روز سوم یا روز پنجم ماه صفر، روز مُلحَق شدن این دختر سه ساله به پدر بزرگوارش
▪️ روز سوم ماه صفر یکی از دو احتمالِ شهادت رقیه ی بنت الحسین سلام الله علیها است.
حضرت رقیه سلام الله علیها یا در روز سوم، یا در روز پنجم صفر از دنیا رفتند.
ماجرای دردناک جانبازی این عاشق خردسال را همه ی عزیزان شنیدند که چگونه در فراق پدر میسوخت!
و وقتی که گریه های او آرامش مرگبار کاخ یزیدی را نیمه شب به هم زد؛
یزید با عصبانیت سر خدمتکارانش داد زد که این سر و صدا چیست؟ گفتند دختر حسین بهانه ی پدر را می گیرد. گفت: برای اینکه آرامش کنید، سر پدرش را بِبَرید. او بچّه است نمیفهمد.
سر را داخل طَبَقی گذاشتند و روپوشی روی آن انداختند؛
در همان تاریکیهای دلِ شب سر مطهّر اباعبدالله علیه السلام را به مسجد خرابه ای که امروز مدفن این دختر بزرگوار اباعبدالله است، وارد کردند.
خیلی تعجّب آور بود؛ نیمه های شب طَبَقی که ظاهراً طبق غذاست، و پارچه ای بر روی آن انداخته شده است.
رقیه سلام الله علیها به عمّه ی بزرگوارشان، حضرت زینب علیهاالسّلام عرضه داشت:
عمّه جان من غذا نخواستم که اینها برای من غذا آوردند!
حضرت زینب میدانستند چه فاجعه ای در پیش است؛ چیزی نگفتند؛ سکوت کردند.
روپوش را در برابر این دختر سه ساله ی ابا عبدالله از روی آن طَبَق برداشتند و سرِ خون آلود، لبهای خشکیده و ترکیده، و دندانهای خرد شده ی با چوبِ خِیزَران یزید از زیر آن سرپوش آشکار شد.
و آنوقت معاشقه ی این بلبل اباعبدالله با سر مطهّر پدر بزرگوارش آغاز شد.
ماجرای سفر اسارت را گام به گام برای پدر تعریف کرد؛ تازیانه خوردنهای عمّه، از مرکب افتادن بین راه، زخم زبانها و مسخره کردن های مردم شام،لقمه های صدقه تعارف کردن به اهل بیت و بالأخره در حالی که سر پدر بزرگوار را در آغوش گرفته بود و لب بر لبِ مطهّر اباعبدالله علیه السلام گذاشته بود، یکباره عمّه دیدند سر یک سو افتاد و رقیه به سوی دیگر افتاد.
روز سوم یا روز پنجم ماه صفر، روز مُلحَق شدن این دختر سه ساله به پدر بزرگوارش اباعبدالله الحسین علیه السّلام است.
در محضر استاد مهدی طیب - جلسه ی 18 بهمن 88