روز هشتم محرم:
روز هشتم محرم:
روز هشتم محرّم، عمر سعد نامه اي به إبن زیاد نوشت، که حسین قبول کرده است برگردد و مثل یک شخص عادی زندگی کند؛ متعرّض دستگاه بنی امیّه و حکومت یزید نباشد. یا این کار را کند؛ یا اینکه خودش به شام برود و مستقیماً با یزید مواجه شود و بنشینند با هم صحبت کنند و به توافق برسند. من مشکل را حل کردم؛ نیازی به جنگ کردن نیست.
وقتی این نامه به إبن زیاد رسید، بنا به آنچه نقل شده است،إبن زیاد اوّل از این نامه استقبال کرد؛ گفت خیلی خوب است. زیرا بدون اینکه این مُعزَل و این درگیری پرمسأله و پرتَنِش را با حسین داشته باشیم، اینگونه مشکلمان حل می شود. در واقع إبن زیاد، تلّقی به قبول کرد.
شمر در همان مجلس گفت إبن زیاد! گول این حرفها را نخور! حسین الآن در چنگ تو است. الآن تو بر حسین مسلّطی. هر کار بخواهی میتوانی بکنی. حسین را رها کنی، برگردد، فردا تو در موضع ضعف خواهی بود؛ حسین در موضع قدرت. دست تو به او نخواهد رسید. چه خواهد کرد؛ خدا می داند. و چه بلایی سر تو خواهد آورد؛ خدا می داند. بنابراین فریب این حرفها را نخور. همین جا کار را یکسره کن.
إبن زیاد،تحت تأثیر القائات شمر نامه اي به عمر سعد نوشت و نامه را هم به دست خود شمر داد؛ و گفت برو تحویلش بده.
و نامه این بود: عمر سعد! اگر حسین حاضر است خودش را تسلیم تو کند، که آنها را کَت بسته به کوفه، نزد من بیاوری و تحویل من دهی؛ مشکلی نیست. لازم نیست بجنگی. آنها را زنده زنده دستگیر کن و بیاور تحویل من بده.
و اگر حاضر نیست تسلیم من شود؛ با آنها بجنگ. همهی آنها را بکش. جنازههایشان را مُثلِه کن و با اسب بر پیکر آنها بِتاز. اگر این کار را میکنی فَبها. ولی اگر این کار رانمیکنی، و حاضر نیستی حسین و اصحابش را بکشی؛ از فرماندهی عزل هستی و حکم فرماندهی متعلّق به شمر است. لشکر را تحویل شمر بده.
عمرِ سعد که مقام فرماندهی لشکر از یک طرف، و وعده ي حکومت رِی از طرف دیگر، به شدّت برای او جذّابیت داشت؛ اینجا بود که تصمیمش را گرفت و گفت: نه، خودم با حسین می جنگم.
لذا روز عاشورا هم همه ي لشکریانش را شاهد گرفت که همگی شاهد باشید که اوّلین تیر را منِ عمر سعد به سمت أباعبدالله الحسین علیهالسّلام، پرتاب کردم.
استاد مهدي طيب - جلسه ١٨ آذر ٨٩