داستان ده فرمان
داستان ده فرمان
وقتی خدا دنیا را ساخت، نزد بابلیها رفت و گفت، “آیا میخواهید فرمانی داشته باشید؟ “
آنان گفتند” “نخست میخواهیم ببینیم كه چیست؟ “و خدا گفت، “شما نباید زنا كنید.” بابلیها گفتند، “ما چه كنیم؟ ما فرمان تو را نمیخواهیم، لطفاً ما را ببخش.” سپس خدا نزد مصری ها رفت و نزد سایر نژادها رفت. هیچكس مایل به دریافت فرمان نبود، زیرا همه میپرسیدند، “فرمان چیست؟ “و وقتی میشنیدند میگفتند، “ما نمیخواهیم درگیر چنین فرمانی بشویم. میخواهیم زندگی خودمان را بكنیم.” عاقبت به موسی برخورد و از او پرسید، “آیا میخواهی فرمانی داشته باشی؟” موسی پرسید، “قیمتش چند است؟” این پرسشی نادر است! خدا در همه جا گشته بود ولی تنها موسی بود كه قیمتش را میپرسید، در اولین برخورد، خدا گفت، “هزینهای ندارد.” موسی گفت، “پس من ده تا میخواهم!” اگر هزینهای ندارد، چرا ده تا نداشته باشی؟ برای همین است كه ده فرمان شده است! هر مذهب برای خودش فرمانهایی دارد عجیب، غیرطبیعی از روی ترس و به سبب طمع.
ولی همینها هستند كه بشریت را در سراسر دنیا بیچاره ساختهاند.
حتی ثروتمندترین مردان نیز بسیار بیچاره است زیرا آن آزادی را كه براساس آگاهیاش عمل كند، ندارد. او باید براساس اصولی كه دیگران به او دادهاند زندگی كند و كسی نمیداند كه آیا آن مرد قلّابی بوده، یك شاعر بوده، یك رویایی بوده یا نه. سندی وجود ندارد…. زیرا انسانهای بسیاری ادعا كردهاند كه تجلّی خدا هستند، یا پیام آوران او هستند و تمام آنان پیامهای متفاوتی میآورند. یا خدا دیوانه است و یا این مردان دروغ میگویند. احتمال زیاد این است که اینان دروغ بگویند.
اشو
برگردان محسن خاتمی