اشک های بی صدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

حکایت آموزنده:نماز صبح

06 اردیبهشت 1397 توسط سليمي بني

نماز صبح

پیرمردی در روستایی هر روز برای نماز صبح از منزل خارج و به مسجد می رفت
در یک روز بارانی پیرمرد
صبح برای نماز از خانه بیرون آمد
چند قدمی که رفت در چاله ای افتاد،
خیس و گلی شد
به خانه بازگشت لباس را عوض کرد
و دوباره برگشت
پس از مسافتی برای بار دوم خیس و گلی شد برگشت لباس را عوض کرد
از خانه برای نماز خارج شد.
دید جلوی در مسجد،
جوانی چراغ به دست ایستاده است سلام کرد
و راهی مسجد شدند
هنگام ورود به مسجد دید جوان وارد مسجد نشد پرسید: ای جوان برای نماز وارد مسجد نمی شوی؟
جوان گفت نه ،
ای پیر ، من شیطان هستم
برای بار اول که بازگشتی خدا به فرشتگان گفت: تمام گناهان او را بخشیدم.
برای بار دوم که بازگشتی خدا به فرشتگان گفت: تمام گناهان اهل خانه او را بخشیدم .
ترسیدم اگر برای بار سوم در چاله بیفتی
خداوند به فرشتگان بگوید
تمام گناهان اهل روستا را بخشیدم
که من این همه تلاش برای گمراهی آنان داشتم
برای همین آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسی

گر تو آن پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باش

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

اشک های بی صدا

کد شامد:1-1-695173-64-4-1
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ثواب گریه

Random photo

قائم آل محمد(عج الله تعالی) منتقم خون امام حسین(علیه السلام)

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس