 

خدایی که بی علت آفریده است، بی علت روزی می دهد و بی علت نیز می آمرزد.

 

بود خوش دیوانه ای در زیر دلق  گفت هر چیزی که در وی ماند خلق 

علت است و من چو هستم دولتی  می رسم از عالم بی علّتی 

از ره بی علّتیم آورده اند  درجنون دولتیم آورده اند 

هر که در بی علّتی حق فتاد  در خوشی جاودان مطلق فتاد [36]

چون به علّت نیست نیکویی ز تو  بد نبیند هیچ بدگویی ز تو [37]

کار من بی علت است و مستقیم  نیست تقدیرم به علّت ای سقیم 

عادت خود را بگردانم به وقت  این غبار از پیش بنشانم به وقت 

 

مثنوی مولوی

 

رضای محض در تسلیم محض است. تسلیم محض یعنی خشنودی از هر آنچه اتفاق می افتد؛ به طوری که آدمی در هر حال شاکر خداوند سبحان باشد. آنچه را که وقتش نرسیده است طالب نشود و آنچه را که وقتش رسیده است کاذب نگردد. از خداوند تقدّم و تأخّرِ چیزی را نخواهد، بلکه جان و دل را به خواسته های الهی بدهد. انسان باید بدانچه مقسوم است، راضی و ملزم باشد و طالب کمتر یا بیشتر از آنچه که هست نباشد.

 

از دیدگاه عارف، گله از تقسیم نوعی کفر است؛ زیرا نوعی اعتراض به عدالت یا به حکمت قسّام علاّم است.

 

چونکه قسّام اوست کفر آمد گله  صبر باید، صبر مفتاح الصله 

راضیم من قسمت قسّام را  کو خداوند است خاص و عام را 

مرغ و ماهی قسمت خود می خورند  مور و مار از نعمت او می چرند 

باش راضی گر تویی دل زنده ای  کو رساند روزی هر بنده ای [38]

 

8 و 9 شاکر و مشکور حامد و محمود

بنده را سزد که شاکر باشد و خدای را سزد که مشکور گردد؛ زیرا بنده منعَم است و خدایش مُنعِم. هر نعمتی را شکری است و هر شکری خود نعمتی دیگر است. پس در هر نعمتی دو شکر نهفته است.

 

چون نعمت های الهی بی پایان است، بنابراین، شکر این نعمت ها نیز بی پایان تر از خودشان است. از این رو هیچ کس را قدرت به جا آوردن شکر نعمت های الهی نبوده و نخواهد بود و جناب سعدی چه نیکو گفته است که:

 

بنده همان به که ز تقصیر خویش  عذر به درگاه خدای آورد 

ورنه سزاوار خداوندیش  کس نتواند که به جای آورد [39]

 

یکی از علل ناتوانی و عجز انسان از شکر نعمت ها، این است که خودِ وی محصول و معلول نعمت الهی است؛ زیرا هستی انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است. چنین نیست که انسان باشد، سپس به نعمتی برسد و بخواهد شکر آن را به جا آورد. بلکه بودنش نعمتی است و توسط نعمت الهی از عدم به عرصه وجود آمده است.

بنابراین، نعمت ابتدایی، همان ابتدای خلقت آدمی است. نعمت های بعدی بعد از هستی یافتن انسان، هر لحظه به او روی آور می شوند. هر یک از لوازم زندگی نعمتی است در حق انسان زنده و به تعداد هر کدام شکری لازم است و به تعداد هر شکری که توفیق انجامش را یافت نیز شکری دیگر واجب است. بدین جهت همه انسان ها عاجزند از این که شاکری کامل برای خداوند سبحان باشند.

 

شکر نعمت چون کنی، چون شکر تو  نعمت تازه بود ز احسان او 

عجز تو از شکر شکر آمد تمام  فهم کن دریاب قد تمّ الکلام [40]

 

امام صادق علیه السلام گفت: خداوند به موسی علیه السلام فرمود: ای موسی مرا آن چنانکه سزاوار من است شکرگزار. موسی عرض کرد: پرودگارا! چگونه تو را چنانکه سزاوار است شکر گزارم، در صورتی که هر شکر من نعمتی است که تو به من عطا فرموده ای. خطاب آمد: ای موسی اکنون که دانستی که شکرگزاریت از من است، مرا شکر کردی. [41]

 

انواع شکر

 

شکر یا زبانی است یا غیر زبانی. شکر زبانی همان سپاسگزاری به زبان است؛ مانند گفتن جمله: «شکرا لِلّه»، شکر غیرزبانی گاه به اعضا و جوارح است و گاهی به قلب.

 

شکر به قلب؛ یعنی توجه قلبی به نعمت های الهی و تشکر قلبی از صاحب این همه نعمت. فهم این که هر شکری را شکری واجب است، کار قلب است. همچنین ادراک عجز از انجام سپاس های لایق خداوندی نیز عمل قلبی است.

 

شکر به اعضا و جوارح، عبارت است از به کارگیری هر یک از این اعضا در راهی که خداوند سبحان معین فرموده است. شکر دست، دستگیری از دیگران است. شکر ثروت انفاق در راه خیر است.

 

وجوب شکر یک امر عقلانی و خردمندانه است. آن که نعمتی ببیند به حکم عقل باید شکر آن را به جای آورد.

 

شکر مُنعم واجب آمد در خرد  ور نه بگشاید درِ خشم ابد 

هین کرم بینید و این خود کس کند  کز چنین نعمت به شکری بس کند 

سر ببخشد شکر خواهد سجده ای  یا ببخشد شکر خواهد قعده ای… 

شکر نعمت، نعمتت افزون کند  صد هزاران گل ز خاری سرزند [42]

 

همچنین در انواع شکر گفته اند:

 

شکر عوام بر طعام و لباس بود و شکر خواص بر آنچه بر دل ایشان درآید از معانی. [43]

 

خاصیت شکر و اهمیت آن

 

در اهمیت و ارزش شکر همین بس که خداوند سبحان خود را بدان متّصف کرده و خویش را «شکور» نامیده است. شکور یعنی بسیار شکرگزار. برای انسان این افتخاری بس عظیم است که مشکور او (خدا) خود شکور است، که: اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ . [44]

 

البته شکرگزاری خداوند با شکرگزاری انسان فرق دارد. شکرگزار او پاداش دادن به شکر انسان و به عبارت دیگر پذیرفتن سپاس بندگان شاکر است.

 

یکی از خواص شکر زیادت یافتن نعمت است. علی علیه السلام فرمود:

 

«فِی الشُّکْرِ تَکُونُ الزِّیادَةُ»؛ «زیادی نعمت در شکرگزاری است.» [45]

 

خاصیت دیگر آن، نقصان نعمت است، در صورتی که شکر بهجا آورده شود؛ یعنی به عکس صورت اوّل.

 

«مَنْ لَمْ یَشْکُرْ عُوقِبَ بِزَوالِها». [46]

 

«هر که ناسپاسی کند به زوال آن نعمت عقاب می شود.»

 

این دو کلام از حضرت امیر المؤمنین، ترجمه این آیه شریف است که:

 

لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَءَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ . [47]

 

«اگر سپاسگزاری کنید بر نعمت هایتان، می افزایم و اگر ناسپاسی کنید، یقینا به عذابی شدید گرفتار خواهید شد.»

 

شکر نعمت، نعمتت افزون کند  کفر، نعمت از کَفَت بیرون کند 

 

بسیاری از اقوام گذشته به خاطر کفران نعمت به زوال نعمت که خود عذابی الیم است گرفتار شدند.

 

قوم سبأ یکی از آن اقوام است. آنان به جای اینکه قدردان نعمتهای الهی گردند و از هر نعمتی فراخور شأن آن بهره برداری کنند، به دام اصراف و تبذیر و غفلت و گرفتار گشته و پند پیامبران را نادیده گرفتند، بدین جهت هرچه داشتند از آنان گرفتند.

 

چون ز حد بردند نا شکری چنان  غیر ما حق کارگر شد در زمان 

سیزده پیغمبر آنجا آمدند  گمرهان را ره نمودندی به پند 

که هلا نعمت فزون شد شکر کو  مرک شکر ار بخسبد حَرِّکُوا 

قوم گفته شکر ما را برد غول  ما شدیم از شکر و از نعمت ملول [48]

 

این بود خوی لئیمان دنیبد کند با تو چو نیکو می کنی

 

کافران کآرند در نعمت جفاباز در دوزخ نداشان ربّنا [49]

 

آن سبا ز اهل سبا بودند خامکارشان کفران نعمت به اکرام

 

یکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می گردد. که علی علیه السلام فرمود:

 

«فِی شُکْرِ النِّعَمِ دَوامُها.»

 

همچنین فرمود: «اِسْتَدِمِ الشُّکْرَ تَدُمْ عَلَیْکَ النِّعْمَةُ». [50]

 

(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).

 

این بود خوی لئیمان دنی بد کند با تو چو نیکی می کنی 

کافران کآرند در نعمت جفا  باز در دوزخ نداشان ربنا

آن سبا زاهل سبا بودند خام  کارشان کفران نعمت به اکرام

یکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می گردد. که علی (ع) فرمود:

 

«فی شکر النعم دوامها.»

 

همچنین فرمود: «استدم الشکر تدم علیک النعمة».

 

(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).

 

 

پدیدآورنده: قادر فاضلی     

 

 



[1] . پایگاه حوزه مجله میقات حج شماره 42، رابطه انسان و خدا در دعای عرفه امام حسین و امام سجاد(ع).
[2] . مثنوی، دفتر اول، ص14، تصحیح رمضانی.
[3] . همان، ص15
[4] . کلیات فیض کاشانی، ص2 
[5] . مثنوی، دفتر دوم، ص84 
[6] . الرحمن : 37
[7] . مثنوی، دفتر اول، ص61 
[8] . فاطر : 15
[9] . مثنوی معنوی. 
[10] . نظامی، لیلی و مجنون، ص429، انتشارات امیر کبیر.
[11] . نظامی، مثنوی، مخزن الأسرار، مقدمه کتاب، ص13 
[12] . آل عمران : 7
[13] . گلشن راز، شیخ محمود شبستری، بیت 901 
[14] . طلاق : 3
[15] . دیوان اشعار، ص316 
[16] . همان، ص312 
[17] . همان، ص366 
[18] . همان، ص 396 
[19] . همان، ص 396 
[20] . بقره : 29
[21] . الکافی، ج2، ص307
[22] . همان، ص397 
[23] . کلیات اشعار اقبال لاهوری، ص 108 
[24] . آل عمران : 139
[25] . کلیات اقبال لاهوری، ص 111 
[26] . همزه : 3
[27] . کلیات اقبال لاهوری، ص106 
[28] . کلیات اقبال لاهوری، ص 146 
[29] . کلیات شمس تبریزی، ص 975، چاپ امیرکبیر. 
[30] . نور : 38 . … وَ اللّه ُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ .
[31] . زمر : 53 . …لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّه ِ إِنَّ اللّه َ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً… .
[32] . مثنوی، دفتر 5 ، ص 267، تصحیح نیکلسون. 
[33] . مثنوی، دفتر 5 ، صص 261 و 267، تصحیح نیکلسون. 
[34] . فجر : 28
[35] . منطق الطیر، ص120، تصحیح دکتر مشکور. 
[36] . مصیبت نامه، ص 119، انتشارات زوار. 
[37] . مصیبت نامه، ص377، انتشارات زوار. 
[38] . مثنوی، دفتر 5 ، صص 318 و 319 
[39] . گلستان، مقدمه کتاب. 
[40] . مثنوی، دفتر 2، ص116 
[41] . اصول کافی، ج3، ص155
[42] . مثنوی، دفتر 3، ص 179 
[43] . شرح التعرف، ج 3، ص 264
[44] . شوری : 23
[45] . غرر و درر آمدی، ج4، ص402، چاپ دانشگاه.
[46] . غرر و درر آمدی، ج5، ص228، چاپ دانشگاه.
[47] . ابراهیم : 70
[48] . دفتر سوّم، ص185 و 184 
[49] . دفتر سوّم، ص143
[50] . غرر و درر آمدی، ج4، ص401، چاپ دانشگاه.

 نظر دهید »

انواع ارواح

01 شهریور 1397 توسط سليمي بني

 
انواع ارواح
ممکن است اِبداء احتمال شود که پیامبر اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلّم و ائمه اطهار علیهم‌السلام دارای دو روح‌اند: یکی روحی که «کانَ ینْسی؛ فراموش می‌نمود» و روح دیگر که ملتفت و ذاکر بود.۱ و این روح هم دو روح بوده: یکی روحی که در هر سال یک بار در شب قدر بر قلب امام علیه‌السلام همراه با فرشتگان نازل می‌شود؛ «تَنَزَّلُ الْمَلائکةُ وَ الرُّوحُ؛ ملائکه و روح فرود می‌آیند»۲ ـ که روح غیر از ملائکه است ـ۳ و روح دیگری که انبیا علیهم‌السلام را تسدید می‌کند، که همان روح‌القدس است:۴ «وَ أَیدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ؛ و او را به روح قدس مؤید نمودیم»؛۵ «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ عَلی قَلْبِک بِالحقِّ؛ بگو: روح امین آن را بر قلب تو نازل نمود».۶

در محضر بهجت، ج۱، ص۲۲۹
 

۱. ر.ک: اصول کافی، ج‌۱، ص‌۲۷۲؛ بحارالانوار، ج‌۱۷، ص‌۱۰۶؛ ج‌۱۸، ص‌۲۶۴؛ ج‌۲۵، ص‌۵۷؛ بصائرالدرجات، ص‌۴۵۴.
۲. قدر: ۴.
۳. ر.ک: اصول کافی، ج‌۱، ص‌۲۷۳؛ بحارالانوار، ج‌۶، ص‌۲۵۰؛ ج‌۱۸، ص‌۲۶۵؛ ج‌۲۵، ص‌۴۷ و ۶۹.
۴. بصائرالدرجات، ص‌۴۵۱، اصول کافی، ج‌۱، ص‌۳۹۸؛ بحار الانوار، ج‌۲۵؛ ص‌ص‌۵۵ـ ۵۷.
۵. بقره: ۸۷.
۶. نحل: ۱۰۲. برای اطلاع بیشتر از ارواحی که رسول اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلّم و اهل‌بیت علیهم‌السلام و انبیای سلف علیهم‌السلام دارای آن بوده‌اند، ر.ک: اصول کافی، ج‌۱، ص‌۲۷۱؛ بحارالانوار، ج‌۲۵، ص‌۴۷؛ بصائرالدرجات، ص‌۴۴۵

 نظر دهید »

روح از نظر امام علی علیه السلام

29 تیر 1397 توسط سليمي بني

تنها مسئله روح است که فناناپذیر بوده و تحصیل دانش آن برای هر فردی لازم و ضروری است. تا هر کس بداند بعد از رفتن از این عالم به کجا رهسپار می‌شود و حیات و زندگانیش تا ابد در مراحل مختلف ادامه دارد.

با توجه به تفاسیر آیات قرآن کریم درباره روح متوجه می‌شویم مسئله روح‌شناسی و اعتقاد به بنای روح از جمله مسائلی است که باید مسیر تکاملی خود را تا زمان ظهور حکومت حضرت ولی‌عصر (عج) ادامه دهد.

خداوند در سوره (اسراء/ 85) می‌فرمایند: “و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا”

از روح از تو (پیامبر) پرسش می‌کنند، بگو روح از امر پروردگار من است، و در این باره جز اندکی دانش به شما داده نشده است.

پس در این صورت باید به راسخون علم که رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) هستند متوسل شد که به تمام امور (غایب، حاضر) احاطه دارند. زیرا به غیر آنان کسی از علم و نیروی لایزال الهی برخوردار نیست.

امروزه دانشمندان روح‌شناس (غربی، شرقی) با مطالعات دقیق خود دریافته‌اند که روح چیزی است غیر از جسم، قابل تجزیه و ترکیب نیست و می‌تواند زمان و مکان را بدون قید جسم خاکی در نوردد.

و بررسی‌های مداوم روح‌شناسان طی سال‌های متمادی توانسته است بعضی از حقایق را از وجود روح و بقای آن آشکار سازد. به‌علاوه محققان توانسته‌اند از روح به عنوان عامل ماورا الطبیعه در جهت زندگی مادی استفاده کنند (همان مسئله ادراکات فوق حسی).

باید توجه نمود که وجود روح فقط شامل انسان نمی‌شود بلکه هر موجود زنده‌ای یا حتی هر شی بدون جانی دارای روح است ولی بعضی مثل انسان می‌تواند از وجود روح خود به کمالات و ادراکات فوق حسی برسد. و بعضی مثل حیوان فقط همین حواس پنجگانه را درک کند پس بستگی به ظرفیت وجودی هر موجود زنده‌ای دارد.

برای توضیح مسئله بالا به جواب حضرت امیر (ع) که در سوال کمیل که پرسید روح چند گونه است می‌پردازیم: (1) روح چهار گونه است: -1 نمو کننده گیاهی -2 احساس زندگی -3 گویای پاکیزه -4 گرد آمده خداپسند.

روح گیاهی دارای پنج نیرو است که عبارتند از: چسبنده، گیرنده، هاضمه، دافعه، پرورنده و مرکز فعالیت آن کبر است و ظرف بیست روز از ایجاد نطفه در جنین به وجود می‌آید.

روح احساس زندگی: شامل پنج نیرو که عبارتند از: شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی، لامسه و مرکز آن قلب است.
روح گویای پاکیزه: دارای پنج نیرو که عبارتند از: اندیشه، یادگیری، دانش، بردباری و حکمت است که مرکز فعالیتی ندارد.

روح گرد آمده خداپسند: دارای پنج نیرو که عبارتند از: بقا در فنا (بودن در نابودی)، برخورداری در بهبودی، سرافرازی در سرافکندگی، ناداری در بی‌نیازی، شکیبایی در گرفتاری، و دو خاصیت آن: خوشنودی یا فروتنی است.

اکثر علما یا بهتر است بگوییم همه آنها، از چهار گونه روحی که حضرت امیر (ع) فرمودند به نتایج یکسانی رسیده‌اند مثلا اعتقاد دارند که دو نیروی اول که در بالا به آن اشاره شد شامل همه موجودات اعم از انسان، حیوان، گیاه و… است.

و دو نیروی اخیر مخصوص انسان است که با داشتن این نیروها می‌تواند ادراکات فوق حسی را درک کنند. (طبق نظر امیرالمومنین انسان‌هایی که وجود خدا را انکار می‌کنند خداوند روح ایمان را از آنها می‌گیرد).

و بعد از معرفی این نیروها حضرت می‌فرمایند: «همین روح است که ابتدا و مبداش از خداست و همین روح است که به سوی خدا برمی‌گردد که: “یا ایها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه” ای نفس قدسی مطمئن و دل آرام امروز به حضور پروردگارت بازآی که تو خوشنود و او راضی از تو است.

نیروهایی که ذکر شد ما را متوجه این مسئله می‌کند روح دارای موجودیت مستقل از بدن است و در زمان و مکان مقید نیست و با از بین رفتن بدن باقی می‌ماند و مسلما ازاین نکته به ماهیت آن نیز می‌رسیم پس بایدگفت بخش عمده وجودی یک انسان در ورای جسم مادی ما قرار دارد که از آن به ذهن و آگاهی افکار تعبیر شده (بنا بر نظریه غربی) ولی هر چه بگوییم ماهیت مادی ندارد و از طبق نظریه شرق تعبیر به روح می‌شود.

از نظر علمی ثابت شده که جسم ما متاثر از قوانین مادی می‌باشد و ما در طول زندگانی خود چندین بار دچار تحول می‌شویم به‌طوری که هر سلول به تنهایی هر چند وقت یک بار می‌میرد و جای آن سلول جدید می‌نشیند و هر هفت سال یک بار دچار تغییر و دگرگونی می‌شود بدون اینکه ما این تغییرات را احساس می‌کنیم.

و علاوه بر رشد جسمی، روح که همان بعد ناشناخته انسان است نیز در حال رشد است که از آن تعبیر شده به رشد شخصیت، پس این رشد روحی است که شخصیت‌های ما را می‌سازد و هر چه قدر به کمالات و رشد روحی بالاتری برسیم از نظر دیگران شخصیت و به اصطلاح با شخصیت هستیم.

بنابراین چیزی که فانی می‌شود جسم است نه روح. در حدیثی از پیامبر آمده است که چیزی که مواجب مرگ روح می‌شود (نه مرگ به معنای نابودی بلکه چیزی که مانع رشدی روحی می‌شود) چند چیز است).

-خدا را بشناسد ولیکن او را اطاعت نکند.
- قرآن بخواند ولیکن به او عمل نکند.
-ادعای دوستی با پیغمبر خدا کند ولیکن فرزندان وی را دشمن بدارد.
-ادعای دشمنی با شیطان کند ولیکن در عمل موافقت کند.
-ادعای علاقه به بهشت کند ولیکن در عمل مخالف باشد و…

توجه انسان به مسئله روح، توجه انسان به امر آخرت و روشن شدن افکار عمومی مردم است و برای کسانی که تاکنون اعتنایی به شناسایی ذات و ماهیت خود نداشته و در کشف حقایق جهان هستی بی‌تفاوتند بعید است. برای اکثر فلاسفه جهان موضوعی مهمتر و بالاتر از شناخت چگونگی روح نیست. زمانی که خدای تعالی بعد از آفرینش جسم آدم از گل و لای در مرتبه تکامل فرمودند: “که از روح خود در آن دمیدم پس شناخت روح شناختی از روح و خالق روح است و ارتباط نزدیکی به شناخت خود حق‌تعالی دارد. و کلام معروف اینکه هر کس خود را شناخت پس پروردگار خود را هم شناخته است. و هر کس به وسیله شناخت روح خود می‌تواند در حد معرفتش خدای خود را بشناسد".

 2 نظر

حقایق جالب درباره حرم امام رضا (ع)؛ مدفن هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت

27 تیر 1397 توسط سليمي بني

حرم امام رضا (ع)، یکی از بهترین و آرامش‌بخش‌ترین مکان‌ها برای ما مسلمانان و ایرانیان است. هر ایرانی در هر نقطه این آب و خاک آرزوی زیارت این حرم امن را دارد و سالانه میلیون‌ها زائر از سراسر دنیا برای زیارت هشتمین امام شیعیان راهی مشهد می‌شوند. مجموعه حرم امام رضا یکی از بناهایی است که از نظر تاریخی هم اهمیت بسیاری دارد، در این مطلب به سراغ حقایق جالب درباره حرم امام رضا رفته‌ایم، با ما همراه باشید تا پیشینه تاریخی این بنا را بهتر بشناسیم:

 

۱. قبل از شروع بررسی مجموعه بنای حرم امام رضا (ع)، به شرح درگذشت آن حضرت می‌پردازیم، در رابطه با تاریخ شهادت امام رضا (ع) اختلاف‌نظرهایی وجود دارد. بر اساس برخی روایات حضرت در روز جمعه یا دوشنبه آخر ماه صفر یا ۱۷ یا ۲۱ ماه مبارک رمضان یا در تاریخ ۱۸ جمادی‌الاول یا ۲۳ ذی‌قعده در سال ۲۰۳، یا ۲۰۶ یا ۲۰۲ قمری درگذشته‌اند. شهادت حضرت در طوس در یکی از روستاها نوقان اتفاق افتاده است. امام رضا (ع) به دست مأمون کشته شده است و بدن مطهر حضرت در بالای سر هارون‌الرشید دفن شده است.

 

۲. مأمون پس از درگذشت هارون او را در بقعه هارونی در باغی که بعدها به باغ حمید بن قحبطه معروف شد، دفن کرد و برفراز بقعه، قبه‌ای (گنبد نیم‌کره‌ای شکل) بنا کرد که حدود ۱۰ سال بعد علی بن موسی‌الرضا را در بالای سر هارون در آن بنا دفن کردند. به عقیده بعضی از تاریخ‌نگاران در حوادث خراسان مانند حمله سبکتکین در اواخر قرن چهارم، آسیب شدیدی دید و تخریب شد و در سال ۴۰۰ قمری سلطان محمود غزنوی قبه را بازسازی کرد، ولی دیگر مورخان معتقد هستند که فعالیت‌های عمرانی سلطان محمود غزنوی شامل بازسازی قبه نمی‌شده است، چون در اثر یورش‌ها بنا تخریب نشده بود.

 

۳. نخستین سنگ مزار مربوط به سده ششم قمری است؛ این سنگ به طول ۴۰ سانتی‌متر و عرض ۳۰ سانتی‌متر به قطر ۶ سانتی‌متر از جنس مرمر است. دومین سنگ مزار که هم‌اکنون بر روی مزار موجود در سرداب قرار دارد، از جنس مرمر آهکی سفیدرنگ به ابعاد ۶۰ در ۴۰ سانتی‌متر است. سومین سنگ مزار سنگی است از معدن توران پشت یزد به رنگ سبز چمنی به ابعاد ۲٫۲۰ در ۱٫۱۰ به ضخامت یک متر با وزن ۳۶۰۰ کیلوگرم است که بر طبقه همکف موجود است که هم‌زمان با نصب ضریح پنجم در سال ۱۳۷۹ در طبقه همکف در حرم قرار داده شد.

 

۴. در زمان عضدالدوله دیلمی، بقعه به سبک و سیاق آن زمان تعمیر شد و اطراف کاخ حمید بن قحبطه خانه‌های مسکونی ساخته شد.

 

دومین ضریح حضرت، ضریح فولادی مرصع است که در سال ۱۱۶۰ قمری ساخته شد

۵. محمود غزنوی عمارت بقعه (امارتی که مرقد علی بن موسی‌الرضا و هارون در آن است) را پس از تخریبی که توسط پدرش سبکتکین غزنوی از نوساخت.

در تاریخ بیهقی آمده است که:

سوری در آن (بقعه) زیادت‌های بسیاری فرمود و مناره‌ای کرد و دیهی خرید فاخر و بر آن وقف کرد.
۶. ابوالحسن عراقی معروف به دبیر که از رجال و دبیران دربار غزنوی بود در سال ۴۲۵ قمری ضمن مرمت بقعه، اولین بنا را به آن افزود که این بنا به مسجد بالاسر معروف است.

 

به توپ بستن گنبد طلا

۷. در سده ششم خورشیدی نخستین گنبد حرم بر فراز قبه موجود به‌فرمان سلطان سنجر سلجوقی و به کوشش وزیر او، «شرف‌الدین قمی» در حین تعمیر حرم ساخته شد و به گفته برخی از مورخان گنبد به دستور محمد خدابنده (الجایتو) ساخته شده است. جنس آن گنبد از کاشی بود. قبه (اولین گنبد) همانی است که امروزه از داخل حرم دیده می‌شود و سطح مقعر و مقرنس‌های آینه‌کاری شده آن پیدا است.

 

۸. امیر عمادالدوله در سال ۵۱۵ قمری حرم را مرمت کرد و ترکان زمرد دختر خواهرزاده سلطان سنجر، در اوایل سده ششم قمری ازاره حرم را بهترین کاشی، که کاشی سنجری معروف است، تزئین کرد که تاکنون این کاشی‌ها در حرم وجود دارند.

 

حرم در دهه ۱۲۳۰ خورشیدی

۹. در اوایل سده هفتم قمری در دوران محمد خوارزمشاه بار دیگر ازاره‌های حرم با کاشی‌های ممتاز معروف به کاشی سنجر تزئین شد که این کاشی‌ها با تاریخ ۶۱۲ قمری در حرم موجود هستند و علاوه بر آن دو محراب به حرم اضافه شد که در حال حاضر این محراب‌ها در موزه حرم وجود دارند.

 

۱۰. در سال ۶۱۸ قمری مغول‌ها به طوس حمله کردند و این شهر را غارت کرده و مردم را به قتل رساندند. سپس وارد مشهد شدند و آنجا را هم خراب کردند. مؤلف تاریخ آستان قدس رضوی از قول ابن ابی الحدید می‌نویسد با وجودی که مغول‌ها مردم مشهد را به قتل رسانیدند، بارگاه رضوی را حداقل تخریب نکردند و احتمالا به غارت اموال و اثاثیه آن اکتفا کردند. هرچند بعضی منابع از خرابی بارگاه رضوی به دست مغول‌ها سخن گفته‌اند.

 

۱۱. در دوران تیموری در پی تلاش‌های شاهرخ تیموری در آبادانی مشهد در سده نهم هجری، به همت همسر او گوهرشادآغا نخستین مسجد جامع شهر مشهد (مسجد گوهرشاد) با نام وی در سمت قبله حرم که صحن جنوبی را تشکیل می‌دهد، به اتمام رسید. بعدها صحن تیموری (عتیق) و اساس ایوانی که امروزه طلایی است، توسط امیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا به وجود آمد.

 

۱۲. علاوه بر مسجد گوهرشاد دو رواق دارالحفاظ و دارالسیاده به مجموعه اضافه شد و مدرسه پریزاد، مدرسه دودر و مدرسه بالاسر سابق که در ضلع غربی دارالسیاده بود، در دوران شاهرخ تیموری ساخته شدند.

 

رواق به جای سرای وزیر نظام

۱۳. در دوره صفوی بر عظمت و شکوه حرم اضافه شد و مناره نزدیک گنبد که در دوره غزنویان به دستور ابن معتز حاکم نیشابور برپاشده بود ،به امر شاه‌تهماسب بازسازی و طلاکاری شد و در سال ۹۳۲ قمری خشت‌های نفیس کاشی روی گنبد را به خشت‌های طلا تبدیل کردند. در سال ۹۹۷ قمری یعنی دومین سال سلطنت شاه‌عباس اول شهر مشهد در محاصره عبدالله خان ازبک قرار گرفت، چون به‌سوی او تیری شلیک شد، خشمگین شد و دستور به قتل‌عام مردم مشهد داد، به‌طوریکه در صحن حرم خون جاری شد.

 

گنبد و گلدسته‌های مسجد گوهرشاد در سال 1356

۱۴. در دوران شاه‌تهماسب صفوی، پس از جمع‌آوری خشت‌های کاشی، گنبدی باروکش طلا بر فراز گنبد پیشین بنا شد. این همان گنبدی است که امروزه در نمای بیرونی وجود دارد.

۱۵. در سال ۱۰۰۹ قمری که شاه‌عباس صفوی از پایتخت آن روز، اصفهان، پیاده به مشهد رفت، مدتی در مشهد ماند و دستور داد که گنبد حرم، بار دیگر با خشت‌هایی از مس و روکش طلایی پوشیده شود و این کار به دست کمال‌الدین محمود یزدی انجام شد.

 

صحن گوهرشاد

۱۶. به‌فرمان شاه‌عباس اقدامات و تحولات دیگری هم در حرم صورت گرفت، ازجمله توسعه صحن عتیق، احداث ایوان شمالی و اتاق‌ها، غرفه‌ها، سردرها و ایوان‌های شرقی و غربی آن ایجاد رواق توحید خانه و نیز گنبد الله وردیخان. از آنجایی‌که شاه‌عباس به آستانه امام رضا توجه ویژه داشت، دستور داد تا هر کس به زیارت آنجا رفته باشد، می‌تواند عنوان «مشهدی» را مانند حاجی و کربلایی بر نام خود بیفزاید و این لقب از آن زمان رواج یافت.

 

تعزیه‌خوانی در صحن عتیق

۱۷. در سال ۱۰۸۴ قمری و در زمان شاه سلیمان صفوی، در پی زمین‌لرزه‌ای، گنبد حرم هم آسیب دید و شماری از خشت‌های طلایی آن از جا کنده شد. او دستور داد تا گنبد بازسازی شود و کتیبه‌ای بر آن افزوده شود که این رخداد را حکایت کند.

۱۸. ایوان صحن تیموری که در دوره سلطان حسین بایقرا ساخته و توسط شاه‌عباس اول توسعه‌یافته بود، به‌فرمان نادرشاه طلاکاری شد و دیوار حرم نقاشی‌هایش تجدید شد و گلدسته شمالی صحن انقلاب بر فراز ایوان عباسی که توسط شاه‌عباس اول توسعه‌یافته بود، ساخته و طلاکاری شد و ایوان جنوبی صحن عباسی نیز طلاکاری شد.

 

۱۹. در عهد فتحعلی شاه قاجار رواق دارالضیافه و سومین ضریح احداث شد. بنای صحن آزادی (صحن نو) در سال ۱۲۳۳ به‌فرمان ناصرالدین‌شاه ساخته و ایوان غربی آن طلاکاری شد. احداث رواق دارالسعاده در محوطه بین صحن آزادی و رواق گنبد حاتم خانی در سال ۱۲۵۱ قمری و بنای مدرسه علی‌نقی میرزا در این دوره انجام شد.

۲۰. در سال ۱۳۳۰ خورشیدی روس‌ها گنبد حرم امام رضا (ع) را به توپ بستند و نقاطی را در بدنه گنبد به‌اندازه کله‌قند سوراخ کردند که هنوز جای تعمیرها از درون گنبد قابل مشاهده است و در سال ۱۳۳۱ خورشیدی نیرالدوله والی خراسان دستور تعمیر آن را داد.

 

اولین تصویر عکاسی شده از حرم رضوی

۲۱. در عاشورای ۱۳۷۳ خورشیدی در یک حمله تروریستی در اثر انفجار بمب در حرم ۲۶ نفر کشته و ۳۰۰ نفر زخمی شدند. خرابی‌های حاصله بر بنا کم بود و فقط بخشی از کاشی‌کاری‌ها و آینه‌کاری‌های قدیمی آسیب دیدند که بعدا تعمیر شدند و پس از آن تاکنون در قسمت ورودی‌های مجموعه خادم‌هایی برای بازرسی بدنی و وسایل، خدمت می‌کنند.

۲۲. در دوره‌های مختلف ضریح‌های متفاوتی بر روی سنگ مزار علی بن موسی‌الرضا قرار داده شد. اولین ضریح مربوط به سده دهم قمری از جنس چوب و طلا و نقره بود که در زمان شاه‌طهماسب صفوی در سال ۹۵۷ قمری بر روی مزار قرار داده‌اند. بعد از فرسوده شدن ضریح نخستین، دومین ضریح از جنس فولاد مرصع معروف به نگین نشان در سال ۱۱۶۰ قمری توسط شاهرخ میرزا نوه نادرشاه افشار به حرم هدیه شد. در سال ۱۲۳۸ قمری در زمان فتحعلی شاه ضریح فولادی ساده‌ای به ابعاد ۳ در ۴ متر به ارتفاع دو متر بر روی ضریح دوم نصب شد که این ضریح دارای ورقه‌های طلاکوب و طوق‌های طلای جواهرنشان بود و بر روی آن سوره هل اتی و یس به خط ثلث نوشته شده است. چهارمین ضریح به نام ضریح طلا و نقره معروف به شیر و شکر در سال ۱۳۳۸ خورشیدی بر روی مزار جایگزین ضریح سوم به‌نحوی‌که ضریح دوم را دربر می‌گیرد بر روی مزار قرار داده شد و هم‌اکنون در سرداب بر روی سنگ مزار قرار دارد. پس از برگزاری مسابقه هنری طرح محمود فرشچیان هنرمند و مینیاتوریست معروف ایرانی، برنده شد و در بین سال‌های ۱۳۷۲–۱۳۷۹ ضریح از فولاد و چوب گردو ساخته شد و به مدت ۵۵ روز عملیات نصب سنگ سبزرنگ و ضریح پنجم در طبقه همکف حرم قرار به طول انجامید.

 

درب نقره ورودی از ایوان مسجد گوهرشاد به ضلع جنوبی دارالحفاظ

۲۳. در حاضر ۹ صحن و ۲۶ رواق در حرم امام رضا وجود دارد. هر صحن، شامل یک فضای باز و محصور است که رواق‌ها و ایوان‌هایی در پیرامون آن وجود دارد. مساحت مجموع صحن‌های حرم، ۲۲۵۲۲۳ مترمربع است. بزرگ‌ترین صحن، صحن جامع رضوی به مساحت ۶۰۱۸۸ مترمربع است که در جنوب حرم قرار دارد. سایر صحن‌های حرم عبارت‌اند از: صحن انقلاب، صحن آزادی، صحن جمهوری اسلامی، صحن قدس، صحن مسجد گوهرشاد، صحن غدیر، صحن کوثر، صحن هدایت و صحن طلوع.

۲۴. فضاهای مسقف و محصور در پیرامون حرم، رواق نامیده می‌شوند. در حال حاضر بزرگ‌ترین رواق حرم، رواق امام خمینی به مساحت ۶۳۰۰ مترمربع است که قبلا صحن بوده و عملیات مسقف سازی آن از سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۵ انجام شده است. همچنین رواق‌های دارالولایه، دارالحجه، دارالاجابه و دارالطلوع از رواق‌های بزرگ حرم امام رضا هستند.

 

۲۵. ازجمله افراد مهمی که در این حرم به خاک سپرده شده‌اند، می‌توانیم به هارون‌الرشید، شیخ طبرسی، الله‌وردی خان، شیخ بهایی، حر عاملی، شیخ حسنعلی اصفهانی، عباس میرزا نایب‌السلطنه، حاج غلام‌حسین تبریزی (عبد خدایی)، علامه محمدتقی جعفری، سید عبدالله شیرازی، ادیب نیشابوری، مجتبی قزوینی خراسانی، هاشم قزوینی، علی فلسفی، عباس واعظ طبسی و بسیاری از بزرگان دیگر اشاره کرد.

 2 نظر

کلیک کن

19 تیر 1397 توسط سليمي بني

http://irbazdid.com/?refer=sakinehsalimi

http://irbazdid.com/include/sites.php/?refer=sakinehsalimi

ایران بازدید

 

ایران بازدید

 

ایران بازدید

 

 نظر دهید »

امام خمینی: حجاب اجباری نیست!

19 تیر 1397 توسط سليمي بني

بارها و بارها مسأله‌ی حجاب و حکم شرعی آن توسط نویسندگان محترم، مطابق نظر فقهای شیعه بیان شده و حکم وجوب ضروری آن برای زنان مسلمان بیان گردیده، اما عده‌ای با انتخاب گزینشی سخنان مرحوم آیت‌الله طالقانی و امام خمینی (ره)در اوائل شکل‌گیری نظام اسلامی و عدم تبیین شرایط حاکم در آن زمان، قصد دارند این مساله‌ی مهم را در حاشیه قرار داده و از سخنان ایشان، آنچه مقصود خودشان هست، برداشت کنند!

به همین مناسبت بی جهت ندیدیم که قسمتی از نظرات امام(ره) را پیرامون الزام حجاب مرور کنیم و آن را مجددا یادآوری نماییم.

پیروزی انقلاب اسلامی و جنجال بر سر حجاب اجباری

بحث حجاب اجباری از نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی مورد توجه بسیاری از فعالان سیاسی و اجتماعی قرار گرفت و روزهای سرد 15 تا 27اسفند سال 57 با تنور این مسئله به شدت داغ شد.

حضرت امام(ره) در این روزها در اقدامی با صلابت از وضعیت حجاب در ادارات دولتی گلایه کردند و خواستار سامان دهی فوری به این اوضاع شدند.
ایشان در این باره فرمودند:
« الآن وزارتخانه‏ ها- این را میگویم که به دولت برسد، آنطورى که براى من نقل مى‏ کنند- باز همان صورت زمان طاغوت را دارد. وزارتخانه اسلامى نباید در آن معصیت بشود. در وزارتخانه‏هاى اسلامى نباید زن هاى (بى حجاب) بیایند، زنها بروند اما با حجاب باشند. مانعى ندارد بروند اما کار بکنند، لکن با حجاب شرعى باشند، با حفظ جهات شرعى باشند.»

پس از این اعلام نظر امام بود که واکنش برخی از گروه ها به تندترین شکل ممکن بروز کرد و تجمعات و راهپیمایی ها در اعتراض به این موضع امام آغاز گردید.

صبح روز چهارشنبه(یک روز پس از اعلام نظر امام) در دانشکده‌ فنی تهران، کمیته‌ی برگزاری روز جهانی زن مراسمی را برگزار کرد و زنان معترض به حجاب اجباری در دانشگاه تهران تجمع کردند. آن‌ها شعار می‌دادند: «می‌جنگیم علیه حجاب اجباری» و «زن آزاده حجاب فطری دارد.» مردانی هم بیرون از دانشگاه جمع شدند و شعار می‌دادند: «ای زن به تو این گونه خطاب است، بهترین زینت زن حفظ حجاب است.»

متاسفانه پس از اعلام نظر امام، برخی از نیروهای مذهبی با برداشت نادرست از جمله امام، بر این باور بودند که حجاب مد نظر امام تنها چادر است و این موضوع موجب گشت تا در برخی از موارد برخورد تندی حتی با خانم های مانتویی داشته باشند.

این مسئله موجب گشت که آیت الله اشراقی با اظهار نظر خود تا حد زیادی به تنقیح افکار عمومی بپردازد و اینگونه بیان دارد که:
«باید قوانین اسلام مو به مو به قدر امکان اجرا بشود… معنای حجاب اسلامی هم چادر نیست. چادر یکی از مصارفش این است که البته بهتر خانم‌ها را می‌پوشاند… مردم هم نباید هرج و مرج ایجاد کنند و باید در نهی از منکر، منکر را با منکر دیگر دفع نکرد. این اسلام نیست…»

جنجال ها پیرامون این مسئله همچنان ادامه داشت که یک اظهار نظر از سوی آیت الله طالقانی و تایید نظر ایشان از سوی امام خمینی موجب سوء تفاهم فراوان گشت.

نظر جنجالی آیت الله طالقانی و تایید حضرت امام
آیت الله طالقانی در تاریخ 20 اسفند 57 در مصاحبه ای اعلام می کنند که:

«حجاب اسلامی حجاب شخصیت و وقار است و هیچ اجباری هم در مورد آن در کار نیست…مسلما نظر امام هم به مصلحت زنان ما و هم خواهران و دختران ماست و هم مطابق با موازین اصول دین مبین اسلام است… حجاب یک مسئله‌ی سنتی و تاریخی است در عمق تاریخ ما و تاریخ شرق… اشتباه می‌کنند خانم‌های ما که اگر یک روسری روی سرشان بگذارند این‌ها از حیثیت آن‌ها کم خواهد شد… حجاب ساخته‌ی من و فقیه و این‌ها هم نیست، نص صریح قرآن است. آیه‌ی حجاب برای شخصیت دادن به زنان است… آیا این مانع از آن است که کار اداری داشته باشند؟ نه. مانع از این است که کار فرهنگی داشته باشند؟ نه. به شرطی که در راه خدمت باشد… اصل مسئله این است که هیچ اجباری هم در کار نیست و مسئله‌ی چادر هم نیست.»

حضرت امام نیز در پاسخ به در پاسخ به یک خبرنگار زن فرانسوی که درباره‌ی مسئله‌ی حجاب و اعتراض زنان ایرانی پرسیده بود، پاسخ داد: «همان نظراتی که آقای آیت الله طالقانی فرمودند، مورد نظر من و صحیح است.»

بسیاری با توجه به اجباری نبودن اجبار در نظر آیت الله طالقانی و تایید نظر ایشان توسط امام خمینی، به این نتیجه رسیده اند که حجاب از منظر امام خمینی نیز اجباری نبوده است!

اما این افراد به چند نکته مهم توجه نکرده اند؛ اول اینکه مرحوم طالقانی در ابتدای مصاحبه خود اعلام نموده اند که نظر حضرت امام(پیرامون الزامی بودن حجاب) هم به مصلحت جامعه است و مطابق با موازین دین بنابر این آیت الله طالقانی نیز ابتدائا نظر پیشین حضرت امام را پذیرفته بودند.

دوم اینکه این جریانات به اوائل انقلاب و شکل‌گیری نظام اسلامی در اسفندماه سال 57 بر می‌گردد؛ پس طبیعتاً اگر از همان ابتدا بخواهند با تندروی و اجبار با مساله‌ی حجاب برخورد کنند، بدتر باعث ضربه به اصل‌ِ انقلاب خواهد بود، فلذا اگر ایشان با صراحت می‌فرمایند اجباری در کار نیست، بخاطر تلطیف فضا و جا افتادن فوائد و آثار مثبت این موضوع در بین مردم می‌باشد. و اگر به قسمت‌های مهم متن دقت کنید، تمام صحبت ایشان این است که وظیفه‌ی دینی ایجاب می‌کند که فرد حجاب داشته باشد، نه اینکه بالکل در اسلام اجباری در مساله‌ی حجاب وجود نداشته باشد.

سومین نکته نیز بدین مسئله اشاره دارد که در آن روزها بسیاری از مذهبیون بر این باور بودند که حجاب مدنظر امام صرفا «چادر» است که تلاش آیت الله طالقانی نیز در تصحیح این طرز تفکر برای عموم جامعه بود.

علاوه بر مطالب یادشده پس از تصویب قانون الزامی بودن حجاب در سال 62 شاهد هیچ اعتراضی- چه به صورت مستقیم و چه به صورت تلویحی- از سوی امام نبوده ایم که این مسئله نیز رضایت حضرت امام نسبت به الزامی بودن حجاب در جامعه را می رساند.
http://namehnews.ir

 نظر دهید »

ویژگی های دوست خوب از نگاه قرآن

08 تیر 1397 توسط سليمي بني

ی از مباحث بسیار مهم در مسائل اجتماعی، میزان و نحوه ارتباط انسانها و به عبارتی، دوستیها و روابط دوستانه با یکدیگر است. انسان از انتخاب دوست ناگزیر است و محتاج به دوست.

نکته‎ مهم در این میان، تأثیر بسیار زیاد دوست بر شخصیت انسان است که در آیات قرآن کریم و روایات معصومان علیهم‌السلام، به این موضوع اشاره شده است.

در سوره فرقان خداوند حال برخی ظالمان را این‌گونه بیان می‎دارد: (روز قیامت) روزی است که می‎بینی ظالم (از شدت حسرت) دست خود را می‌گزد و (می‎گوید:ای‌کاش با فلان شخص دوست نمی‎شدم!

امیرالم?منان سلام الله علیه می‎فرماید: کسی که شخصیت او بر شما مشتبه شد و از دین او اطلاعی نداشتید، به دوستانش نگاه کنید؛ اگر آنان از اهل دین خدایند، پس آن شخص نیز بر دین خداست، ولی اگر دوستان وی بر غیر دین خدا بودند پس بدانید که او نیز هیچ بهره‎ای از دین خدا ندارد.

مترادف واژه دوست، در قرآن کلماتی مثل صدیق، خلیل، خَلطاء، وَدَّ، ولی، اخوه آمده است.

قرآن مجید در یک قانون کلی همه م?منین را با هم دوست و برادر می داند، و انتظار دارد، نگاه م?منین به همدیگر از همین منظر باشد.

«إِنَّمَا الْمُ?ْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[1] پس با توجه به این آیه همة م?منین با همدیگر دوست و برادر هستند، و باید برای پیشرفت در امور دنیوی و اخروی خود کمک حال همدیگر باشند و اگر در انتخاب دوست دقت نکنیم، موجب افسوس در روز قیامت می شود. در قرآن از قول دوزخیان آمده:

«یا وَیلَتى لَیتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً»[2] ؛ ای وای بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم!

صحنه قیامت، صحنه ندامت و پشیمانی است و یکی از موارد حسرت خوردن انسانها در آن روز، تأسف بر انتخاب رفیق بد است، که او را از راه راست منحرف کرده است.

بدون شک عامل سازنده شخصیت انسان ـ بعد از اراده و خواست و تصمیم او ـ امور مختلفی است که مهم ترین آنها همنشین و دوست و معاشر است، چرا که انسان خواه ناخواه تأثیرپذیر است و بخش مهمی از افکار و صفات اخلاقی خود را از طریق دوستانش می گیرد.[3]

در آیه ای دیگر از قرآن مجید به یکی از حالات دوستان بد و صفات زشتی که دارند، پرداخته می شود و اینکه فقط م?منین می تواند برای شما دوستان خوبی باشند.

تبدیل شدن دوستی هایی که بر پایه گناه و فساد باشد به عداوت، در آن روز طبیعی است، چرا که هر کدام از آنها دیگری را عامل بدبختی و بیچارگی خود می شمرد و تنها انسانهای با تقوی هستند که پیوند دوستی آنها هم در زندگی دنیا و هم در سرای آخرت موجب برکت می باشد و این به خاطر آن است که محور دوستی آنان خداوند متعال می باشد، نتایج پربار این دوستیها در قیامت آشکارتر می شود

«… وَ إِنَّ کثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ…»[4]

… بسیاری از دوستان و افرادی که با هم سر و کار دارند به یکدیگر ستم می کنند، مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، امّا عده آنان کم است.

آریآنها که در معاشرت و دوستی حق دیگران را به طور کامل رعایت کنند و کمترین تعدی بر دوستان خود روا ندارند، کمند، تنها کسانی می توانند، حق دوستان و آشنایان را بطور کاملاً عادلانه ادا کنند که از سرمایه ایمان و عمل صالح بهره کافی داشته باشند.[5]

آیة دیگر در رابطه با دوست، توصیفی از صحنه های قیامت است، که نشانگر حال دوستان در آن روز می باشد.

«الْأَخِلاَّءُ یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ»[6]

دوستان در آن روز دشمن یکدیگرند، مگر پرهیزگاران.

بله تبدیل شدن دوستی هایی که بر پایه گناه و فساد باشد به عداوت، در آن روز طبیعی است، چرا که هر کدام از آنها دیگری را عامل بدبختی و بیچارگی خود می شمرد و تنها انسانهای با تقوی هستند که پیوند دوستی آنها هم در زندگی دنیا و هم در سرای آخرت موجب برکت می باشد و این به خاطر آن است که محور دوستی آنان خداوند متعال می باشد، نتایج پربار این دوستیها در قیامت آشکارتر می شود.[7]

آیه بعد باز نشانگر یک قانون کلی است، که م?منین در هیچ زمان و حالی دشمنان خدا و رسول او را دوست خود قرار نمی دهند.

«…لا تَجِدُ قَوْماً ی?ْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ یوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ…»[8]

هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند…

آری در یک دل دو محبت متضاد نمی گنجد و با ایمان واقعی و کسی است که با دوستانی رفاقت می کند که در خط خدا و رسول او باشند.
قرآن

خصوصیات یک دوست خوب از منظر قرآن

1- ایمان

یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنْ الْحَقِّ ممتحنه/1 ؛ ای کسانی که ایمان آورده‎اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید. شما به آنان اظهار محبت می‎کنید؛ در حالی که آنها به آنچه از حق برای شما آمده، کافر شده‎اند.

2- احترام به مقدسات و مسائل دینی

یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنْ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ … وَإِذَا نَادَیتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا مائده/ 57ـ 58 ؛ای کسانی که ایمان آورده‎اید! افرادی که ایین شما را به باد استهزا و بازی می‌گیرند ـ از اهل کتاب و مشرکان ـ ولی خود انتخاب نکنید… آنها هنگامی که (اذان می‎گویید و مردم را) به نماز فرامی‎خوانید، آن را به مسخره و بازی می‎گیرند.

3- راستگویی

یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ توبه/ 119؛ ای کسانی که ایمان آورده‎اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.

4- دوستی دوطرفه

اگر انسان قصد دوستی با کسی را دارد، باید ببیند که آیا طرف مقابل هم متمایل به این دوستی هست یا نه؟

هَا أَنْتُمْ أُوْلَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا یحِبُّونَکُمْ آل‌عمران/ 119؛ شما کسانی هستید که آنها را دوست می‎دارید، اما آنها شما را دوست ندارند.

آری، اگر دوستی یک‌طرفه باشد، باعث ذلت و خواری می‎گردد و هرگز برای انسان سودمند نخواهد بود.

آنها که در معاشرت و دوستی حق دیگران را به طور کامل رعایت کنند و کمترین تعدی بر دوستان خود روا ندارند، کمند، تنها کسانی می توانند، حق دوستان و آشنایان را بطور کاملاً عادلانه ادا کنند که از سرمایه ایمان و عمل صالح بهره کافی داشته باشند

5- دو رو نبودن

وَإِذَا لَقُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیکُمْ الْأَنَامِلَ مِنْ الغَیظِ آل‌عمران/ 119؛ و هنگامی که شما را ملاقات می‎کنند، (به دروغ) می‎گویند: ایمان آورده‎ایم، اما هنگامی که تنها می‎شوند، از شدتِ خشم بر شما، سر انگشتان خود را به دندان می‎گزند.

6- خیر خواه بودن

یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکُمْ لَایأْلُونَکُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَاعَنِتُّمْ آل‌عمران/118؛ ای کسانی که ایمان آورده‎اید! محرم اسراری از غیر خود، انتخاب نکنید؛ آنها از هر گونه شر و فسادی درباره‎ شما کوتاهی نمی‎کنند. آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشید.

7- خوش اخلاق بودن

یکی از دستورهای دین مبین اسلام، خوش اخلاقی با دیگران است که جایگاه بسیار والایی را داراست. خوش اخلاقی ،هم دوستیها را پایدار می‎سازد و هم در جذب دیگران به سمت خود تأثیر فوق العاده‎ای دارد:

ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَینَکَ وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ فصلت/ 34؛بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی می‌کند، گویی دوستی گرم و صمیمی است.

در مقابل، تحمل نکردن دیگران و تندخو بودن، باعث می‎شود آنان از اطراف انسان پراکنده شوند؛ حتی اگر انسان، بهترین مخلوقات و پیامبر باشد:

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنْ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ آل‌عمران/ 159؛ به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان (=مردم) نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می‎شدند.

پی نوشت ها :

[1] . حجرات/ 10.

[2] . فرقان/ 28.

[3]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1353 هـ . ش، ج15، ص 72.

[4] . ص/ 24.

[5] . نمونه، ج 19، ص 242.

[6] . زخرف/ 27.

[7] . تفسیر نمونه، ج 21، ص 110.

[8] . مجادله/ 22

 نظر دهید »

ويژگی يک دوست خوب

08 تیر 1397 توسط سليمي بني

همه ما دوستاني داريم و طبعا به نوعي از دوستي هايمان لذت مي بريم. بعضي از ما دوستان نزديک و صميمي داريم اما هميشه اين سوال مطرح است که چه مواردي باعث مي شود که يک دوست به رفيقي حقيقي و واقعي تبديل شود؟

چه جزئياتي وجود دارد که يک دوست واقعي را از يک دوست معمولي متمايز و تفاوتش را براي ما آشکار مي کند؟ دوستي يکي از مهم ترين روابطي است که ما در زندگي مان درصدد بهبود و پيشرفت آن هستيم. ممکن است يافتن دوست، کار بسيار آساني باشد اما يافتن دوستي که در طول رابطه و در مواقعي که ما با سختي ها و مشکلاتي مواجه مي شويم بخواهد و بتواند به کمک مان بيايد و در واقع يافتن يک دوست حقيقي، سخت است.

دکتر محمود سريع القلم استاد دانشگاه شهيد بهشتي در يادداشتي با بيان اين که «دوستي مانند کتاب است، سال ها طول مي کشد تا نوشته شود ولي در عرض چند ثانيه با يک کبريت مي سوزد.» به بررسي 29 ويژگي يک دوستي خوب مي پردازد. در خور ذکر است که شما مي توانيد با بررسي اين ويژگي ها در دوستان تان ميزان مطلوب بودن آن ها براي ادامه دوستي را بررسي و تلاش کنيد براي بروز چنين ويژگي هايي در رفتارتان، دوست هاي بهتري براي ديگران باشيد.

۱- انتظارات خود را به حداقل برساند و اگر مي تواند صفر کند.

۲- ضرورتا هر آنچه را که متوجه مي شود به زبان نياورد.

۳- تا اجازه دوست را نداشته باشد، رازي از او را با کسي در ميان نگذارد.

۴- از موفقيت او به طور واقعي خرسند باشد.

۵- فقط “نشنود” بلکه به او گوش کند.

۶- در هيچ شرايطي، پشت سر او صحبت نکند.

۷- با او هم بخندد، هم گريه کند.

۸- مرتب از وجود او و ويژگي هاي مثبت او، قدرداني کند.

۹- اگر گله اي از او دارد، مدتي صبر کند تا شرايط مناسب حل و فصل آن فراهم آيد.

۱۰- يادداشتي که روي هديه مي گذارد، از خود هديه مهم تر است.

۱۱- تا مي تواند احترام او را در جمع حفظ کند.

۱۲- بعضاً با خاموشي و سکوت، با او صحبت کند.

۱۳- از “عذر مي خواهم” فراوان استفاده کند.

۱۴- اگر بدي ديد، گذشت کند.

۱۵- اگر بدي ها ادامه پيدا کرد، آن شخص ديگر دوست نيست.

۱۶- تا مي تواند زبان خود را کنترل کند چراکه زخم زبان به سختي فراموش مي شود.

۱۷- از سِرّ دوست مراقبت کند.

۱۸- در رفتار و واکنش، قابل پيش بيني باشد.

۱۹- پيامدهاي احتمالي هر سخن و رفتاري را قبلاً مطالعه و محاسبه کند.

۲۰- به دوستي، به شکل درازمدت نگاه کند تا هميشه محبت و خويشتنداري کند.

۲۱- براي موفقيت او قدم بردارد.

۲۲- وقتي موردي روشن نيست، اول بپرسد بعد قضاوت کند.

۲۳- در اوج عصبانيت، الفاظ و ادبيات مؤدبانه استفاده کند.

۲۴- از ادب و تربيت دوست سوء استفاده نکند.

۲۵- اگر قراراست داستاني را بگويد، همه را بگويد يعني به طور مثال ۲۰ درصد آن را مخفي نکند.

۲۶- تاريخ تولد او را بداند و حداقل يادداشتي ماندني بفرستد.

۲۷- به خاطر پول بيشتر و موقعيت بهتر، به او خيانت نکند.

۲۸- براي گوشزد کردن موردي، اگر لازم باشد 5 سال صبر کند.

۲۹- هوش و تشخيص او را دستکم نگيرد.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 117
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

photo_2017-03-09_10-05-05.jpg

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس