دنیا فقط یک ساعت است
دنیا فقط یک ساعت است
بوستان سعدی
در زمان های گذشته، درویشی نیکوکار و خوش رفتار زندگی می کرد که جز سخن راست از او شنیده نمی شد.
روزی پادشاه از سخنان حق او دل آزرده شد و او را به زندان فرستاد.
درویش صادق گفت سخن راست گفتن نوعی عبادت است.
از رفتن به زندان هم نمی ترسم، زیرا یک ساعت بیشتر نیست.
سخن درویش به گوش پادشاه رسید.
پادشاه خندید و گفت این مرد ابله خیال کرده است که من تنها یک ساعت او را در زندان نگه می دارم.
بیچاره خبر ندارد که تا آخر عمر باید در زندان بماند.
یکی از غلامان، سخنان پادشاه را به درویش بازگفت.
درویش از بی خبری و نادانی پادشاه به خنده افتاد و برای پادشاه پیغام فرستاد که ای بی خبر از دنیا، اینکه گفتم از زندان نمی ترسم زیرا یک ساعت بیشتر نیست، منظورم این بود که دنیا در نظر من همین یک ساعت است.
پادشاه از سخن درویش خشمگین شد و دستور داد زبانش را ببرند.