اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

من خودت را می‎خواهم

17 اردیبهشت 1396 توسط سليمي بني

 سلطان محمود غلام سیاهی به نام ایاز داشت که خیلی شیفته و علاقمند به او بود. سلطان سالی یک‌بار مهمانی خاصّی برگزار می‎کرد که فقط مقامات عالی کشوری و لشگری حضور داشتند و در پایان مهمانی هم به هر یک اجازه می‎داد چیزی از سلطان بخواهند و همانجا دستور می‎داد خواسته‎اش را به او بدهند. یک سال که این مهمانی را برگزار کرد و در پایان، هر یک از مقامات چیزی از قبیل پول و طلا و جواهر و باغ و زمین مزروعی و گلّه‎ی اسب و گاو و گوسفند از سلطان خواستند؛ در آخر نوبت به ایاز رسید که کنار دست سلطان نشسته بود. همه چشم دوخته بودند که ایاز با توجّه به اینکه می‎داند سلطان تا چه حد به او علاقمند است، چه چیزی از او خواهد خواست.

 سلطان رو به ایاز کرد و گفت: خوب، تو بگو چه می‎خواهی؟

 ایاز سرش را پایین انداخت و بعد از لحظه‎ای دستش را روی شانه‎ی سلطان گذاشت، یعنی من خودت را می‎خواهم. همه تو را برای نعمت‎ها و هدایایت می‎خواستند، ولی من خودِ تو را می‎خواهم.

  دوست اهل بیت علیهم السّلام، خدا و اولیائش را برای خودشان می‎خواهد، نه برای نعمت‎ها و عطاهایشان.

 خدایا خودت را به ما نشان بده، بگذار قلب ما دچار شما شود و غیر شما از دل ما برود.

منبع:

مصباح_الهدی /صفحه 1١٧

http://ahlevela.ir/pdf/mesbah.pdf

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

پیش بینی گروهک داعش _حضرت علی علیه السلام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس