گمشـــده
گمشــــــــــــــــــــده
توحالو هوای خودم بودم و خیره به گنبد امام رضا (علیه السلام) که صدای گریه ی یه پسر بچه ی ۵-۶ ساله نظرمو به خودش جلب کرد، انگار گم شده بود ،رفتم بغلش کردم و گفتم چی شده عزیزم ؟؟؟؟ باباتو گم کردی ؟؟؟؟ سرش را تکون داد و با گریه گفت اره با دیدن من آرام تر شده بود ، بش گفتم عیب نداره ،حالا با هم میریم بابات را پیدا میکنیم ،آخرین بار کجا دست بابات را گرفته بودی ؟ با اشاره ی دستش بهم نشون داد و گفت اونور ، زیاد دور نبود ،دستش را گرفتم و رفتیم سمت اونجا
هنوز به اون محل نرسیده بودیم که یهو دستمو ول کرد و داد زد “بـــــابــــایی” و دوید سمت یه آقا ،فهمیدم باباش را پیدا کرده ،باباش بچش را طوری بغل کرد که انگار دنیا را بهش داده بودن بعد اومد سمت من و ازم تشکر کرد بابت کمکم ، از هم جدا شدیم و من باز نشستم جلوی گنبد زیبای آقا امام رضا (علیه السلام) و همش صحنه ی رسیدن اون پدر و پسر جلو چشمم بود ، صحنه ی پر احساسی بود ، یاد حدیث زیبایی از امام رضا (علیه السلام) افتادم که فرمودند “امام مانند پدری دلسوز است”
یه بغض عجیب سراسر وجودمو فرا گرفت ، احساس گم شدن بهم دست داد ، یاد امام زمان (ارواحنافداه) افتادم و پیش خودم گفتم ای کاش منم پدرمو پیدا میکردم ،ای کاش حواسم به دنیا پرت نمیشد و دستم را از دست بابام رها نمیکردم …. گونه هام خیس شده بود ، همیشه فکر میکردم که منتظر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) هستم بعد از این ماجرا تازه فهمیدم که آقام منتظره که من برگردم همونجایی که دستم را از دستش ول کردم
” ذکرتعجیل فرج رمزنجات بشراست
” ما بر آنیم که این ذکـر جهانی بشود
? اللهم عجل لولیک الفرج ?
ن