اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

چکیده ای از حالات سكينه خاتون

21 آبان 1397 توسط سليمي بني

دوست دارم چکیده ای از حالات سكينه خاتون، مطالبی به عرض عزیزان برسانم كه با مطالعه اين مطالب در حالات آن بانوى بزرگوار، به شخصيت و مقام علمى و عالى او پى خواهيد برد.

                                         ولادت و نام‏

در مورد تاريخ ولادت اين بانوي بزرگوار سخني به ميان نيامده است منتهي با برخي قرائن مورخين حدود سال 50 ق. را هنگام تولد ايشان مي دادند. به عنوان نمونه امام حسين عليه السّلام خطاب به وي فرمود:» تو بهترين بانواني! «لذا در مي يابيم كه وي در كربلا بانويي رشيده بوده و بين ده تا سيزده سال، سن داشته است.

درباره نام اصلي ايشان نيز ميان تاريخ نويسان اختلاف نظر است. آمنه، اميمه و امينه از جمله نامهايي است كه گفته اند و برخي گزارشها نشان مي دهد كه اين امر در همان دوره نيز مورد اختلاف بوده است، اما آنچه همه بر آن اتفاق دارند اين است كه سكينه لقبي بوده كه به حضرت سكينه داده شده است. برخي گفته اند اين لقب را مادرش رباب براي او برگزيد. او فرزند امام حسين عليه السلام و رباب است.

                                      رباب مادر سكينه‏

مادرش رباب دختر امرء القيس بن عدى است كه رئيس بكر بن وائل بود در روز جنگ‏ (ملح‏ ) در دوران جاهليت، نصرانى بود و در زمان عمر بن الخطاب مسلمان شد و هنوز نمازى نخوانده بود كه عمر به او ولايت ناحيه‏ اى داد نخستين روزي كه امري‏ءالقيس بن عدي، رئيس قبيله بكر بن وائل اسلام آورد اميرالمؤمنين علي عليه‏السّلام دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسّلام را نزد وي برد و فرمود:» يا عم؛ من علي بن ابي‏طالب پسر عمو و داماد رسول خدا هستم و اين دو نيز فرزندزادگان اويند. ما ميل داريم كه با تو پيوند خويشاوندي برقرار كنيم.

امري‏ءالقيس در پاسخ گفت: ياعلي، من سه دختر دارم. نخست «محيات» كه او را به تو تزويج مي‏كنم و ديگر «سلمى» كه وي را به نكاح حسن در مي‏آورم و بعد «رباب» كه او را با پيوند با حسين خرسند مي‏سازم.از پيوند امام حسين عليه السلام با رباب، «آن بانوي جليل‏ القدر» حضرت سكينه خاتون به دنيا آمد، و نام مادر گرامي رسول خدا صلي الله عليه و آله حضرت آمنه عليهاالسّلام را بر او نهادند.


( امري‏ء و القيس از شعرا و اديبان بي‏نظير عصر جاهليت بود كه سروده‏ هايش سال‏ها در زمرة معلقات سبعه بر ديوارهاي كعبه آويخته مي‏شد. وي نصراني بود و در عهد عمر بن خطاب اسلام آورد).

سكينه و عبدالله كه در كتب مقاتل از آن به نام علي اصغر عليه السّلام ياد مي شود هر دو از رباب بودند.

رباب بانويي باشخصيت و بزرگوار بود. درباره شخصيت اين بانو و جايگاهي كه در نگاه امام حسين عليه السّلام داشت همين بس كه آن حضرت علاقه و احترام خويش به رباب و نيز سكينه دختر او را اين گونه بيان مي كند: به جان تو سوگند من خانه اي را دوست دارم كه در آن سكينه و رباب باشند. آن دو را دوست دارم و همه مالم را براي آنان بذل مي كنم و هيچ ملامتگري نيز حق سرزنش مرا ندارد.

رباب كه در كربلا نيز حضور داشت و پس از شهادت حسين عليه السّلام با كس ديگري ازدواج نكرد و گفته اند حتي زير سقف نيز جاي نگرفت تا آنكه پس از يك سال، غم جانكاه اين مصيبت، او را از پاي در آورد و در مدينه درگذشت.

هشام گويد: رباب از بهترين و فاضل‏ترين زنان بود و پس از شهادت امام حسين عليه السّلام او را خواستگارى كردند، گفت: پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پدر شوهرى نخواهم، و در روايت است كه رباب اين مرثيه را براى امام حسين عليه السّلام گفته است:

آن كه نورى بود پرتوخيز، اندر كربلا كشته شد بى دفن و عريان افتاده سر جدا سبط پيغمبر خدايت نيك پاداشى دهد از من و ميزانت از خسران و كم بودى رهد كوه سختى بودى و من در پناهت بى گزند بر سر ما سرورى با مهر و دين و ارجمند كى يتيمان و گدايان را نوازد بعد تو؟ كى به مسكينان دهد مأوى و زر مانند تو؟

من نمى‏ جويم به حق صهرى ديگر بعد از شما تا به زير خاك و شن پنهان شوم بى اقربا.

در وقايع مجلس عبيداللَّه بن زياد گفته شده كه: سر مقدّس را برداشت و اين شعر را سرود: وا حسينا فلا نسيت حسينا … الخ.

جزرى گفته: همراه حسين، زوجه‏ اش رباب دختر امرء القيس بود و او مادر سكينه است و با اهل حرم او را به شام بردند و به مدينه برگشت، اشراف قريش خواستگار او شدند و گفت: پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پدر شوهرى نخواهم؛ و يك سال ماند و زير سقف خانه نرفت تا كاهيده شد و از غصّه مرد، و گفته‏ اند كه يك سال بالاى قبر آن حضرت ماند و به مدينه آمد و از غم مرد.[1]

حضرت سكينه در دامان اين پدر و مادر رشد كرد و در اين محيط معنوي در كنار عمه بزرگوار خود زينب و برادر عزيزش امام سجاد عليهما السلام به درجات عالي رسيد. اين محيط مساعد در شكل گيري شخصيت انساني و اجتماعي و الهي او تأثيري ديگر داشت. او شاهد ماجراهاي غمبار كربلا بود و به قراري كه سيد

                              سکینه در حادثه کربلا

سكينه در حادثه كربلا همراه پدرش امام حسين عليه السلام حضور داشت و شاهد شهادت ايشان بوده و پيكرش را در آغوش كشيده است. ايشان با اسرا و سرهاى شهيدان به كوفه و سپس به شام برده شد و بعد با برادرش امام زين العابدين عليه السلام به مدينه بازگشت. و روايت شده هنگامى كه زنان اهل بيت بر يزيد وارد شدند او به رباب گفت: ام سكينه تويى كه حسين درباره تو و دخترت گفت: به جانت قسم خانه اى كه در آن سكينه و رباب هستند دوست مى دارم؟ او پاسخ داده آرى.

سيد ابن طاوس نوشته است سكينه پس از شهادت پدرش و احتمالًا در غروب عاشورا جسد پاره پاره پدر را در بغل گرفت.

خانم سكينه عليهاالسلام پس از بازگشت از اسارت، در خانه امام سجاد عليه السلام زندگي مي كرد؛ خانه اي كه صاحب آن براي گريه بر سيدالشهدا روز و شب نمي شناخت. زماني كه از امام مي خواستند كمتر بگريد تا چشمانش آسيب نبيند، مي فرمود: چگونه نگريم در حالي كه ديدم خواهران و عمه هايم در عصر عاشورا از اين خيمه به آن خيمه مي دوند؟! در چنين فضايي بود كه او آموخت چگونه بايستي راه و پيام امام حسين عليه السلام را تبليغ كند.

در واقع سكينه در خانداني بزرگ كه خداوند مقامشان را رفعت بخشيده بود، رشد نمود. تمسّك به راه مستقيم الهي و تبعيّت از احكام حيات بخش قرآن، او را به كمال انسانيّت رسانيد و سبب شد هم طراز عقيله بني هاشم، زينب كبري عليها السلام از پيام آوران كربلا گردد؛ به طوري كه دشمنان به شخصيّت با صلابتش معترفند و دوستداران اهل بيت عليهم السلام به وجودش مفتخر.

اخلاق نيك و خصال پسنديده اين بانوي نمونه، وي را در نظر پدر كه مربّي صالح و كاملي بود، عزيز نمود و چون ستاره اي فروزان در آسمان خاندان امام درخشيد و همه را شيفته رفتار شايسته خود كرد. امام حسين عليه السلام كه آگاه به ضمير انسان ها و معيار سنجش اعمال است، سكينه را با زيباترين لقب، يعني «خيرة النّساء» خواند و با عنايتي خاص مقام و منزلت وي را در مواقف بسيار، بر ديگران آشكار نمود.

دلبستگي و مهر امام نسبت به سكينه، در آخرين خداحافظي از خيمه ها، قابل توجّه و تأمّل است. وقتي آن حضرت نزديك خيمه ها رسيد، فرمود: «اي زينب! اي امّ كلثوم! اي سكينه! عليكنّ منّي السّلام.»

چون اهل بيت صدايش را شنيدند، براي وداع گرداگرد امام حلقه زدند. علاقه فراوان سكينه به پدر، عنان اختيار را از كفش ربود، دست هايش را بر سر فرود آورد و گفت: پدرجان! آيا تن به مرگ داده اي كه اين گونه خدا حافظي مي كني؟ ما، بعد از تو به چه كسي پناهنده شويم؟

سخنان عاطفه برانگيز دختر، بر قلب پدر، سنگين آمد و از بي تابي فرزندش گريست و فرمود: «اي نور ديده ام! چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد؟»

صحبت هاي امام براي سكينه كه بوي فراق و تنهايي مي داد، او را از جمع حاضر جدا كرد و در حالي كه آرام آرام مي گريست، به گوشه خيمه رفت! شايد قصدش اين بود كه قلب پدر را بيش از اين غصّه دار نكند. امام حسين عليه السلام با مشاهده اين وضع از اسب فرود آمد و سكينه را نزد خويش خواند و او را به سينه‏ چسباند و اشك هايش را پاك نمود و فرمود: «اي سكينه! بدان كه بعد از من گريه زيادي در پيش خواهي داشت؛ اما تا هنگامي كه جان در بدن دارم، با اين اشكِ جانگدازت، دلم را آتش نزن! آن زمان كه كشته شدم، تو كه بهترين زنان هستي، سزاوارترين فرد به گريستن بر مني!»

لفظ جمع در اينجا، بيانگر اين است كه سكينه جزء بانواني است كه دليلي واضح بر بالابودن مقامشان وجود دارد، مانند حضرت زهرا عليها السلام و زينب عليها السلام.    

                             سكينه در كاروان كربلا

سكينه بلاياي سنگين روز عاشورا را با دلي استوار و اراده اي پولادين تحمّل نمود. اين توان، برخاسته از باطن پاك و توجّه كامل او به ذات احديّت بود، همان گونه كه امام حسين عليه السلام درباره اش فرموده: «دخترم، دائم محو جمال الهي است.» مطمئنّاً اگر امام بردباري او را محك نزده بود و به درجه ايمانش واقف نبود، او را همراه خويش به سفري پرحادثه نمي برد تا مبادا از آن حوادث دهشت بار روحش متزلزل شده و دينش دستخوش دگرگوني گردد. سكينه به مرتبه اي از يقين و رضاي الهي رسيده بود كه كشته شدن پدر و برادرها و عموها را ديد، اما لب به شكايت نگشود و آن مصائب را لطف الهي دانست.

وي نظاره گر وقايع عاشورا بود. او نداي كمك خواهي پدرش را كه مظلومانه يار و ياور مي طلبيد، شنيد و با تمام وجود، درد بي كسي مادر، خواهر، عمّه ها و زنان را چشيد و با اينكه در اوان جواني بود، سرپرستي دختران كوچكتر از خود را به عهده گرفت و به دلداري آنها پرداخت. با آنكه عطش تا عمق وجودش پنجه افكنده بود، دليرانه مقاومت كرد و از بي آبي، شكوه ننمود.  


او پس از شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام بالينش حاضر شد و با سوز دل، نوحه سرايي كرد و زماني كه پدرش عمود خيمه عباس عليه السلام را كشيد، داغ سنگين اين مصيبت را در خود مخفي نگه داشت تا دشمن خيال نكند فرزندان حسين عليه السلام مرعوب شده و شكيبايي را از دست داده اند. او به خدا دل بسته بود، با صبر قرين بود و از راه مستقيم الهي خارج نشد.

سكينه از اوّلين افرادي است كه از شهادت امام مطّلع گرديد. وقتي اسب بي صاحب امام، با زين واژگون و شيهه زنان به سوي خيمه آمد، او به استقبالش رفت و با زبان حال، احوال پدر را جويا شد. او به اين فكر مي كرد كه: آيا لحظه آخر به امام آب دادند يا خير؟ بغضِ فروخورده اش يكباره به خروش تبديل شد و فرياد برآورد كه: واقتيلاه! واابتاه! واحسيناه! واحسناه! و واغربتاه!

زماني كه دشمن، او و ديگر زنان را به قتلگاه برد تا از كنار كشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پيكر خونين پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طوري گريست كه دوست و دشمن گريان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهديد دختر امام حسين عليه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقيه مصيبت ديدگان به اسارت برند.

ايشان با اسرا و سرهاى شهيدان به كوفه و سپس به شام برده شد و بعد با برادرش امام زين العابدين عليه السلام به مدينه بازگشت.


                                      تبليغ در اسارت‏

حفظ ارزش هاي ديني، جزء اهداف مقدّس رهبران الهي است. آنها در نشر آيين محمّدي به اقتضاء زمان و مكان كوشيده اند. فرزندان اهل بيت عليهم السلام نيز چون اجداد خويش با پيش گرفتن روش صحيح در ميدان رويارويي حقّ و باطل، دشمن را رسوا نموده و با پاسداري از خون شهيدان، هدف مقدّس آنها را زنده نگه داشته اند.

دختر امام حسين عليه السلام مي دانست پدر بزرگوارش به خاطر امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با بدعت ها و انحرافات ديني و اجتماعي قيام نموده، بنابراين ديدن سر بريده امام بر نيزه، او را نگران نساخت؛ اما وقتي چشم نامحرمان به ساحت مقدّس اهل حرم افتاد، كوشيد از آن نگاه ها در امان بماند.

سهل بن ساعد انصاري- از اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم- در چگونگي ورود اهل بيت عليهم السلام به شام مي گويد:

من قصد رفتن به بيت المقدّس را داشتم. چون نزديك شام رسيدم، ديدم مردم، شهر را آذين بسته و به جشن و سرور پرداخته اند. سؤال كردم: آيا براي شاميان عيدي هست كه من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنيدم: اي پيرمرد! از بيابان آمدي؟ گفتم:

من سهل بن ساعدي هستم و رسول خدا را ديده ام. گفتند: عجب است كه آسمان، خون نمي بارد و زمين، اهلش را فرو نمي برد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: اين، سر حسين است كه از عراق هديه آورده اند! جلوتر رفتم، پرچم هايي ديدم كه در بين آنها سري بر نيزه است. او شبيه ترين افراد به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بود و پشت سر آن، بانواني بر شتراني بي پوشش سوار بودند. نزديك تر رفتم. از نخستين زن پرسيدم: كيستي؟ گفت: من سكينه، دختر حسينم. گفتم: من سهل ساعدي از اصحاب جدّت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم هستم، اگر حاجتي داري برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به تماشاي آن بپردازند و چشمانشان به حرم پيامبر نيفتد! سهل مي گويد: من نزد آن نيزه دار رفتم و مبلغي به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان ببر. و او پذيرفت.       ( نفس المهموم، ص 205).

آري، همچنان كه جدّه اش حضرت زهرا عليها السلام تا لحظه هاي آخر زندگي به پاسداري از فرامين الهي كوشيد و در نظر هيچ نامحرمي ظاهر نشد، او نيز در بحراني ترين لحظات حيات، تابع دستورات الهي بود؛ گرچه حوادث آن روزها كافي بود تاكوه را از هم بپاشد و زمين و آسمان را درهم كوبد.

اسيران آل رسول را در حالي كه به ريسمان بسته شده بودند و از ميان جمعيت عبور مي دادند، وارد مجلس يزيد كردند. جفاكاران شام كه از بزرگي، شكوه و ابّهت آنها در شگفت مانده بودند، پرسيدند: شما چه كساني هستيد؟ سكينه فرمود: ما اسيران، از خاندان محمّد صلي الله عليه وآله وسلم هستيم![2]

تبليغ روشنگرانه، با بيان موجز و مختصر جهت بيداري خفتگان در غفلت، از رسالت هاي مهمّ بازماندگان واقعه عاشورا بود. دختر امام حسين عليه السلام با سخن كوتاه «ما اسيران آل محمّديم»، مردمِ مسخ شده از تبليغات پوچ و پرهياهوي يزيد را به تفكّر واداشت كه: اگر اينها آل محمّدند، چرا اسير شده اند؟ بنابراين، يزيد در مواقف مختلف با اقدامات سنجيده و درستِ وابستگان امام عليه السلام رسوا مي شد و جوانه هاي هوشياري در دلها و افكار مردم شام روييدن آغاز مي كرد.

