تاثیر استغفار در نجات گرفتاران در عالم برزخ
تاثیر استغفار در نجات گرفتاران در عالم برزخ
علامه حاج میرزا حسین نوری (رحمة الله علیه) صاحب مستدرک از یکی از علما وارسته عصر خود، ملا ابوالحسن چنین نقل می کند:
دوستی از علمای ربانی به نام آخوند جعفر داشتم، در زمان او، بیماری واگیر طاعون آمد و افراد بسیاری براثر آن مردند.
گروه بسیاری که در معرض مرگ بودند، آخوند ملاجعفر را وصی خود قرار دادند واز دنیا رفتند،
آخوند ملا جعفر اموال آنان را جمع نمود تا به مصرف شایسته برساند، ولی هنوز آن اموال را به مصرف نرسانده بود، خودش نیز دار فانی را وداع کرد و آن اموال حیف و میل شد و بار سنگین مسولیت آنها به دوش او افتاد…
میرزا در ادامه چنین نقل میکند:
مدتی بعد از رحلت دوستم آخوند ملا جعفر، به کربلا مسافرت کردم، شبی در نزدیک حرم امام حسین(علیه السلام) خوابیدم
در عالم خواب مردی را دیدم که زنجیری به گردنش بسته اند، و دو طرف زنجیر به دست دو نفر است، و زبان او بلند گشته و از دهان تا سینه اش آویخته شده است.
در تعجب و هراس فرو رفتم، خدایا این بیچاره کیست که این گونه در عذاب سخت است…
او تا ما را دید به طرف من آمد، نگاه کردم دیدم دوستم مرحوم اخوند ملا جعفر است .
بر تعجب و هراسم افزود، او خواست با من سخن بگوید، آن دو نفر را زنجیر را کشیدند، و از سخن گفتن او جلوگیری کردند،
از مشاهده حال او، آنچنان وحشت نمودم که سه بار نعره زدم، و از خواب بیدار شدم..
سپس سریع به حرم شریف امام حسین (علیه السلام) رفتم و در کنار مرقد منور آن حضرت برای نجات دوستم ملا جعفر، دعا کردم و استغفار و زاری نمودم.
سپس در همان سال برای انجام حج به مکه مشرف شدم،
ولی طولی نکشید که در مدینه، بیمار شدم، به گونه ای که نمی توانستم حرکت کنم،
از دوستانم درخواست کردم که مرا به حمام ببرند و شست شو دهند و لباسم را عوض کنند و آنگاه مرا به حرم مطهر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) حمل نمایند، تا در آنجا به راز و نیاز بپردازم و شفایم را بگیرم.
مرا نزدیک ضریح مقدس آن حضرت بردند، پس از زیارت، شفای خود را از درگاه خداوند طلبیدم،
و شفاعت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در مورد اخوند ملا جعفر درخواست نمودم
و همچنان به راز و نیاز و گریه و استغفار مشغول بودم که ناگهان احساس کردم که بیماریم سبک شده و حالم رو به بهبودی است، به طوری که خودم برخاستم و با پای خود به خانه ام باز گشتم.
پس از چند روز با دوستان کنار مرقد شریف شهدای احد رفتیم، در آنجا پس از زیارت، خواب مرا ربود.
در عالم خواب مرحوم ملا جعفر را دیدم که با قیافه ای شادان در حالی که لباسهای سفید و زیبا در تن داشت، و عصائی در دستش بود، نزد من آمد و گفت:
مرحبا بالا خوه و الصدقه…
آفرین بر این برادری و صداقت و صمیمیت، که در من روا داشتی…
من در این مدت در عالم برزخ با عذابها و بلاهای سخت درگیر بودم و تو از روضه مطهر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بیرون نیامدی،
مگر اینکه با دعاها و راز و نیازهای خود، مرا مشمول شفاعت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نمودی، و خلاص کردی …
دو سه روز قبل مرا به حمام فرستادند و پاکیزه نمودند و این لباسهای پاکیزه را از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به من اهداء نمود،
و حضرت زهرا (سلام الله علیها) این عبا را به من مرحمت فرمود، و اینک نزد تو آمده ام،
تا نجات خودم را به، تو مژده دهم، خوشحال باش که با سلامتی به وطن باز باز می گردی، و همه افراد خانواده ات به سلامت هستند…
اقتباس از منتخب التواریخ، ص 851.