اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

داستانک

28 بهمن 1396 توسط سليمي بني

   داستانک

جادوگری روی درخت انجیر زندگی میکرد .

به لستر گفت : آرزویی کن تا برآورده کنم .

لستر هم با زرنگی آرزویی کرد ” دو آرزوی دیگر داشته باشم “

بعد هم با هریک از این دو آرزو ، آرزو کرد سه آرزوی دیگر داشته باشد آرزوهایش شد شش تا .

با هرکدام از این شش آرزو سه آرزوی دیگر خواست و …. از هر آرزویش برای خواستن آرزویی دیگر استفاده کرد .

تا وقتی که آرزوهایش رسید به 5 میلیارد و 7 میلیون و 18 هزار و 34 آرزو !!!

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و مشغول شد .

کف می زد و می رقصید ، جست و خیز می کرد و آواز می خواند و برای داشتن آرزو های بیشتر و بیشتر آرزو می کرد .

این در حالی بود که دیگران می خندیدند ، گریه می کردند ، عشق می ورزیدند و محبت می کردند .

لستر وسط آرزوهایش نشست و آنقدر آنها را روی هم ریخت تا مانند تپه ای از طلا شد .

بعد شمردن را آغاز کرد و آنقدر شمرد تا پیر شد .

شبی پیدایش کردند. در حالی که مرده بود و آرزو هایش دور و برش تلنبار شده بود .

آرزوهایش را شمردند . حتی یکی از آن ها هم کم نشده بود ، همه نو بودند و برق می زدند .

بفرمائید چند تا بردارید !

اما به یاد لستر هم باشید که در دنیای سیب ها و لبخندها و شادی ها و … همه ی آرزوهایش را با خواستن آرزویی بیشتر حرام کرد.

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

مناظره عقل و عشق

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس