روز پنجم ماه محرم
روز پنجم ماه محرم:
ابن زیاد، شبث بن ربعی را احضار کرد و شبث خودش رو فروخت و هزار نفر لشکر وسواره نظام هم فراهم کرد و آمد به سپاه عمر سعد ملحق شد.
روز ششم ماه محرم، لشکر عمرسعد بیست هزار نفر جمعیتش شد، بیست هزار نفرسواره نظام و ده هزار نفر پیاده نظام، لشکر عمر سعد جمعاً شدند سی هزار نفر! در برابر چند نفر؟
بعد از اینکه اقتدار نظامی را به رخ کشید؛ابن زیاد برای عمر سعد نامه هايي نوشت؛ که ببین من دیگر جای بهانه را برای تو نگذاشتم؛ که بخواهي با حسین نجنگی. سی هزار لشکر در اختیارت در برابر هفتاد نفر قرار دادم. بنابراین باید بجنگی و تعلل نکني.
بنا بر نقل برخی از تواریخ، امام حسین(ع) شبانه عمر سعد را به مذاکره در منطقه اي بین دو لشکر دعوت كردند. امام حسین(ع) با بیست همراه تشریف بردند و عمر سعد هم با بیست نفر آمد. منتهی وقتی که قرار شد خصوصی گفتگو شود هر دو هیجده نفر رو پس فرستادند. امام حسین(ع) حضرت علی اکبر و حضرت عباس (ع) را کنار خودشان را نگه داشتند و ان هیجده نفر دیگر را گفتند بروید. عمر سعد هم دو نفر را نگه داشت و هیجده نفر دیگر را پس فرستاد. یکی حفص كه پسر خود عمر سعد بود و دیگری یک غلام، این دو را نگه داشت، بقیه را گفت بروند.
مذاکرات شروع شد؛ حضرت به او توجه دادند که چه جنایت عظیمی را می خواهد مرتکب شود. عمر گفت من می ترسم، اگر این کار را نكنم ؛ابن زیاد خانه و زندگی ام را در کوفه ویران کند. حضرت فرمودند، من خانه اي به مراتب بهتر از آن برای تو خواهم ساخت. عمر گفت زن و بچه ام در تهدیدند. حضرت فرمودند زن و بچه هايت را هم ، من امانشان می دهم. پشت سر هم بهانه آورد و حضرت بهانه هارا گرفت.
اما عمر سعد خودش را به ملك ری فروخته بود. چون حکم فرماندهی را ابن زیاد برای عمر سعد نوشته بود و تهدید کرد؛ اگر حسین را نکشی و با حسین نجنگی، حکم را از تو پس می گيرم و نمی گذارم بروی. و این فرمانروایی ملک ری ، خیلی زیر دندان عمر سعد مزه کرد.
وقتی زیر بار نرفت؛ حضرت او را نفرین کردند و فرمودند، به زودی خدا تو را در رختخوابت خواهد کشت و امیدوارم خدای متعال در روز قیامت تو را به خاطر این جنایتی که خواهی کرد نبخشد؛ و به خدا سوگند امیدوارم که از گندم عراق هم جز اندکی نخوری گندم ری که هیچ. یعنی اصلاً چندی زنده نخواهی بود.
عمر سعد لعین برگشت به حضرت عرض کرد، که حالا گندم هم نخوردیم جو میخوریم. یعنی به حضرت جواب سربالا داد.
خولی ان چهره جنایتکار صحنة کربلا، که دشمنی و کینة عجیبی نسبت به اهل بیت و ابا عبدالله عليه السلام داشت؛ از این جلسة مذاکرة عمر سعد با امام حسین(ع) مطلع شد. به ابن زیاد گفت، که چه نشسته اي! عمر سعد با حسین مماشات می كند؛ با هم جلسه شبانه می گذارند؛ صحبت میکنند؛ عمر سعد آدم اهل جنگ نیست؛فرماندهی لشکر رابه من بده، من می دانم چه کار کنم.
نامه به ابن زیاد رسید. ابن زیاد در پاسخ به نامة خولی، به عمر سعد نامه اي نوشت. و در این نامه است؛ که گفت عمر سعد بین حسین و آب، مانع شود و اجازه ندهد که قطرهای آب ، دیگر حسين بتواند بدست آورد.
که با رسیدن این نامة تهدید آمیز ابن زیاد،عمر سعد عَمربن حجاج رابا پانصد نفر سواره، مأمور حفاظت از شریعة فرات کرد و راه دسترسی به فرات را با این لشکر پانصد نفره بر امام حسین (ع) بست.
وقتي كه راه بسته شد؛ عبدالله بن حصین که ظاهراً پسر همان حصین بن نمیر باشد؛ خطاب به امام حسین (ع) فریاد زد و گفت، حسین این آب فرات را میبینی ، که از زلالی همرنگ آسمان است ، آبی رنگ است؛به خدا قطرهای از این آب را نخواهی نوشید تا اینکه از تشنگی هلاک شوی و بمیری!
اباعبدالله الحسین(ع) در پاسخ او نفرینش کردند فرمودند: اللهّم القتُلهُ عطشا و لا تغفره أبدا (خدایا این عبدالله بن حصین را از عطش بکش و هرگز او را مورد مغفرت خودت قرار نده ). که بعد از ماجرای کربلا، این عبدالله بن حصین به بیماری استسقاء مبتلا شد. مدام مشک آب می خورد و می گفت، میسوزم و بالاخره هم از همین بیماری هلاک شد و به درک واصل شد.
استاد مهدي طيب - ١٨ آذر ٨٩