حضرت سكينه علاوه بر بيدارگري هاي غير مستقيم، در برابر ديد همگان مقابل ظالمان مي ايستاد. وي وقتي سر بريده فرزند زهرا عليها السلام را مقابل يزيد مشاهده كرد كه او با جسارت بدان هتاكي مي كند و شعر پيروزي مي سرايد، فرياد برآورد و گفت:

به خدا، سخت دل تر از يزيد نديدم و كافر و مشركي بدتر و جفاكارتر از او نيست.   

آنگاه كه يزيد در مورد پدرش گفت: حسين، حق را منكر شد و قطع رحم نمود و در رياست و رهبري با من ستيز كرد. در پاسخش فرمود: اي يزيد! از كشتن پدرم خوشحال نباش! او مطيع خدا و رسول بود و دعوت حق را اجابت كرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولي روزي خواهد آمد كه تو را بازخواست مي كنند، خود را براي پاسخگويي آماده كن! ولي تو چگونه مي تواني‏ پاسخ دهي؟ (منتخب، طريحي، ص 457).

دختر امام حسين عليه السلام دريافته بود كه ستمگران يزيدي و ناسپاسان كوفي براي اسيران حُرمتي قائل نيستند و يزيد ظالم به جز انتقام گيري از امام و ذرّيه اش هدفي ندارد. مصيبت دشت نينوا و شهادت پدر و برادرها عواطف وي را تحت تأثير قرار داد؛ به ويژه زماني كه يزيد ملعون بر لب و دندان امام چوب زد و با آن ضربه ها، روح و روان ريحانه بتول را جريحه دار نمود. او به ناچار همراه خواهرش (فاطمه) به دامن عمّه شان زينب پناهنده شده و گفتند:

«يا عمّتاه انّ يزيداً أيَنْكِتُ ثنايا ابينا بقضيبه؛ عمّه جان! يزيد با چوبدستي دندان هاي پدرمان را مي زند.»

و اين استمدادطلبي، حكايت از اين دارد تا عمّه نگذارد او چنين كند! نفس فاطمي و علوي، دختر علي عليه السلام آنها را به آرامش دعوت نمود و غيورانه در مقابل يزيد ايستاد و فرمود: آيا چوب مي زني؟ دستت بشكند! اين سر و صورت از چهره هايي است كه سال هاي طولاني براي خدا سجده كرده است -

                                   رؤياي حضرت‏

حضرت سكينه عليها السلام مي گويد:

در يكي از شب ها كه در شام بودم، خوابي ديدم طولاني. در آخر آن خواب، زني را مشاهده كردم كه دست بر سر نهاده و نالان است. پرسيدم: اين بانو كيست؟ گفتند:

فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است! گفتم: به خدا، نزد او مي روم و از آنچه با ما كردند، به وي شكايت مي كنم. پس نزد او رفته، مقابلش ايستادم و گريستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را منكر شدند، جمع ما را از هم جدا كردند و حُرمت ما را نگه نداشتند! مادرجان! به خدا، پدرم حسين را كشتند!

پس آن بانو به من فرمود: سكينه جان! ديگر سخن مگو كه دلم را سخت لرزاندي و قلبم را پاره كردي! اين پيراهن پدر تو است، آن را نگه داشته ام تا زماني كه خدا را ملاقات كنم! 


                             بازگشت به كربلا و مدينه‏

اوضاع و احوال اجتماعي با سخنراني ها و بيدارگري هاي اهل بيت عليهم السلام تغيير يافت؛ يزيد سمبل جنايت و غاصب حقّ امام شناخته شد و مورد نكوهش و لعن مردم واقع گرديد. ماندن اسيران در شام، سبب سرنگوني حكومت ظالمانه يزيد مي شد و آبروي بني اميه را بيش از پيش، از بين مي برد؛ بنابراين يزيد تصميم گرفت هرچه زودتر مقدّمات بازگشت خاندان امام عليه السلام را به مدينه فراهم كند.

سكينه، همراه با ديگر اسيران به سوي مدينه رهسپار شد. وقتي كاروان اسيران به عراق رسيدند، از راهنما خواستند از كربلا برود تا آنها به زيارت عزيزانشان بپردازند.

در مدّت سه شبانه روز كه اهل بيت عليهم السلام در كربلا بودند، روز و شب به نوحه خواني مي گذشت و گريه و زاري مي كردند و از كنار قبري به كنار قبري ديگر مي رفتند.[3]

هنگام ترك آن سرزمين، سكينه بسيار گريست و بانوان را به وداع با مرقد شريف امام فراخواند و چنين نوحه سرايي كرد:

اي كربلا! با تو در مورد پيكري وداع مي كنيم كه بدون غسل و كفن در اين مكان دفن شد! اي كربلا! ما همراه امينمان (امام سجّاد عليه السلام) با تو وداع مي كنيم، در مورد حسيني كه روح پيامبر و روح وصيّ او حضرت علي عليه السلام بود.[4]

اي كربلا! با تو در مورد پيكري وداع مي كنيم كه بدون غسل و كفن در اين مكان دفن شد!

وقتي سكينه عليها السلام به مدينه رسيد، همراه زنان بني هاشم جامه سياه پوشيد و مجلس عزا برپا نمود و با نقل حادثه خونين كربلا از نهضت جاوداني امام حسين عليه السلام دفاع كرد. مجالس وعظ و سخنراني او موجب بيداري وجدان هاي به خواب رفته و شناخت راه سعادت براي انسان هاي مشتاقِ هدايت شد. دختر امام حسين عليه السلام همراه مادرش رباب، عمّه ها و ديگر بانوان، مورد توجّه مردم مدينه بود. مشكلات مردم به دست آنها حل مي گرديد و خوشه چيني از خرمن سبز تعاليم حسيني و مكتب رهايي بخش اسلام به وسيله آنها براي مردم محقّق مي شد.

گذران روزها، ماه ها و سال ها، خاطره سوزناك كربلا را از ذهن مسافران اين سفر پربلا پاك نكرد. زنان هاشمي جلسات عزاداري را قطع نكردند و با حزن و اندوه، آن روزها را به ياد مي آوردند. امام صادق عليه السلام فرمود:

هيچ بانوي هاشمي، سرمه به چشم نكشيد و خضاب نساخت و از خانه هيچ فرد بني هاشم تا پنج سال دودي بلند نشد تا اينكه عبيدالله بن زياد به هلاكت رسيد.[5] خانم سكينه عليها السلام در خانه امام سجّاد عليه السلام زندگي مي كرد؛ خانه اي كه صاحب آن براي گريه بر «سيّدالشّهدا» روز و شب نمي شناخت. زماني كه از امام مي خواستند كمتر بگريد تا چشمانش آسيب نبيند، مي فرمود:

چگونه نگريم در حالي كه ديدم خواهران و عمّه هايم در عصر عاشورا از اين خيمه به آن خيمه مي دوند؟!

به اين ترتيب، حضرت سكينه عليها السلام در مدّت عمرش در شهر پيامبر و در منزل برادرش، امام سجّاد عليه السلام زندگي كرد و به ترويج و نشر راه امام حسين عليه السلام پرداخت.

 


                                 شخصيت علمى و اخلاقى‏

حضرت سكينه عليهاالسّلام طبعى لطيف داشت و يكي از خصوصيات بارز ايشان تسلط به ادبيات و اشعار عرب بوده است و خود نيز اشعار فصيح و بليغي مي سرود. خبرگي او به شعر تا آنجا بود كه شعرا سروده هاي خويش را براي داوري نزد او مي آوردند تا قضاوت كند كه كدام يك برتر است و به قضاوت او نيز رضايت مي دادند.

در مورد عبادت و مقام معنوي حضرت سكينه عليهاالسّلام امام حسين عليه السلام فرمود: «و اما سكينه فغالب عليها الاستغراق مع الله فلا تصلح لرجل» اما سكينه آن چيزي كه بر او غلبه دارد اشتغال كامل با خداوند است، لذا مناسب هيچ مردي نيست.

 دختر امام حسين عليه السلام از شجاعتي قابل تحسين برخوردار بود. وي در برابر ظالمان سكوت نمي كرد و به انجام تكاليف الهي همت مي گمارد. او از هياهوي تبليغاتي هراسي به دل راه نمي داد و با صلابت فاطمي دشمن را خوار و رسوا مي نمود، با دليل و منطق سخن مي گفت و حقانيت خويش را به اثبات مي رساند. وي وقتي سر بريده فرزند زهرا عليهاالسلام را مقابل يزيد مشاهده كرد كه او با جسارت بدان هتاكي مي كند و شعر پيروزي مي سرايد، فرياد برآورد و گفت: به خدا، سخت دل تر از يزيد نديدم و كافر و مشركي بدتر و جفاكارتر از او نيست.

بر اساس روايات او صاحب روشى پاكيزه و انديشه اى كامل در زندگي، و در زيبايى و ادب و كرامت و سخاوت مندى داراى منزلتى بزرگ بود.

علامه مجلسى در باره كمك او به مستمندان روايت كرده است، هنگامى كه‏ على بن الحسين عليهما السلام قصد حج كرده بود، خواهرش سكينه هزار درهم به ايشان داد تا به حومه حره برده و ميان مساكين توزيع كند.

از ايشان در كتب روايي شيعه احاديثي نقل شده است و ايشان را به عنوان راوي حديث نام برده اند.

                                     ازدواج‏

ازدواج اين بانوي بزرگوار نيز در تاريخ مبهم است، اما آنچه از نظر برخی پژوهشگران شيعه مورد پذيرش است ازدواج سكينه عليه السلام با پسر عمويش عبدالله بن حسن عليه السلام است. البته ازدواج با مصعب بن زبير از نظر سياسى نيز در تاريخ مطرح است و در نگاه خانم بنت الشاطي از نظر شيعه پذيرفته شده است و نه بيش از آن.

                                           وفات‏

حضرت سكينه عليها السّلام سيدة النساء عصر خويش بود و روز پنج‏شنبه، پنجم ماه ربيع‏ الاول سال 117 ه‏د ق در مدينه وفات كرد.[6]

ابن خلكان تاريخ دقيق آن را همان پنجشنبه 5 ربيع الاول اين سال نوشته است.

بدين ترتيب سكينه (س) هنگام وفات حدود 67 تا 70 سال سن داشته است. وفات او در مدينه و در زمان حكومت هشام بن عبدالملك در حالي كه خالد بن عبدالملك حاكم مدينه بود اتفاق افتاد.

آرامگاه آن بانوي گرامي در قبرستان بقيع (مدينه) است؛

گويند وي هنگام انجام عمره، در مكّه رحلت كرده است قبر او را در ناحيه زاهر كه در مسير عمره قرار دارد شمرده اند .. و گروهي‏ نيز بر اين باورند كه: آرامگاه او در مقبره باب الصّغير (دمشق) مي باشد، كه هم اكنون زيارتگاه شيعيان مي باشد …[7]

ابو الفرج گويد: مادر امّ اسحاق (

جرباء

) دختر قسامة بن طى بود، او را از بس زيبا بود (جرباء) لقب كرده بودند زيرا هر زن زيبائى هم كه پهلويش بود در برابر او زشت‏

مى‏ نمود، امّ اسحاق پيش از امام حسين عليه السّلام زوجه حسن بن على بن ابى طالب عليه‏السّلام بود و چون وفاتش رسيد، به برادرش امام حسين عليه السّلام گفت:

من از اين زن راضى هستم و چون وفات كردم مبادا از خانه شما برود، پس از عدّه‏ اش او را تزويج كن؛ و چون امام حسن عليه السّلام وفات كرد، امام حسين عليه السّلام او را تزويج كرد، و براى امام حسن عليه السّلام طلحه را زائيده بود كه بى‏ نسل مرد.

در تقريب ابن حجر است كه: فاطمه بنت الحسين ( که از ام  اسحاق برای امام حسین علیه السلام متولد شد) ثقه است و در طبقه چهارم راويان است و پس از سال يكصد هجرى در پيرى وفات كرده. شيخ مفيد) ره (گويد: حسن بن حسن از عمويش امام حسين عليه السّلام يكى از دو دخترش را خواستگارى كرد و امام حسين عليه السّلام فرمود: دخترم فاطمه را كه به مادرم فاطمه بنت رسول اللَّه صلّى الله عليه و آله و سلم شبيه‏تر است به تو مى‏ دهم.

درگذشت سكينه عليهاالسلام در زمان امامت‏ حضرت صادق‏ عليه السلام اتفاق افتاده است.

ابو الفرج اصفهانى گويد: سكينه با دختر عثمان در مجلس ماتمى بودند، دختر عثمان گفت: منم دختر شهيدم، سكينه ساكت بود و مؤذّن گفت: اشهد انّ محمدا رسول اللَّه، سكينه به او فرمود: اين پدر من است يا پدر تو؟! دختر عثمان گفت: من هرگز به شما فخر نكنم. دميرى از «فائق» نقل كرده كه گفته: سكينه دختر امام حسين عليه السّلام نزد مادرش رباب آمد و مى‏ گريست و كودك بود، مادرش گفت: تو را چه مى‏ شود؟ گفت: زنبوركى با نيش كوچكش مرا گزيد.

سبط ابن جوزى از سفيان ثورى روايت كرده كه على بن الحسين مى‏ خواست به سفر حج يا عمره رود و خواهرش سكينه سفر؟ سفرى به بهاى هزار درهم براى او آماده كرد و فرستاد و آن حضرت در ظهر حرّه) همان نزديك مدينه (آن را به فقرا تقسيم كرد.

ابن شهر آشوب در «مناقب» گويد: چون امام حسين عليه السّلام شهيد شد، هفتاد و چند هزار اشرفى مقروض بود و على بن الحسين) عليه السلام (براى وام پدر غمنده بود و خوراك و نوشيدن و خواب در بيشتر اوقات نمى‏ توانست؛ كسى را در خواب ديد كه به او گفت: از دين پدر غم مخور كه خدا به مال نحيس آن را ادا كرده، على عليه السّلام فرمود: در اموال پدر خود مالى به اين نام نمى‏ شناختم، و شب دوم هم همين خواب را ديد و از كسان خود پرسش كرد، يكى از زنان خانواده‏ اش گفت: پدرت بنده‏ اى رومى به نام «نحيس» داشت كه در «ذى خشب» براى او چشمه‏ اى بيرون آورد، حضرت از آن خبر گرفت و به او اطّلاع دادند. چند روز بعد، وليد بن عتبه بن ابى سفيان خدمت حضرت فرستاد و پيغام داد: به من گفته‏ اند پدرت در» ذى خشب «چشمه‏ اى به نام «نحيس» دارد، اگر خواهى بفروشى، من خريدارم، حضرت فرمود: آن را به اداى دين امام حسين عليه السّلام مى‏ فروشم، و مقدار دين را به او تذكّر داد، او هم به همان بهاء آن را گرفت و حقّا به شب شنبه را براى سكينه استثناء كرد.[8]

سكينه خانم مي گويد:  وقتي پيكر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بريده اش اين ندا را شنيدم كه مي گفت:


شيعتي ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذكروني او سمعتم بغريبٍ او شهيدٍ فاندبونى‏ [9] شيعيان من! هر زمان كه آب گوارايي نوشيديد، مرا به ياد آوريد و اگر سرگذشت غريب و شهيدي را شنيديد، بر من بگرييد!

يعنى مرا و تشنگى و تشنه به شهادت رسيدن مرا، فراموش ننمائيد امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف هم در ساعت اول ظهورش كه با صداى امامت به تمام پهنه دشت گيتى اعلام خواهد نمود يكى هم مى‏ فرمايد: ألايا اهل عالم قتل جدّى الحسين عطشاناً آگاه شويد اى جهانيان جدّم حسين لب تشنه به شهادت رسيد.

تشنه شهيد شدن آن بزرگوار در كنار درياى فرات مصبتى جانگاه و دلخراشيست كه هيچ وقت نبايد فراموشش كرد.

ألالعنة اللّه على القوم الظالمين و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.

(منابع )


(1) منتخب، طريحي، ص 457.

[2] - نفس المهموم، ص 206.

[3] - مقتل الحسين( ع)، مقرّم، ص 471.

[4] - معالي السّبطين، ج 2، ص 198.

[5] - بحارالانوار، ج 10، ص 293.

[6] -  سفينة البحار، محدث قمي، ج 4، ص 214.

[7] -  رياحين الشريعه، ج 3، ص 280 و 281.

[8] -  تاريخ يعقوبي، يعقوبي.

[9] - مصباح، كفعمي، ص 376.

(10)  نفثه المصدور، ص 276).


(11)4. لهوف، سيد بن طاووس.

(12)  گلستان سخنوران (شامل 110 مجلس سخنرانى مذهبى)، ج‏2، ص: 735 ببعد.


اسناد و مدارک دیگر

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت

نظر از: زكي زاده [عضو] 
  • مائده

سلام
خدا قوت
دعوتید


http://maedeh.kowsarblog.ir/

1397/08/23 @ 21:56


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

اشاره قرآن به مرکز دروغگویی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس